وارثان زمین

وَلَقَدْ کَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ

خیانت عمل، نه خائن بودن عامل

 اگر همین الآن از دولت‌مردان ما پرسیده شود که آیا بر سر موضوع‌هایی مانند حقوق بشر ( حق هم‌جنس‌بازی، حق بهائیت و... ) یا صنعت موشکی یا سوریه، با غرب مذاکره می‌کنید یا نه، پاسخ می‌دهند ابداً مذاکره نمی‌کنیم. اما من از کتاب جنایت و مکافات فهمیدم که کسی یک جنایت می‌کند، جنایت بعدی را انجام می‌دهد. کسی که یک آدم را می‌کشد، حاضر است جان کس دیگری را هم بگیرد. وقتی سرِ شوخی را با آمریکا باز کردی دیگر باید منتظر پیش‌نهادهای وقیحانه و بی‌شرمانه‌تری از طرف دشمن باشی. همه‌ی ابهت و هیمنه‌ی ایران به ذات انقلاب اسلامی است. وگرنه که ما در نظام سلطه حل شده بودیم و تمام شده بود؛ رفته بود پی کارش. اگر بنا بر مصافحه با آن آقا بود که شاه بهتر و سینه‌سپرتر این کار را انجام می‌داد. تازه زن شاه ایران با کارتر قدم‌زنان هواخوری می‌کرد. کاش سطح شعور مردم ما و به تبع آن، منتخب‌های مردم ما بالاتر از این حرف‌ها بود و عمق مسایل را درک می‌کردند. و البته کاش سطح شعور برخی بسیجی‌ها هم بالاتر از این بود که هر چه می‌شود؛ به مقام‌های عالی‌رتبه‌ی کشور، فحش و ناسزا می‌دهند. مصافحه با اوباما کار غلطی بود ولی سزا نیست که به آقای ظریف بگویی خائن. خائن نامیدن آقای ظریف غلط است. کار ظریف ممکن است در مرتبه‌ی خاصی از راهبردهای جامعه‌ی ولایی، خیانت محسوب شود اما چون ما آقای ظریف را می‌شناسیم و به سالم بودن نفس‌اش اطمینان داریم؛ می‌دانیم که او عمداً خیانت نکرده است. بنابراین ممکن است که خیانت سرزده از آقای ظریف، غیرعمدی باشد. سطوح معرفتی و نوع دیدگاه‌ها را باید در نظر گرفت. به هر حال دل‌سپردن به نظریه‌های علوم سیاسی غربی و وانهادن علوم انسانی اسلامی باعث می‌شود که چارچوب فکری غربی پیدا کنی و متفاوت و حتی متناقض با قرآن بیندیشی و عمل کنی. در عین حال ممکن است خودت متوجه، عالم و عامد نسبت به عمل خود نباشی. در عرصه‌های گوناگون حیات مسلمانان چنین پدیده‌هایی وجود دارد. مثلاً در زندگی‌های شخصی، ما اسراف می‌کنیم که خیانت و کفران نعمت است. مخالف قرآن است. اما قصد ما جنگ با خدا نیست بلکه سبک زندگی تحمیل‌شده‌ی بر ما این‌گونه اقتضاء می‌کند. باید به دولت‌مردان تذکر داد و خطاهایشان را به رخ‌شان کشید اما نباید آن‌ها را خائن به دین مردم و انقلاب خواند. این مصداق تندروی است. همان‌طور که تحصن روبروی مجلس، غیرقانونی، خیمه‌شب‌بازی و مضحک بود و باعث از بین رفتن قوت استدلال ما در برابر اپوزوسیون و پنبه شدن رشته‌های استدلال ما در دفاع از طیف اصول‌گرا شد. خوب همین تحصن، خیانت بود در حق جریان حزب‌الله اما حاشا و کلّا که من این برادران خود را خائن بنامم. این تحصن‌کننده‌ها خائن نبودند اما عمل‌شان خیانت بود. مومن شاید چند بار در زندگی‌اش دروغ بگوید اما هرگز دروغ‌گو نمی‌شود. دیپلمات کشور ما شاید از سر نادانی و تحلیل‌های بافته‌شده و پیچ‌درپیچ حاصل از علمِ غربی، مرتکب عمل خیانت‌آلود بشود؛ اما خائن نیست. مسئله را بازتر می‌کنم. اگر آدمی در سطح فکر سیاسی سعید جلیلی برود و پنهانی با اوباما دست بدهد، واکنش ما چه خواهد بود؟ طبیعی است که بر اساس ادعا و رویکرد سعید جلیلی، این خطا از او بسیار شدیدتر است. یعنی اصلاً از او انتظار نزدیک شدن به چنین اتفاقی هم نمی‌رود. اما مقایسه کنید با محمدجواد ظریف که دیدگاه‌های غرب‌گرایانه‌تر و سکولارتری نسبت به جلیلی دارد. خوب معلوم است که انتظار دیگری از او می‌رود. البته این بدان معنی نیست که حالا که سطح معرفتی مسئولان نظام متفاوت است ما باید فقط نظاره‌گر خطاهای آنان باشیم و سکوت کنیم. نه، چنین نیست. ما حرف می‌زنیم و تحلیل می‌کنیم. نقد می‌کنیم. بر اساس آرمان‌ها و سطوح عالی معرفتی انقلاب اسلامی هم نقد می‌کنیم. اما این برادران و بچه‌های انقلاب را خائن نمی‌خوانیم. دست‌کم این قدر زود خائن‌شان نمی‌خوانیم. طبیعتاً اگر از حد گذشتند ما هم از حد می‌گذریم.


۱۶ مهر ۹۴ ، ۱۰:۴۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

نقد فیلم مجیدی

نقد فیلم "محمّد رسول‌الله" آخرین ساخته‌ی پرخرج مجید مجیدی، نوشته‌ی میثم امیری را در وب‌گاه مسعود فراستیحتماً بخوانید. 

۱۰ مهر ۹۴ ، ۱۱:۲۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

مهر


الف. ب. پ. ت. ث. ج. چ. ح. خ. د. ذ. ر. ز. ژ. س. ش. ص. ض. ط. ظ. ع. غ. ف. ق. ک. گ. ل. م .ن. و. ه. ی.

به احترام برجِ مهر، گاهِ آموختن از حرکت دستانِ آموزگار و گردش لب‌ها و زبان او. ای کاش زبان فارسی، سپاهی داشت برای پاس‌داری از آن. ای کاش کتاب باز هم بتواند جای تلگرام را بگیرد. در گوگل‌پلاس بودم و جایی می‌خواندم که "لفت دادم" و گمان کردم منظور نویسنده، دیر جنبیدن و طول دادن به کار است. اما ظاهراً اشتباه بود. "لفت دادن" از اصطلاح‌های تلگرامی است. من احتمال می‌دهم که معنی‌اش ترک کردن گروه تلگرامی است که حالت گذشته‌ی "Leave" است که حالا در تداول عامه به "Left" تبدیل شده است. از این اتفاق‌ها زیاد می‌افتد. بسیار پیش آمده است که مردم در شبکه‌های مجازی-اجتماعی خود از بس غلط املایی نوشته‌اند؛ حالا دیگر اصل واژه را فراموش کرده‌اند. اصلا ما چه قدر عمر می‌کنیم که نصف‌اش را به نوشتن مزاح‌گونه‌ی واژه‌ها صرف کنیم؟ شوخی با املای واژه‌ها مانند شوخی با پست‌های مرزبانی کشور یا شوخی با حریم‌های استوار عرفی-مذهبی جامعه است. درباره‌ی محاوره‌یی نویسی هم البته بحث وجود دارد. در شرایط خاصی محاوره‌یی نویسی اشکالی ندارد اما امروز ما در شرایط حاد و خطرناکی قرار داریم و بهتر است حالِ زارِ این روزگار را درک کنیم و بی‌خیالِ محاوره‌یی نویسی بشویم. البته آن هم قاعده دارد و قاعده‌اش باید رعایت شود. 
خدا نیاورد آن روزی را که چشم باز کنیم و ببینیم که فاجعه رخ داده است. 
۰۶ مهر ۹۴ ، ۱۹:۵۹ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

نقد صوفی، نقد صافی

این نوشته دو بخش خواهد داشت. بخش نخست درباره‌ی خود فیلمِ محمّد رسول الله (صلّی الله علیه و آله) است. یعنی این اثر را بماهو اثر و فارغ از شنیده‌ها و دیده‌های بیرون از فیلم، مورد بررسی و دقت قرار می‌دهم. در بخش دوم نیز نکته‌هایی را در مورد رخدادهای بیرون از فیلم بیان می‌کنم.

یکم. آن چه از فیلم محمّد رسول‌الله (ص) برمی‌گیریم

بحث‌های مفصل و طولانی‌یی لازم است تا ابعاد مختلف این فیلم مورد بررسی قرار بگیرد. و این متن ابداً ادعای نقد فنی و همه‌جانبه ندارد. ابتدا خلاصه‌یی از فیلم بیان می‌شود سپس چند نکته عرضه خواهد شد. داستان فیلم مربوط به دو پاره از زندگی پیامبر اسلام است. پاره‌ی اول دوران شعب ابی‌طالب و دوران دوم دوران تولد و کودکی پیامبر است که به صورت فلاش‌بک نشان داده می‌شود. در دوران شعب ابی‌طالب حضور جریان مشرکین مکه و ماجرای تحریم پیامبر و همراهان پیامبر مطرح می‌شود و در دوران تولد و کودکی پیامبر هم ماجرای توطئه‌های یهود برای نابودی یا ربایش پیامبر منجی مطرح می‌شود و هم‌چنین برکت‌آور بودن شخص پیامبرِ کودک در جامعه‌ی جاهلیت نشان داده می‌شود. فیلم در جایی به پایان می‌رسد که هر مخاطبی گمان صحیح می‌برد که این فیلم به قسمت‌های دو و سه هم خواهد رسید. 

نسل پدران ما و خود ما خاطره‌ی شیرینی از فیلم رسالت ساخته‌ی مصطفی عقاد داریم. آن خاطره‌ی خوب به این جهت است که فیلم رسالت (همان فیلم محمد رسول الله ) قصه‌گو بود و ماجرای بعثت و مشقت‌ها و جنگ‌های پیامبر اسلام را روایت کرد. خیلی‌ها از فیلم مجید مجیدی انتظار دارند که چیزی شبیه به فیلم عقاد باشد در حالی‌که این انتظار انتظار درستی نیست. اگر کسی در پی آن نوع از قصه‌گویی باشد، همان فیلم عقاد بهتر از این فیلم است. نوع روایت در فیلم مجیدی بر اساس سلیقه‌ی متفاوتی طراحی شده است که شاید متناسب با حال مخاطب غربی باشد. به طور کلی فیلم شامل سه فضای روایی است. یک فضا روایت رخدادهای تاریخی آن برهه از زندگی پیامبر است؛ که ناچار باید قصه‌ی نرمالی داشته باشد. کنجکاوی یهود برای یافتن کودک مشکوک به نبوّت، بیماری در شهر مکه و یافتن دایه برای نوزاد آمنه، مرگ آمنه و عبدالمطلب، ماجرای کینه‌ی ابولهب و همسرش و... از جمله‌ی قصه‌هایی هستند که در فیلم بیان می‌شوند. اما فضای دیگری در فیلم وجود دارد که قصه‌گو نیست و احساس انسانی را تحریک می‌کند. شاعرانگیِ تصویری و موسیقی برانگیزاننده‌ی احساس‌های لطیف انسانی از جمله ویژگی‌های این فضای از فیلم است. فضای سوم هم فضای معجزه‌های رخ داده است که قصه‌ی ابابیل و اصحاب فیل، شفای مریض توسط پیامبرِ کودک و ماجرای قربانیان بت شهر ساحلی و ماهی‌ها که همگی با موسیقی حماسی پرحجم همراه بود. پس باید گفت که نوع قصه‌گویی فیلم مجیدی، با آن‌چه بسیاری انتظار داشتند متفاوت است. خرده‌روایت‌هایی از فضای اجتماعی و سیاسی زمان شعب ابی‌طالب و دوران جاهلیت از یک سو، روایت‌های حماسی معجزه‌ها از سویی و نگاه فرشته‌گون و مکاشفه‌آمیز و رنگ‌آمیزی شده به رنگ احساس انسانی از سویی دیگر، خلاصه‌ی فیلم محمّد رسول‌الله است که مجیدی به سینما عرضه کرده است. و اما نکته‌ها و ضعف و قوت‌هایی مطرح است که نگارنده نمی‌تواند از آن بگذرد. من نمره‌ی کلی‌ام به فیلم، نمره‌ی متوسط است. مثلاً از پنج ستاره باید بگویم که دو و نیم ستاره (آن هم حتماً با ارفاق). شاید این نمره در سال‌های بعد به چهار ستاره برسد و رشد کند و شاید هم به صفر ستاره و بی‌ارزش هم برسد. این رشد یا کسر نمره‌ی فیلم به مقوله‌ی استقبال مخاطب غربی از فیلم وابسته است. این فیلم را منِ مخاطب حرفه‌یی سینما و منِ بچه‌مسلمان و اهل محبت خاندان پیامبر فقط هنگامی قبول می‌کنم که فیلم‌ساز محترم ادعای جهانی کردن نامِ پیامبر اسلام را داشته باشند. منِ مخاطب جدی سینمای ایران و منِ بچه‌مسلمان هم با خود می‌گویم ظاهراً مجیدی و گروه‌اش مخاطب جهانی و زبانِ روز سینمای جهان را با خبرگی و تسلط می‌دانند. حتماً آنان چیزی می‌دانند که من نمی‌دانم. حتماً در این نوع روایت کردن که برای من عجیب است حکمتی وجود دارد که من از آن بی‌خبرم. منِ سینمارو و اهل سینما و مدعی محبت خاندان رسول خدا، با خود متواضعانه می‌گویم که این فیلم اتمام حجت ما با این نسل از حاضران در سینمای ایران بود. اگر موفق نشود یا باید نتیجه گرفت که این نسل سینما ناتوان هستند یا باید نتیجه گرفت که سینما در ذات خود مشکلی دارد و انقلاب اسلامی و نظام اسلامی باید از اساس، مقوله‌ی سینما را از اولویت تمدن‌سازی خود خارج کند. به این حرف‎ها خواهم رسید. فعلاً به نکته‌ها برسم.

قصه‌ی فیلم در زمینه‌ی بازتولید مفهومی شرک در اجتماع و فرهنگ دوران جاهلیت چندان نوآوری‌یی نداشته است. گفتگوهای سران مکه در جلسه‌ی دارالندوه درست همانند گفتگوهای سران مکه در فیلم مصطفی عقاد است و هیچ خلاقیتی در نمایاندن مفهوم عینی شرک دیده نمی‌شود. انتظار می‌رفت که شرک در فضای جامعه‌ی جاهلیت اولی در مکه، با ابزارهای مفهومی قابل لمس‌تری نمایانده شوند و زاویه‌های تازه‌یی از دل تاریخ برای مخاطب روشن شود. زاویه‌هایی که در جمله‌های نخ‌نما شده‌ی کتابِ دینی مدرسه یافت نمی‌شود. بت‌پرستی شفاف نیست. متأسفانه فیلم‌ساز به همان برداشت تیپیکال از بت‌پرستی اکتفا کرده است و هیچ دید تازه‌یی به جامعه و تمدن آن روزگار برای مخاطب مسلمان و غیر مسلمان نمی‌گشاید. ابوطالب و عبدالمطلب هر دو از اولیای خدا بوده‌اند. کلیددار کعبه هم شغل خاندان ایشان بوده است. پرسشی که فیلم به آن نپرداخته است و با اضافه کردن دیالوگ با حالت رفع تکلیف از آن عبور کرده؛ این است که چه‌طور یک انسان سرشناس موحد در کعبه‌ی بتکده زندگی می‌کند. شرایط روزگار چه‌طور بوده که این مردان بزرگ مجبور به مدارا با مشرکین بوده‌اند؟ پاسخ این پرسش‌ها از دل پژوهش‌های سنگین باید بیرون می‌آمد که نیامد. و باز هم جمله‌های کلیشه درباره‌ی آیین یکتاپرستی ابراهیمی و توضیح دیالوگی عبدالمطلب راه‌گشا شده است.

به طور نمونه، صحنه‌ی زنده‌به‌گور کردن دختر را می‌توان به عنوان شاهدی بر این ادعا بیان کرد. علی رغم برداشت عامه، مسئله‌ی زنده به گور کردن دختران در جامعه‌ی جاهلیت امری نادر بوده است. این‌طور نبوده که بر سر هر کوی و برزنی خانواده‌یی پیدا شود و دخترشان را زنده به گور کنند. اما این جنایت حتی یک بارش هم آن قدر اهمیت داشته است که قرآن بدان اشاره می‌کند. نوع مواجهه‌ی پیامبر که کودک است با مرد خشن صحرانشین به گونه‌یی است که گویا زنده‌به‌گوری دختران رایج بوده است در حالی‌که این‌طور نیست. این مورد که کشتن نوزادان دختر، رایج نبوده و نادر بوده است؛ خود از همان زاویه‌های تازه‌یی است که انتظار می‌رفت فیلم‌ساز بروز دهد. چه این‌که اگر هر دختری در جاهلیت عربی مرده است پس قاعدتاً جمعیت شبه جزیره باید شدیداً رو به افول می‌رفته است. نگاه به جنس زن در دوران جاهلیت هم باید با نگاه بکر و تازه‌یی سینمایی می‌شد. متأسفانه قصه فقط به دیالوگ‌هایی در باب این‌که دختر رحمت است؛ اکتفا کرده است. 

قصه‌ی عالمان یهود، قصه‌ی پیچیده‌یی است. به مجیدی حق باید داد که سر از کار عالمان یهود درنیاورده باشد و این گنگی و پیچیدگی را در فیلم‌اش آورده باشد. گفتگوهای عالمان یهود درباره‌ی میلاد پیامبر منجی پر از جمله‌های در هم و بر هم و بعضاً متناقض است. پرسش من این است که چرا در این گفتگوهای طولانی و پرشمار ساموئل و یهودیان، تصریح نمی‌شود که قصد اصلی یهود چیست. ظاهراً ربایش محمّد (ص) قصد اصلی‌شان است. اما همین گزاره معلوم نیست مورد توافق عالمان یهود و ساموئل باشد. معلوم نیست که بر فرض ربودن کودک مشکوک به نبوت، برنامه‌ی یهود برای ادامه‌ی حیات خود در حجاز چیست. جایی در فیلم همه‌چیز به نظر علمای خیبر موکول می‌شود. اما از نظرگاه آنان جز جمله‌های منتسب به تورات و بغض‌های نژادی و قومی که شامل دیالوگ‌های نامفهوم است؛ چیزی بیرون نمی‌آید. ساموئل هم شخصیت منفی ندارد و ظاهراً در زمان شعب ابی‌طالب حامی سیاسی پیامبر است. پس اگر ساموئل خوب است چرا علیه پیامبر در کودکی این همه توطئه کرد؟ ساموئل یکی از شخصیت‌های اصلی فیلم محمّد رسول‌الله است که متأسفانه شخصیت گنگ و ناواضحی است. سر از کارش در نمی‌آوریم و این ضعف در شخصیت‌پردازی است. 

از مجیدی تعجب می‌کنم. برخی ضعف‌ها در فیلم هست که باور آن سخت است. برخی مشکل‌های موجود در فیلم، خارج از عهده‌ی عوامل هنری است. مثلاً نمایش چهره‌ی پیامبر اسلام و حضرت علی (ع) با مشکل بزرگی در تمدن و عصر ما مواجه است. بنابراین نورافشانی صورت پیامبر قابل درک است هرچند سینمایی بودن اثر را دچار مشکل جدی می‌کند. پس مشکل مربوط به پشت به دوربین بودن پیامبر یا نورانی بودن چهره، قابل درک است و نباید کارگردان را سرزنش کرد. مادامی که مشکل فقهی و اجتماعی نمایش سینمایی چهره‌ی اولیاء حل نشود، من شخصاً خرده‌یی به ضعف فیلم‌ها نمی‌گیرم. اما مسایلی در این فیلم هست که کاملاً انتظار داشتیم که دچار ضعف نباشد. نکته‌ی اول، بضاعت بلند و عالی بازیگری در ایران و کیسه‌ی خالی فیلم مجیدی است. من بسیار متعجب هستم. مهدی پاکدل نگاه خوبی ندارد. اگر صدای کارساز و پخته‌ی منوچهر اسماعیلی نبود که معلوم نبود چه می‌شد. شجاع‌نوری خوب از پس نقش خود برآمده است. آفرین بر این انتخاب خوب. مینا ساداتی خوب و قابل ستایش است. شاید بهترین چهره‌یی که می‌شد برای آمنه برگزید هم‌او بود. ساره بیات هم انتخاب بدی بود و هم بازی بدی ارایه داد. ویژگی‌های ظاهری و بیانی ساره بیات به این نقش نمی‌خورد. او نتواسته است خود را در قالب یک زن اصیل صحرانشین عرب فرو ببرد. تنابنده خیلی خوب بازی کرده است. داریوش فرهنگ و ابولهب هم با این که خلاقیتی ندارند اما در حد متوسط و قابل قبول ظاهر شدند. رعنا آزادی‌ور خیلی خوب با نقش خود چفت شده است. این یک طرف ماجرا. یک طرف ماجرا هم بازیگر سطح پایین پدر آمنه بود که مرا به تعجب واداشت. بازیگر دسته ششمی که نه نگاه دارد و نه بیان. سطحی و رفع تکلیفی. از مجیدی انتظار نمی‌رفت. نقش‌های فرعی را در این فیلم می‌شد به بازیگران توانا داد تا نمره‌ی بازی‌های اثر رشد می‌کرد. تعجب دیگر من از صدای کودکی و نوجوانی و میانسالی پیامبر است. صدای پیامبر در کودکی کمی به صدای دخترانه می‌زند. این امر در شأن پیامبر نیست. اگر صدای پسرانه‌تر و ملیحی انتخاب می‌شد؛ بهتر بود. بیان و نحوه‌ی ادای کلمات در نوجوانی پیامبر مشکل دارد. صاحب این صدا، از گفتن چهار جمله‌ی ساده به بیان سلیس عاجز است. مثلاً لفظ عمو را جویده شده تلفظ می‌کند. نمونه‌ی مهم دیگر، در قرائت قرآن پیامبر است که در فیلم مالک یوم الدین را به ضمّ یاء می‎‌خواند؛ یعنی یُوم الدین. به لحاظ اصول تجوید این حرکت غلط است. 

موسیقی فیلم به لحاظ نفس موسیقی، عالی است. اما در حوزه‌ی کارکرد سینمایی باید دقت شود. ممکن است موسیقی فیلم راه‌گشا باشد برای مخاطب غربی که اگر چنین شود، نمره‌ی موسیقی فیلم بالا می‌رود و اگر چنین نشود موسیقی فیلم به‌ویژه کلیسایی بودن آن در برخی صحنه‌ها مورد سوال است. جلوه‌های ویژه‌ی فیلم هم گرچه نمره‌ی قبولی می‌گیرد اما با نمونه‌های هالیوودی فاصله‌ی معناداری دارد. همین‌که ما متوجه می‌شویم که فرق بین واقعیت و جلوه‌های رایانه‌یی کجاست؛ یعنی با هالیوود فاصله داریم.

دوم. آن‌چه از بیرون فیلم برمی‌گیریم

تبلیغات گسترده و دعوت کردن مردم از طرف حاکمیت برای دیدن فیلم کار درستی نیست. یک ضدتبلیغ است برای فیلم. مُشک آن است که خود ببوید نه آن که عطار بگوید. این رفتارهای گوبلزی در طول تاریخ انقلاب به جایگاه انقلاب و نظام آسیب زده است. این‌که نشریه‌یی چاپ شود و مومنین را مکلف به حمایت از یک فیلم کند، غلط اندر غلط است. 

مقایسه‌ی فیلم با نامه‌ی رهبر انقلاب به جوانان غربی هم درست نیست. نامه رسانه‌یی دیگر و سینما چیز دیگری است. سینما هنوز ابعاد وجودی‌اش بر ما مجهول است. ما هنوز به درستی نمی‌دانیم که آیا سینما می‌تواند حامل پیام‌های قدسی باشد یا نه. آیا سینما یک کارکرد حداقلی دارد که فقط فروکاسته‌ترین وجوه امر دینی را به نمایش بگذارد؟ انقلاب اسلامی و دانشمندان علوم انسانی ما هنوز به نتیجه‌یی نرسیده‌اند که آیا سینما فارغ از ذات خود می‌تواند محتوای افزوده‌یی را در سطح معارف الهی منتقل کند یا نه. ولی نامه چنین نیست. متن و نوشته را بشر به خوبی می‌شناسد و با آن مأنوس است. اما سینما چه؟ هدف‌گذاری فیلم مجیدی چیست؟ انتقال معنای نبوت و وحی به وسیله‌ی سینما؟ آیا سینما توان این را دارد که پلی بزند از عالم محسوس عالم تخیل و عالم عقل؟ یا این‌که هدف این فیلم فقط آشنا کردن یک جامعه‌ی رسانه‌زده است با نامی به نام محمّد (ص) و راهی به نام اسلام؟ که این یعنی این‌که جزئیات برای ما مهم نباشد. همین که مخاطب غربی چیزکی از صلح و دوستی و مهربانی پیامبر اسلام ببیند و  خبر به او برسد، کفایت می‌کند. اعتقاد به هر کدام از این گزاره‌ها نوع قضاوت ما را درباره‌ی فیلم متحول می‌کند. 

اگر بپذیریم که فیلم، موجود زنده‌یی است در ارتباط با مخاطب معنی پیدا می‌کند؛ باید صبر کنیم و به انتظار بنشینیم و وقایع پس از اکران جهانی محمّد (ص) را تحلیل کنیم. آن هنگام قسمت دو و سه این فیلم را با توجه به فهم و ذائقه‌ی همان مخاطب بسازیم.  

پس‌نوشت: نمی‌دانم چرا فضای بین مومنین سکوت و عشق‌پراکنی با فیلم است. البته جوی که رسانه‌های مورد اعتماد مومنین و رادیو - تلویزیون می‌دهند؛ بی‌تأثیر نیست. بگذاریم هیبت پوشالی این فیلم نزد مومنین و محبین پیامبر اعظم و آل او، فرو بریزد که فرو خواهد ریخت؛ آن‌وقت نقد صافی ما را هم بخوانید. از حرف‌های بی‌اساسی که این روزها زده می‌شود می‌رنجم. از این‌که گفته می‌شود فقط منافقین با این فیلم مخالف هستند. آخر این دیگر چه طرز برخورد با نقد است؟ منافقین دیگر چه خرهایی هستند؟ چه ربطی به نقد فیلم دارند؟ بهتر است تا قسمت دو و سه‌ی این پروژه کلید نخورده برای تیم سازنده و فیلم‌نامه فکر اساسی کنیم. نقد دوست فاضل و گرامی، میثم امیری را در وبلاگ‌اش حتماً بخوانید.

                                                                         ****

پ. ن.2: دوستان گرامی! اگر فیلم را دیده‌اید، نقد جدید میثم امـیری را حتماً بخوانید. به دلیل مصلحت‌هایی فعلاً به طور عمومی منتشرش نکرده است. برای دریافت این متن عالی و تکان‌دهنده، به وبلاگ میثم امیری بروید و فایل را از او بخواهید تا برای شما ایمیل کند.


۰۷ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۳۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

فصل هبـوط به مصـر


یکی از موثرترین و لطیف‌ترین ترفندهای تأثیرگذاری در میان مردمِ امروز، القای گزاره‌ها در شبکه‌های اجتماعیِ فراواقعی، از جمله تلگرام است. اما در بین پدیده‌های موجود در این شبکه‌های مبتنی بر برنامک‌های اندرویدی، پدیده‌ی اجتماعی بودن و آگاه‌ شدن از رخدادهای اجتماعی تقریباً حرف اول را می‌زند. در واقع اکثر کاربران شبکه‌ها که شاید بیش از نیمی از شهرنشین‌ها باشند؛ بر این باور نانوشته هستند که می‌توانند با خواندن دیوارنویسی‌های صفحه‌ی شخصی‌شان از مذاق عامه و گرایش‌های مردمی باخبر شوند در عین حالی‌که نیاز به هم‌نفسی و هم‌صحبتی با مردم پیدا نکنند. کاربرِ جاهل فکر می‌کند وقتی یک پُستِ تلگرامی، اینستاگرامی یا وایبری را می‌خواند؛ به بخشی از باور عامه دست یافته است. البته شاید در بسیاری از موردها چنین تلقی‌یی درست باشد اما در خیلی از موردها هم اصلاً این‌گونه نیست. این قصه در گاهی از وقت‌ها خطرناک و پیچیده می‌شود. و آن قصه، قصه‌ی جوک‌های منتشر شونده در شبکه‌هاست. از بچه‌گی پرسش‌ام از بزرگ‌ترهایم این بود که چه کسانی جوک می‌سازند. آن زمان جوک‌ها فقط دهان به دهان و بالمشافهه منتقل می‌شد. درک چگونگی انتقال جوک برای من کار سختی بود و الگوریتم توزیع جوک در جامعه، الگوریتم پیچیده‌یی بود. همان زمان هم برخی جوک‌های جنسی و قویتی یا جنسی-قومیتی در رتبه‌های نخست شهرت و شنیده‌شدن بودند. هنوز هم برای من الگوریتم پیچیدن جوک در مردم با احتساب رسانه‌های دهه‌ی هفتاد، برای من سوال است. همین سوال را من امروز و با حضور ارتباط‌های سهل و فراگیرِ موبایلی دارم. خوانده‌شدن و شنیده‌شدن جوک‌ها امروز الگوریتم قابل‌فهم‌تری دارد اما جنس جوک‌ها و مفهوم‌های القاشده توسط آن‌ها پیچیده است. مثال این قضییه، جوک‌های توافق هسته‌یی است. یکم این‌که در هر قضیه‌یی از جمله انتخابات، جام جهانی، ماه رمضان و توافق یا مذاکرات، جوک‌ها از قبل آماده هستند. به نظر می‌رسد که سرعت انتشار اولین جوک‌ها با حالتی که فرد سازنده‌ی جوک پس از وقوع به فکر افتاده باشد؛ هم‌خوانی ندارد. دوم، این‌که جوک‌ها مفهوم‌های جهت‌داری را با خود حمل می‌کنند. من وقتی جوک‌های پس از توافق هسته‌یی را خواندم فقط به یاد مادر مصطفی احمدی‌روشن و خون مجید شهریاری افتادم و حس خوبی از خنده‌های آمریکایی توافق نگرفتم. چه‌طور روی‌مان می‌شود جلوی چشم خانواده و اصلاً چرا خانوده...؛ جلوی چشم ناظر شهیدِ هسته‌یی و پیش‌ روی شهید دست‌بسته‌ی غواص، از رابطه‌ی با آمریکا حرف بزنیم؟ مگر غبارها را نزدودند دست‌بسته‌های غریب و سرفراز کربلای چهار؟ باید یک تذکر کلی را در یاد بیاوریم که در عالم هستی هیچ حرف هزل و لغوی وجود ندارد که بی‌معنی و بازی‌چه باشد. همه‌ی شوخی‌ها، کاملاً جدی است. هیچ شوخی‌یی در عالم وجود ندارد. دنیا و مافیها جدی جدی است. خندیدن هم باید در چارچوب حقیقت باشد وگرنه باطل است و گناه. راه سومی متصور نیست. خنده یا حق است یا باطل. جریان‌های نامکشوف خاصی جوک‌های فله‌یی و آماده را در لحظات حساس سیاسی ملت، به حلق‌شان فرو می‌ریزد. مردم هم در لحظه‌یی که جوک را می‌خوانند نمی‌دانند که در دامِ شبکه‌ها هستند. جوک، وقتی خوانده می‌شود تبدیل به انگاره‌یی از باور عمومی می‌شود. مثلاً حتماً شنیده‌ایم که مردم می‌گویند توی تلگرام یک پیام دیدم که نوشته بود که فلان و بهمان. تصور گوینده چیست؟ به طور ناخودآگاه تصور گوینده این است که این گزاره‌ی تبدیل‌به‌جوک‌شده آن‌قدر عمومیت داشته است که تبدیل به جوک اصلی وایبر و تلگرام شده است. در واقع معروف‌ترین جوک‌های وایبر و تلگرام می‌توانند جایگرین قلابی باور عمومی باشند درحالی‌که در هیچ آمارگیری رسمی‌یی، عمومی بودن آن گزاره‌ی تبدیل به جوک شده، اثبات نشده است. طرفه آن‌که مهمل‌بافی‌های گاه و بی‌گاه فضای تلگرام و... ممکن است که به پیش‌فرض دولت‌مردان و مشاوران عالی رییس‌جمهور تبدیل شود. به همین ساده‌گی فضای سلحشوری سال نود و نود و یک که ترورهای هسته‌یی رخ داد به فضای شُل‌مَن‌شلیِ سال نود و چهار تبدیل می‌شود. حفظ سلحشوری و حماسه در فضای مصالحه، بسیار سخت‌تر از حفظ آن در فضای جنگ نظامی یا جنگ تحریمی است. مومن باید شوخی سیاسی خود را در این فضا متقیانه مهار کند. باید روبروی مادران شهید بر دهان لگام و بر زانوی اسب چموش خنده‌ها، عقال زد تا فرار نکرده و پدرکشته‌گی ما و آمریکا را با خنده‌یی چِندش‌آور، لوث و بی‌خاصیت نکند.

اکنون و پس از این که قضییه‌ی هسته‌یی منقضی شد باید منتظر هجوم سخت دشمن باشیم. به ترتیب می‌شمارم. صنعت دفاعی و موشکی ما همین سرِچراغی مذاکراتِ به مصالحه‌کشیده‌ی هسته‌یی و در نخستین قطع‌نامه‌ی شورای شرارت یو.اِن. به چالش کشیده شد. چالش بعدی قاعدتاً باید حمایت ایران از جریان‌های ضدصهیونیستی غربِ آسیا از جمله حزب‌الله لبنان و انصارالله یمن باشد. خواسته‌ی طاغیانه‌ی غرب صهیونی از ایران این است که اسرائیل را در ساحت مغزافزاری جمهوری اسلامی از منکر به معروف تبدیل کند و دستِ حمایت از سر جریان مقاومتِ اســدیِ سوریه، نصراللهیِ لبنــان، حوثیِ یــمن و حشدالشعبیِ عـراق بردارد.

گام بعدتر که حدود شش یا هفت سال بعد رخ می‌دهد قضایای حقوق بشری ایران است. لابد تا آن زمان زمینه‌ی ضدفرهنگی هم‌جنس‌بازی را در ایران با ابزار سینماگران بی‌مایه و بدمایه و خودفروخته و سبک زندگی شدیداً غربی و ترویج قبح‌شکنی‌های جنسی، مهیا می‌شود تا حرف‌های شیطانی‌شان در داخل خریدار داشته باشد. همان‌طور شهوانی کردن و آندولسی کردن جمهوری آذربایجان در حال رخ‌دادن است و رژه‌ی هم‌جنس‌بازهای ازخدابی‌خبر ، در بیخ گوش ما در شهر مسلمان باکو واقع می‌شود. مسئله‌ی آزادی‌های جنسی و موسیقی‌های تمدن غربی و به طور کلی حیات خبیثه‌ی غربی در راهبرد حمله‌های بعدی دشمن است. گام‌های منطقی دشمن این است که اول قدرت سخت ایران شامل مقوله‌ی انرژی و صنعتی ایران محدود و در صورت امکان نابود شود و در گام بعد قدرت نرم ایران با فروپاشی اخلاقی، به محاق برود. در گام اول انرژی هسته‌یی باید محدود شود تا اقتصاد لَنگ ایران همیشه نگران انرژی و نفت و گاز بماند. بعد قدرت نظامی ایران را با محدود کردن صنعت موشکی ایران محدود کند. در غربِ آسیا هم داعشیان یا به تعبیر جالبِ عراقی‌ها "دواعش" را زنده و پویا نگه می‌دارند تا ایران حوصله‌اش را صَرف خطر بیخِ گوش خود کند و اقتدار نظامی‌اش با فرسایش مواجهه با داعش کم شود. در ساحت اجتماعی و فرهنگی که ساخت اصلی تمدن نوین اسلامی در آن است؛ اتفاقی می‌افتد. آن اتفاق این است که پس از توافق هسته‌یی دریچه‌های گول‌زننده و فریبنده‌یی از پول و دلار و ماشین خارجی و ... در کشور باز می‌شود و هبوط از فضای مقاومت به فضای مادی‌گری در ایران می‌آغازد. این هبوط به مصرِ دنیازده‌گی باعث شکستن مقاومت می‌شود. مردم که تن‌شان به صابون رفاه آلوده می‌شود، مقاومت را از یاد می‌برند. آندلسی شدن فضای متولدین دهه‌ی هفتاد که تا سال نود و هشت به سن هیجده تا بیست و هشت ساله‌گی می‌رسند؛ القای باورهای اباحی‌گری شهوانی و حتی جرثومه‌ی ننگی مثل عمل شنیع هم‌جنس‌بازی را میسرتر می‌کند.  البته این خواسته‌های آن‌هاست و به حول و قوه‌ی الهی اجازه‌ی وقوع به آن‌ها نمی‌دهیم ان‌شاءالله. اجازه نمی‌دهیم إن‌شــاءالله...

  

پس‌نوشت: این یادداشت از حسن عباسی را مطالعه بفرمایید. 

۰۵ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۵۱ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

یک بام و دو هوای منطقی


پیش از هر چیز بگویم که مقصود من از نقد ماه عسل به هیچ وجه نقد شخص علیخانی نیست و من اصلاً از این کارهای رذیلانه‌یی که درباره‌ی مسایل شخصی علیخانی به راه افتاده است خوشم نمی‌آید و این رفتارها را زشت می‌انگارم. در ضمن شخص علیخانی را محترم می‌دانم.

و اما بعد. در برنامه‌ی جمعه‌ی ماه عسل، جانباز سرزنده و باحالی که دعوت شده بود از فرصت استفاده کرد و به علیخانی گفت که تو چرا از خودت درباره‌ی شایعه‌ی دستمزدت چیزی نمی‌گویی. علیخانی هم پس از کمی گفتگو چیزهایی از سر سوز و درد دل گفت که واقعاً "شقشقه هدرت" بود. علیخانی پاسخ شایعه‌ی دستمزد را داد و درباره‌ی ماه عسل هم چیزهایی گفت که من روی آن‌ها صحبتی ندارم. در میانه‌ی درد دل علیخانی، جانباز بزرگوار گفت که مردم پیغام برنامه‌ی مشاغل خاص ماه عسل را گرفته‌اند. یعنی که مثلا یک شغل سخت در مقابل یک شغل آسان قرار داده شده و مردم خودشان پیام این تقابل را گرفته‌اند. تعبیر این جانباز این بود که یک نفر پول مفت درمی‌آورد و یک نفر زیر زمین، جان می‌فرساید. علیخانی هم چیزی نگفت. این جمله در منطق ماه عسل که علیخانی بر این منطق اصرار دارد؛ حرف باطلی است که باید پاسخ داده می‌شد. باز هم می‌گویم که این نوشته، دادگاه علیخانی نیست و قصد محاکمه ندارم. شاید بهتر بود که این نقد را در ماه‌های بعد می‌نوشتم اما احساس کردم تا تنور داغ است یک بحثی ایجاد کنم. بحث این است. علیخانی همیشه می‌گوید که نباید مهمان‌ها را قضاوت کنیم. این تئوری در بلند مدت باعث شده بود که این شعار، برند برنامه‌ی ماه عسل بشود. یعنی برنامه بر اساس گفتگوی دیالکتیکی مجری با مهمان پیش برود بدون این‌که مجری و سوالات‌اش تحت تأثیر نورانیت یا ظلمانیت مهمان قرار بگیرد. در برنامه‌ی ماه عسل می‌شد از صدام هم دعوت کرد تا یک گفت‌وگوی ماجرامحور یا شخصیت‌محور شکل بگیرد. این‌ها را می‌گویم تا فضای ماه عسل به دست بیاید. طراح و نویسنده‌ی ماه عسل اصرار دارد که بدی و خوبی شخصیت مهمان‌ها را قضاوت نکنیم. منِ مخاطب برنامه هم واقعاً چنین می‌کنم و از برنامه لذت می‌برم. خیلی هم چیز یاد می‌گیرم. اما در جامعه چه خبر است؟ مردم چه‌طور تربیت شده‌اند؟ آیا مردم برای شنیدن یک دیالوگ خاص و هدف‌دار بین مجری و یک مهمان تربیت شده‌اند؟ شاید علیخانی بعد از ده سال (شاید بیشتر) ماه عسل گمان می‌کرد که مردم برای گوش کردن به یک گفت‌وگوی خاص به اندازه‌ی کافی تربیت شده‌اند. این چنین بود که الهام عرب به برنامه دعوت می‌شود. الهام عرب خودش را و حرف‌های (به زعم نگارنده) پرت‌وپلایش را تحویل مخاطب می‌دهد و علیخانی می‌گوید که اصلا نباید قضاوت کرد. همه عزیز هستند و نوش جان همه‌شان. پول مفت را درمی‌آورند و علیخانی می‌گوید نوش جان‌شان. نباید قضاوت کرد. من این عدم قضاوت علیخانی را ارزش‌گذاری نمی‌کنم. من از یک تناقض حرف می‌زنم. اگر بنای علیخانی این است که احترام مهمان برنامه‌اش حفظ شود باید در روز جمعه (شانزدهم رمضان) و هنگام درد دل کردن با مردم، پاسخ جانباز عزیزمان را می‌داد که ایشان گفت فلانی پول مفت درمی‌آورد. البته قصه‌ی الهام عرب به مسئله‌ی مدل بودن آن خانم هم برمی‌گشت که به نظرم خارج از بحث است. شبکه‌های اجتماعی امروزه بلای جان شدند و آبروی افراد در خطر است. اگر شبکه‌های اجتماعی-موبایلی نبود اصلاً قصه‌ی مدل بودن خانم عرب معلوم نمی‌شد. هر چند که با منطق ماه عسل آن مسئله را هم نباید قضاوت کرد. علیخانی از مردم عذرخواهی کرد. چرا؟ به چه علت؟ طبق منطق برنامه‌ی ماه عسل هیچ خطایی از او سر نزده بود. پس عذرخواهی چیست؟ چرا علیخانی زیر بار این عذرخواهی رفت؟ علیخانی یک بار معتادِ شیشه را دعوت کرده بود که فقط شش ماه بود پاک شده بود و باز هم احتمال برگشت دارد. چرا کسی فریاد سر نمی‌دهد برای دعوت از این معتادِ پاک‌شده؟ طبق منطق ماه عسل دعوت از الهام عرب یا هر کسی مشابه او هیچ اشکالی ندارد کما این‌که در روز اجرای برنامه علیخانی از دعوت آن خانم و آن آقای ساقدوش و ... خوشحال بود. فقط یک راه باقی می‌ماند تا یک بام و دو هوای برنامه‌ی بابرکت و دوست‌داشتنیِ ماه عسل تمام شود. آن یک راه این است که علیخانی دست از منطق قضاوت نکردن دست بردارد. اگر چنین نکند فردا و پس‌فردا دوباره مهمانی خاص به برنامه دعوت می‌شود که توجیه لازم بودن دعوت‌اش برای مخاطب وایبرزده و تلگرام‌زده و دهن‌بین سخت می‌شود. دوباره همین آش و همین کاسه. مگر این‌که علیخانی دچار خودسانسوری بشود. خودسانسوری ماه عسل یعنی چیزی بدتر از تعطیلی ماه عسل. با منطق فعلی برنامه خیلی جذاب است. هیچ کس قضاوت نشود. اما کار سخت‌تر این است که همه قضاوت بشوند. یک پیش‌فرض هم در ذهن‌ها هست که کار را مشکل می‌کند. خیلی‌ها پیش‌فرض‌شان این است که هر کسی در تلویزیون ظاهر می‌شود یعنی دارد ترویج می‌شود. حرف غلطی نیست اما حرف ترسناکی برای برنامه‌سازهاست. به هر حال برخی اوقات لازم است انسان‌هایی فراتر و بیرون از منظومه‌ی آرمان‌های انقلابی بر صحنه حاضر شوند. به شرطی که همه قضاوت بشوند.

اگر فضای تلویزیون آزاد باشد خیلی از این مشکل‌ها از بین می‌رود. ریشه‌ی همه‌ی این بحث‌ها باز نبودن فضای تلویزیون به روی مردم عادی است. وقتی تلویزیون فقط شب 22 بهمن مردم بی‌حجاب را نشان می‌دهد و حضور مردم این چنینی را درست و آن‌طور که باید به رسمیت نمی‌شناسد؛ همین اتفاق‌ها می‌افتد. ما هنوز به حضور مردم در تلویزیون عادت نکرده‌ایم. اگر مردم، مردم را در تلویزیون نقد کنند، این دعواها به وایبر و.. کشیده نمی‌شود. خیلی از حرف‌های بی‌اساس هم رنگ می‌بازد.

 

۱۲ تیر ۹۴ ، ۲۲:۱۹ ۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

جدال احسن با تدبیری‌ها


روش دوستان را در برخورد با دولت و شخص آقای روحانی نمی‌پسندم. کافی است یک سر به افسران بزنید تا موج‌های تنیده به همِ فحش‌ها و ناسزاها را به آقای روحانی و هاشمی و فرزندان هاشمی و با کمی لطافت به سید حسن خمینی ببنید. به طور نمونه، آقای روحانی گفته است که ما می‌خواهیم تحریم‌ها را برداریم تا مشکلات مختلف‌مان از جمله مشکل آب کشورمان حل شود. خود من هم معتقدم این لحن دچار اظهار ضعف است. و نباید به کار می‌رفت. چینش واژه‌ها و انتخاب لحن سخنرانی رییس‌جمهور مهم است و از روحانی انتظار نداشتم که باز هم بر روند اشتباهات اخیر خود اصرار بورزد. اما برخی دوستان از این گوشه وارد گود می‌شوند و تا ته قصه‌ی کربلا می‌روند. با این قسمت هم مشکلی ندارم. یعنی با این وجه که بگوییم اگر دشمن آب را بر ما ببندد ما ایستادگی می‌کنیم. اما مشکل این‌جاست که ما حرف روحانی را در فضای فکری و گفتمانی خود و طرفداران رییس‌جمهور، نمی‌شنویم و برداشت نمی‌کنیم. ما تقوای شنیدن و گوش‌دادن‌مان کم شده و حوصله‌ی بحث استدلالی را نداریم. فقط می‌خواهیم خودمان را اثبات کنیم. از خودمان بگوییم و هوادار خودمان باشیم. روحانی برآمده از رأی کسانی است که به خاطر شرایط سخت معیشتی و اقتصادی به ستوه آمده بودند. به مردم گفته شده بود که این‌ها به علت وجود تحریم است. خوب این مردم هم حالا همه چیز را از چشم تحریم می‌نگرند. الآن هم روحانی که سختی کار مملکت را روی دوش خود حس می‌کند دارد در همان فضای فکری هواداران‌اش ( که نادرست است )، سخن می‌گوید. علت این‌که روحانی از آب حرف زده است؛ عطش و عباس و کربلا و شبیه‌سازی آن نبوده است ( این قدر بی‌انصاف نباشیم ). روحانی به هر حال مخاطبان مختلفی دارد. یک وجه بحث گره خوردن آب به تحریم، مسایل جغرافیای سیاسی است. مسئله‌های زیست‌محیطی و بحث‌های علمی و آکادمیک است. روحانی هم به اظهار آکادمیک بودن سخنان و برنامه‌های دولت متبوع‌اش خیلی مباهات می‌کند. خوب ما منتقدان آقای رییس‌جمهور باید این ذائقه‌ی آکادمیک ایشان را دریافته و بر اساس همان منهاج با بحث‌هایش مواجه شویم. مثلا باید متخصص‌های جغرافی و جفرافیای سیاسی و مسایل راهبردی توضیح بدهند که آیا بحران احتمالی آب و خشک‌سالی در آینده به تحریم وابستگی جدی‌یی دارد یا نه. همین و بس. نیازی به خرج کردن از کربلا نیست. رهبر انقلاب می‌گوید اقتصاد مقاومتی. یعنی بیاییم و مبانی جدیدی برای اقتصادمان، که شامل همه‌ی این بحث‌ها هست، درست کنیم و دانشگاهی بحث کنیم. مگر رهبر انقلاب بلد نیست فوری هر مسئله‌یی را عاشورایی کند و احساس‌های عمومی را تحریک کند؟ ایشان بلد هستند فوری آب را به کربلا وصل کنند اما در مقیاس بالاتر این وصل کردن به ضرر جریان منتقد دولت روحانی است. وقتی روحانی از یک در وارد می‌شود ما نباید از یک در دیگر وارد شویم. حرف دانشگاهی و آکادمیک را وقتی می‌شود آکادمیک جواب داد؛ نباید از در دیگری وارد شد. البته ممکن است شرایط ما در آینده‌ی نزدیک یا دور، مشابه شعب ابی‌طالب، بدر، خیبر، صفین، صلح حدیبیه، صلح امام مجتبی یا در نهایت ایستادگی عاشورایی شود. خوب معلوم است که باید در هنگام درست به شکل درست عمل کرد. یادآوری و تذکر منطق حسینی هم اشکالی ندارد. اما مطلب را نباید به پایین‌ترین سطوح بحث‌های سیاسی کشاند. طرف مقابل وقتی می‌بیند که ما منتقدان دولت دم از کربلا و ایستادگی و ... می‌زنیم، فوری قضییه‌ی فساد مالی و... را در جریان دولت نهم و دهم و در بدنه‌ی نهادهای گوناگون حاکمیتی جمهوری اسلامی مطرح می‌کند. مثلا می‌گوید تو اگر خیلی مردی برو جلوی فساد را بگیر و واقعا سر این مسایل فریاد بزن و زندان برو و دست از آبرو و خوشی و خوش‌گذرانی بردار. راست هم می‌گوید. ما حاضر هستیم این کارها را بکنیم؟ ظرفیت‌های موجود اجازه می‌دهد؟ مثلا چرا هنوز شفافیت در خیلی مسایل وجود ندارد؟ آیا ما منتقدان دولت روحانی ضد کدر بودن خیلی از جاهای نظام فریاد می‌زنیم؟ فتــأمَّل! حالا که مشت‌ها زیاد پر نیست نباید با هوادران دولت بحث‌های جدلی راه بیندازیم که حالا کی از همه حسینی‌تر است. کی از همه بصیرتر است و... . وجود این جدل‌ها به آقای روحانی مجال می‌دهد که بر منهاج غلط گره زدن مسایل داخلی و مردمی کشور به تحریم‌ها ادامه بدهد و بازی موش و گربه ادامه پیدا کند. خلاصه این که معلوم نیست مذاکرات به کجا و به چه زمانی برسدو پس باید شیوه ی برخورد با دولتی که پنجاه درصد به دور دوم (چهار سال دوم) می‌رسد؛ را بر اساس هم‌دلی و رفق بنا کنیم. 

۲۲ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۱۰ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

وصله‌ی ناجور

واژه‌ها جان دارند. هر واژه‌یی باری بر خود دارد که تأثیر معنایی خود را بر گوینده و شنونده‌اش می‌گذارد. مُجلّل یکی از آن واژه‌هاست. کاخ دیگر واژه‌یی است که معنایی خاص را به ذهن می آورد. می‌خواهم حرم حاج‌آقا روح‌الله را با حرم امام هشتم شیعیان مقایسه کنم. راستی چرا گفتم حاج‌آقا روح‌الله و نگفتم حضرت امام خمینی؟ چون می‌خواستم بُعد سادگی زندگی امام را درشت‌نمایی کنم. می‌شود از دریچه‌های گوناگون وارد بحث‌های این‌چنینی شد.

وقتی وارد حرم امام رضا (علیه السلام) می‌شوی گویی وارد بهشت می‌شوی. دل از دست می‌رود. گرمای وصف‌ناشدنی‌یی از رأفت رضوی وجودت را دربرمی‌گیرد. حال پرسش این است که نقش عظمت ظاهری بنا در این پدیده‌ی معنوی و عارفانه و عاشقانه چیست. مگر جز این است که دلدادگی زائر به دلدارش کارسازی می‌کند و ساحت قدسی امام رضا (علیه السلام) فراتر از این دنیای دون است؟ اگر هست پس این معماری باعظمت به چه کاری می‌آید؟ این پرسش که برآمده از خوی عدالت‌طلبانه‌ی مردم است؛ باید پاسخ داده شود. کمتر کسی از ذات زیبایی بنا احساس تنفر می‌کند. اصل مطلب احساس اسراف‌کارانه بودن و غیرعادلانه بودن هزینه‌هاست. من در پاسخ به این دغدغه می‌گویم که بیاییم و به صورت میدانی پژوهشی را صورت بدهیم تا معلوم‌مان گردد که آیا مردم حتی از فرودست‌ترین‌شان، راضی هستند که از مال خود برای حرم امام رضا (علیه السلام) خرج شود یا نه. من پژوهش نکرده می‌گویم که اکثریت قریب به اتفاق مردم حاضر هستند چنین کاری بکنند. مگر استحکام بنا، زیبایی، کاشی‌کاری، آینه‌کاری و به کارگیری هنر ناب ایرانی-اسلامی و زنده نگه‌داشتن فن‌های فراموش‌شده‌ی معمارانه به خودی خود اشکالی دارد؟ واضح است که نه. چه جایی بهتر از بهشت‌واره‌ی حرم رضوی یا حرم‌های دیگر عصمت برای پیاده کردن این هنرها؟ تنها اشکال وارده همان پول و هزینه بود که نگارنده اظمینان دارد که این مردم از جان و مال‌شان برای گرد و خاک امامان‌شان مایه می‌گذارند. بنابراین اشکالی وارد نیست. البته اسراف با به کاربردن بهترین مصالح ساختمانی تفاوت می‌کند. اسراف در حرم ائمه هم چیز بدی است. اما به کارگیری بهترین نقش و نگار و ذوق‌ورزی طراحان که اسراف نیست. به کارگیری بهترین مصالح و بهترین سنگ و بهترین طراحی برای مکانی که میلیون‌ها نفر آمد و شد می‌کنند که اسراف نیست بلکه کار باحکمت است. من وقتی به حرم رضوی می‌روم همیشه به خودم می‌گویم که ای‌کاش همه‌جای ایران را مانند بارگاه رضوی مدیریت می‌کردیم. مملکت گلستان می‌شد. زیبایی و عظمت حرم رضوی وصله‌ی ناجور برای مملکت نیست. فقر و فحشای منتشر در مشهدالرضا لکه‌ی ننگ همه‌ی ایرانیان و وصله‌ی ناجور است. نباید موازنه‌ی منفی کنیم. آستان قدس باید به فکر باشد که موازنه‌ی مثبت انجام بدهد. طرفداران عدالت اجتماعی این روزها با انتشار تصاویر حرم امام خمینی این سوال را مطرح می‌کنند که چه لزومی دارد این همه خرج کردن.

حرف‌هایی که درباره‌ی حرم رضوی زدم نمی‌توانم درباره‌ی حرم امام خمینی بزنم. دلیل اول مردم هستند. خیلی بعید می‌دانم مردم حاضر باشند پول‌شان صرف ساختن آن‌چنانی حرم امام بشود. دلیل دوم بی‌ربط بودن معماری حرم امام به خود امام است. من با بزرگ و وسیع‌بودن حرم امام خمینی مشکلی ندارم اما سادگی و بی‌آلایشی بر قامت آن بنا بیشتر می‌نشست تا این معماری عجیب پیچیده. در جمهوری اسلامی چه می‌گذرد که رهبر انقلاب از اشرافیت انتقاد می‌کند اما حرم امام رونمایی می‌شود و مصلی امام خمینی هم کاخ‌واره می شود. همه می‌دانیم که مسجد باید ساده باشد. همه می‌دانیم که حرم امام خمینی نباید این‌طور می‌شد ولی شد. چرا حرم رضوی را نمی‌شود با حرم امام خمینی مقایسه کرد؟ تازه حرم حضرت معصومه و مسجد جمکران هم هست. واقعاً نمی‌دانم چه بگویم. متر و معیار ما برای نقد میزان خرج کردن در بناهای مذهبی چیست؟ لازم است که معیار و سنجه‌ی مشخصی برای رد یا تأیید داشته باشیم. بی‌قاعده نباید باشد. مثلا جایگاه پیامبر و ائمه و حضرت زینب و حضرت عباس و حضرت معصومه و امام‌زادگان اصلی را مشخص کنیم. رتبه‌بندی کنیم. قاعده و قانون برای ابعاد خرج‌ها و هزینه‌ها استخراج کنیم. به هر حال اگر کسی باز هم نسبت به توسعه و زیبایی حرم‌های اصلی شیعه انتقاد کند من همان حرف اول خود را تکرار می‌کنم. وصله‌ی ناجور، مدیریت غلط ما در جاهای دیگر است. حرم اهل بیت با ملاط عشق شیعه ساخته می‌شودو ناقض عدالت اجتماعی نیست. البته حرم امام خمینی و نوع معماری و طول کشیدن ساخت آن برای من مورد سوال است چرا که رنگ الهی این پروژه مشاهده نمی‌شود.


۱۴ خرداد ۹۴ ، ۱۹:۱۶ ۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

نژادِ نژاده


اگر آدم ابوالبشر (علیه السلام)، همان کیومرث، پدر بشر است، پس همه از یک نژاد هستیم و آن نژاد آدمیت است. البته انسان پس از هزاران سال به شعبه‌ها و قبیله‌ها تبدیل شد . این تیره‌ها و رنگ‌ها و نژادها تفاوت‌هایی در رنگ پوست، قد و هیکل، اخلاق و زبان دارند اما نسبت به هم برتری‌یی ذاتی ندارند. این گزاره‌ها برای یک مومن به دین اسلام، از بدیهیات اعتقادی‌اش محسوب می‌شود. چرا که بارها در قرآن کریم متوجه این آیه شده است که  یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ(حجرات/13). و نیز چنین است در سیره‌ی نورانی حضرت محمّد مصطفی (صلّی الله علیه و آله) که از نخستین پیام‌هایش به جامعه‌ی حجاز و غیرحجاز این بود که سفید بر سیاه برتری ندارد و بالعکس. یا این‌که فرمود نگویید سلمان فارسی بلکه بگویید سلمان محمّدی. در سیره‌ی امامان معصوم (علیهم السلام) نیز بارها تأکید بر عدم برتری عرب بر عجم و سایر نژادها بر یکدیگر آمده است. در تاریخ علمای شیعه هم پر واضح است که چنین کژی‌هایی جایگاهی نداشته و قوم فارس و عرب و سایر قوم‌ها بدون در نظر گرفتن مسئله‌ی نژادی به بحث و درس پرداخته‌اند. حال ما را چه شده است که پس از قرن‌ها شاهد رویش دوباره‌ی چرک‌ها و کینه‌های عمدتاً موهوم ضدعربی در میان بخشی از مردم ایران اسلامی هستیم؟

شاید سلاطین در روزگاران مختلف رنج و آزار فراوانی بر مردمان وارد کرده باشند و نیز شاید در طول دوران‌های گوناگون سختی‌ها و مشقت‌های زیادی را بر قومیتی خاص تحمیل کرده باشند. چه پیش از ظهور حکومت شیعی صفویان و چه پیش از آن، تاریخ شاهد جنایت‌ها و جرم‌های حاکمان بر مردم بوده که البته بخشی از این جنایت‌ها به خاطر احساس خطر یک حاکم جائر از سوی یک گروه قومیتی یا قبیله‌یی خاص بوده است. چنین واقعیتی را نمی‌توان کتمان کرد. بحث ما از بحث سلاطین و حکومت‌های رایج در تاریخ جداست. بحث درباره‌ی مسلمانان است که در جریان تاریخ هویت خود با روش مذهبی و فتوای عالمان دینی پیوند داشته‌اند. به جز جریان نوظهور تکفیر که با محمدبن عبدالوهاب به اوج رسید تقریباً می‌توان گفت که فرق و مذاهب اسلامی که تا حدود زیادی مساوق قومیت‌های موجود در کشورهای اسلامی هستند؛ در طول تاریخ با صمیمیت و سلم و صلح، عمر سپری کرده‌اند. علمای شیعی هیچ‌وقت فتوا به تکفیر مذاهب سنّی نداده و عالمان و شیوخ اهل سنّت نیز بر آن نبوده‌اند که بر سبیل تکفیر گام بردارند. البته در هر دو سوی ماجرا فتاوای بی‌اساس و پدیده‌های استثناء یافت می‌شود.

اگر فردی که خود را مسلمان و شیعه می‌نامد لب به طعن نژاد عرب بگشاید نگارنده از او درخواست می‌کند که به فکر فرو برود و به این امر بیندیشد که چهارده معصوم بزرگوار (علیهم السلام) هم عرب هستند. این مسئله شاید باعث شود تا فرد طعن‌زننده که برای نژاد موضوعیتی مستقل قائل است به فکر فرو رود که شاید این چنین نباشد. یعنی شیعه معتقد است که حضرات معصومین (علیهم السلام) از هر گونه رجس و پلیدی دور و مبرا هستند. این حضرات بزرگوار پر واضح است که به واسطه‌ی شأن انسانیت و تولد پیدا کردن جسمانی در نشئه‌ی دنیوی، دارای یک نژاد هستند. بر اساس مشیّت و تقدیر خداوند متعال، خاندان عصمت کبری در طایفه‌یی از مردم عرب حجاز ظهور کرده است. اگر معاذالله فرض را بر عیب و پلیدی ذاتی نژاد عرب بگذاریم، قهراً این صفت رذیله به همه‌ی افراد این نژاد (معاذالله اعم از اهل‌البیت –علیهم السلام-)سرایت می‌کند. حال که مومن به مکتب شیعه‌ی امامیّه معتقد به عصمت تام اهل‌البیت است، نباید باور غلط عیب ذاتی نژاد عرب یا هر نژاد دیگر را بپذیرد. اگر هم عیبی یا صفت رذیله‌یی در میان قومیتی خاص شیوع بیشتری دارد نه از آن جهت است که آن رذیله ذاتاً متصل به افراد آن نژاد است بلکه احکام جامعه و روح جمعی و تاریخی مردم در هر سرزمینی ممکن است صفاتی را در افراد تقویت کند. چه این‌که تأثیر طبیعت و آب‌وهوا هم بر افراد مختلف کره‌ی زمین اثرهای مختلفی بر روحیات و جسم انسان‌ها می‌گذارد.

در این جا باید توصیه‌یی به اهل تحقیق کرد که درباره‌ی نژاد انبیاء بیشتر پژوهش شود. چه بسا با پژوهیدن و بررسی تطبیقی کتاب‌های آسمانی پیش از قرآن، شاهنامه‌ی فردوسی، داستان‌های اسطوره‌ای ملت‌های شرقی و غربی و قرآن، مطالب شگفتی درباره‌ی ملّت‌ها به دست آید. بسیاری از اسطوره‌های شاهنامه و سایر داستان‌های حماسی با داستان پیامبران که در قرآن و عهدین آمده مطابقت می‌کند. قصد گشودن این بحث پردامنه و ژرف را در این مقال ندارم اما باید از این روزن به تاریخ اقوام نگریست که شاید مسایل مربوط به ریشه‌های اقوام اساساً با آن چه که مردم و حتی مورّخان و دانش‌پژوهان تاریخ گمان می‌کنند، متفاوت باشد. از آن‌جا که بسیاری از قوم‌ستیزی‌ها در ژرفا ریشه در مسایل اعتقادی و ماوراءالطبیعی دارد. مثلاً اعتقاد به این که یک نژاد از نژاد شیطان است یا این‌که فلان قوم ملود شرّ هستند؛ از این قبیل باورهاست. چه بسا اگر پای بحث‌های تطبیقی اسطوره‌ها و افسانه‌ها با داستان انبیاء و اولیاء، که بحث‌های دست‌نخورده‌یی هم است، به محفل‌های دانشگاهی و پژوهشگاهی جهان اسلام و به ویژه ایران باز شود راه‌های باورنکردنی و بی‌سابقه‌یی در هم‌دلی اقوام و مذهب‌ها گشوده شود. چنین بحث‌هایی تا امروز چه در حوزه‌های علمیّه و چه در دانشگاه به صورت جریان‌ساز مطرح نشده است. بنابراین نه تنها مردم عامی بلکه فرهیختگان هم وظیفه‌ی بزرگی در برابر مسئله‌ی تفاوت‌های قومی و نژادی دارند. چه بسا این یکی از مقصودهای تعبیر قرآنی  "لتعارفوا" به معنای برای این‌که بشناسید؛ باشد.

اگر ساحت بحث را کمی به سمت مردم جابه‌جا کنیم به بحث درباره‌ی برداشت مردم از نژاد خودشان می‌رسیم. همه‌ی ایرانیان به خاطر وقایع شرم‌آور فرودگاه جده برآشفتند و بسیاری این برآشفتگی و خشم را در پیکره‌ی شعار ضد قوم عرب ریختند. البته واقعه‌ی فرودگاه جده بسیار ننگین و نفرت‌انگیز است و به جای خود باید غم‌اش را فریاد زد. اما اشکال جایی دیگر رخ داده است. درصدی از مردم با توهّم این‌که آریایی هستند زندگی می‌کنند. مثلاً با این توهّم از روی آتش می‌پرند و با این توهّم روبروی سفارت سعودی‌ها فحش به عرب‌ها می‌دهند. پرسشی از این افراد دارم. آیا یقین دارید که زاده‌ی نژاده‌ی آریایی هستید؟ چگونه به این یقین رسیده‌اید؟ اولاً باید نظریه‌های مختلف درباره‌ی نژاد آریایی را بررسی کرد که آیا درست است یا خیر. ثانیاً بر فرض صحّت اندیشه‌ی نژاد آریایی و شکوه هخامنشی، باید پرسید که در طول بیست‌وپنج قرنِ پرآشوب چه‌طور می‌شود از نگاه‌داشت خون و نژاد یکتای آریایی سخن راند.  مگر نه این‌که قوم مغول ورود طویل و بزرگی به این سرزمین داشته است؟ آیا این قوم با ایرانیان پیوندی نداشته‌اند؟ مگر نه این‌که ترک‌ها با فارس‌ها ترکیب شده‌اند؟ و از همه مهم‌تر پیوند عریق و مویرگی سلسله‌ی سادات و حتی غیرسادات که عرب بوده‌اند؛ چه‌طور از قلم می‌افتد؟ گزاف نیست اگر بگوییم که اگر عنوان سادات بودن بر موالید زنی که سادات است و شوهرش غیرسادات است؛ اطلاق می‌شد، تقریباً همه‌ی مردم تا امروز سید و سیده نام می‌گرفتند. اگر حوصله‌ی بررسی الگوریتمی ریاضی برای شجره‌شناسی باشد، متوجه خواهد شد که گزافه نیست اگر ادعا شود که خون مردمان ایران به لحاظ ژنتیکی با خون دست‌کم یک سید ( که عرب باشد ) ترکیب شده است. پس ادعای آریایی بودن محض سخنی بیهوده است.

اکنون باید نگاهی به ایران اسلامی بیفکنیم. مردم ایران محل تلاقی قومیت‌های گوناگون است. طرفه آن‌که قومیت عرب خوزستان و جنوب کشور از مهم‌ترین آن‌ها هستند. انقلاب اسلامی در ایران تأثیر زیادی بر انواع مسایل منطقه‌یی و اسلامی گذاشته است. امام خمینی (رضوان الله علیه) که وارث علمای روشن‌گر و مجاهد بود نهضت انقلاب اسلامی را در ایران بنا نهاد. پس از پیروزی انقلاب در ایران نظام سیاسی جمهوری اسلامی ایران شکل گرفت اما فی‌الواقع انگیزه‌های پیش‌روی انقلاب خمینی نه در ایران و نه در بیرون از خاک ایران و نه در لسان خود امام خمینی از بین نرفت. هیچ مشاهده‌گر منصفی نیست که بگوید این نهضت فقط یک نهضت ایرانی یا فارسی بود. یا این که بگوید این انقلاب مختص شیعه و برای شیعه کردن بقیه‌ی مذاهب است. منصف نیست فردی که این‌گونه بیندیشد زیرا سیره، سخن و راهبرد رهبران انقلاب اسلامی هرگز چنین نبوده است. همیشه سخن از اتحاد و هم‌دلی و انسجام امّت پیامبر بوده است. نمونه‌ی بارز این مدعا حمایت جمهوری اسلامی و مردم ایران از فلسطین و غزه است در حالی‌که اهل سنّت هستند. زمانی هم که ادعا شده بود فلسطینی‌ها ناصبی هستند، رهبر انقلاب به صحنه آمد و با ذکر شواهدی ادعای ناصبی بودن آن‌ها را رد کرد. برگزاری هفته‌ی وحدت و روز قدس و تلاش برای برگزاری ضداستکباری حج تمتّع از شواهد این امر است که ایران اسلامی به دنبال انسجام امّت واحده است.

ایران اسلامی و بسیاری از کشورهای منطقه دچار توطئه‌های پیچیده‌یی در زمینه‌ی درگیری‌های قومیتی و مذهبی هستند. دشمن امت اسلام هرگز به نزدیک شدن امّت اسلامی به فاز ید واحده، رضایت نمی‌دهد و دست از تلاش شیطانی خود برنمی‌دارد. امروز پس از آزمودن آرایه‌یی از تاکتیک‌ها و سیاهه‌یی از جنایت‌های پشت‌پرده، داعش را سر کار آورده‌اند. اصلاً بعید نیست که دستی که داعشی را سر کار می‌آورد که سر کودک را می‌برد و زنان را جلوی چشم شوهران‌شان به یغما به می‌برد؛ همان دستی باشد که دو پلیس سعودی را به انجام جنایتی ضدبشری علیه دو نوجوان ایرانی، واداشته باشد. داعش عروسک است و آل‌سعود و آمریکا و صهیونیست‌ها عروسک‌گردان. صدور انقلاب امروز شکل گرفته و درخت انقلاب در سوریه و لبنان و فلسطین و یمن و بحرین و حتی مصر به میوه نشسته است. اگر این برهه‌ی حساس که رهبر انقلاب به پیچ تاریخی تعبیرش کرده‌اند؛ طی شود باید منتظر روزهای خوش بود. پر واضح است که نه دشمن و دست‌نشانده‌ی دشداشه‌پوش حجاز راضی به این گذر کردن ایران نیست و بیکار نمی‌نشیند. امروز کار به جایی رسیده است که سید حسن نصرالله بدون ملاحظه از ایران تمجید می‌کند و خطای سیاسی و حماقت گروه حماس را برملا می‌سازد. مردم و مسئولان ایران هم بدون روتوش حرف‌های نسنجیده‌ی علی یونسی مبنی بر تشکیل امپراتوری ایران به مرکزیت بغداد را تکذیب کرده و بی‌محل می‌خوانند. امروز اگر در گوشه‌یی خطایی رخ می‌دهد و قومیتی یا مذهبی را دل‌آزار و خشمگین می‌سازد، در عوض رویش‌های عظیمی هم در راستای امت واحده شکل می‌گیرد. از آن جمله است زیارت میلیونی اربعین حسینی در کربلا که دشمن‌شکن و بصیرت‌بخش و امیدافزاست. حمایت بیش از پیش علمای شیعه و سنی از وحدت و نزدیکتر شدن گفتمان ضدآمریکایی آن‌ها از رویش‌هاست. داعش هم گرچه پیکر جامعه‌ی عراق و سوریه را زخمی کرده است اما بی‌شک محمل وحدت و هم‌دلی بسیاری را فراهم کرده است. عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد.

اما در نهایت باید از انتظار گفت. چه این‌که همه‌ی این تلاش‌ها برای رسیدن به جامعه‌ی مهدوی است. جامعه‌یی که تأویل آیات نورانی قرآن را در آن می‌شود دید. عقل‌ها هم آن‌قدر رشد خواهد کرد که بحث برای اثبات عدم برتری نژادها بر یکدیگر لازم نخواهد بود. البته یک بحث شیرین در زمینه‌ی مقدمات ظهور در بین ملّت‌ها هست و آن ملیّت یاران اصلی امام عصر (عجّل الله فرجه ) است که باعث نشاط رقابت‌گونه‌یی میان دلداده‌گان حضرت‌اش می‌شود. وَفِی ذَلِکَ فَلْیَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ .


پس‌نوشت: این مطلب با اندکی تغییر در روزنامه‌ی جوان چاپ شد.

۰۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۹:۰۸ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

حاج قاسم

این همه آدم دارند درباره‌ی این آدم حرف می‌زنند خوب من هم چیزی می‌گویم. چه اشکالی دارد؟ سایت معروف خبرآنلاین نظرسنجی می‌کند درباره‌ی این آدم، خوب من هم نظر می‌دهم. بعضی‌ها می‌گویند وایبر و فیسبوک و... محمل گسترش افسانه‌هایی درباره‌ی او شده است. راست هم می‌گویند. ایرانی‌ها افسانه ساختن و قصه‌پردازی‌های هزار و یک شبی را خیلی دوست دارند. مثل سریال مختارنامه. که در کلام ایرانی‌های طرفدار مختار بود که مختار را با رستم مقایسه می‌کردند. همان‌طور که مالک اشتر قصه‌ی مادرانه‌ی زنان عرب بود برای کودکان‌شان. راستی چرا مردم قاسم سلیمانی را بزرگ می‌دارند؟ من اینجا حرف مختصر و کوچکی دارم. نمی‌خواهم از این بگویم که سلیمانی در عالم سیاست چه تأثیری دارد. نمی‌خواهم از این بگویم که سلیمانی چه‌طور در تشکیلات مبارز کشورهای دور و نزدیک نفوذ می‌کند. فارغ از حق بودن نظام یا باطل بودن آن می‌خواهم درباره‌ی نسبت مردم و قاسم سلیمانی حرف بزنم. منظورم از مردم هم همین مردم عادی کوی و برزن است. همین مردم که به حق از گرانی و اختلاس و فساد و ضعف مدیریت در کشور شاکی هستند. همین مردمی که گاهی رأی می‌دهند و گاهی رأی نمی‌دهند. همین مردمی که سطح درک و شعور در آن‌ها کم و زیاد است. همین مردمی که سطح تحصیلات در آن‌ها کم و زیاد است. همین مردمی که برای کودکان‌شان اسطوره می‌خواهند و برای کودکان‌شان قصه می‌گویند. همین مردم که درباره‌ی افراد افسانه می‌سازند. نسبت این مردم با قاسم سلیمانی نسبت ساده‌یی است. اکثر مردم نمی‌دانند که نوع تأثیر سلیمانی در منطقه چه‌گونه است. اکثر مردم نمی‌دانند که جزئیات طرح‌های نظامی چه‌گونه است. مردم علوم سیاسی و ژئوپولتیک نخوانده‌اند. اما همین مردم سلیمانی را قبول داند. حتی وقتی به مردم می‌گویی که اگر حاج قاسم بیاید برای انتخابات 96؛ رأی می‌دهی یا نه؛ در جواب آری می‌گویند. مردم چرا سلیمانی را دوست دارند؟ یک وجه مشترکی وجود دارد که بین بسیجی‌ها و کل ایرانی‌ها و سناتورهای آمریکایی اتحاد نظر ایجاد می‌کند. و این وجه مشترک شوخی نیست. من می‌خواهم از همین وجه بنویسم. یک کلمه شجاعت. مردم جهان شجاعت را دوست دارند. دلیری را دوست دارند. نظامی آمریکایی باشد یا بسیجی ایرانی، شجاعت را دوست دارند. تمام.

حالا از نگاه خودمانی‌ها به حاج‌قاسم می‌نگرم. نمی‌دانم اگر حاج قاسم به عرصه‌ی سیاست کشور ورود پیدا کند چه طور می‌شود. اما می‌دانم مردم ته دل‌شان بدشان نمی‌آید که مردی از سپاه روی عرصه بیاید که هنوز برج‌نشین و مرفه و اولترامدرن نشده و هنوز بوی خون شهیدان دارد. شاید این مرد بیاید و گلوی دیو فساد و طمع را بفشارد. می‌دانم که این‌گونه قهرمان‌گرایی در عالم سیاست و جامعه خام‌اندیشی است اما چه می‌شود کرد؟ دل است دیگر. حاج‌قاسم از سعید جلیلی که بهتر است. نیست؟ این همه آمدند و رفتند. حالا نوبت یادگار دفاع است. حالا نوبت اوست. حالا نوبت شهید زنده، نوبت سردار حاج قاسم سلیمانی است. چه شد؟ چه حسی شدی؟ این حس خوب است؟ این اسم چرا تو را می‌گیرد؟ راستی شما سردار را از نزدیک دیده‌اید؟ من که دیده‌ام. چه هیبتی...چه صولتی...چه اقتداری. باید ماشاءالله گفت. سردار بیا برای ریاست جمهوری. دیو فساد از دیو داعش مهیب‌تر است. اصلا من با همین گلیم کوتاه که پایم را درازتر از آن نمی‌کنم، قاسم سلیمانی را به چالش ریاست جمهوری دعوت می‌کنم. بیا که چشمه‌ها جوشان‌اند و باغ‌ها به میوه نشسته‌اند. عمداً این‌گونه نوشتم. شما را به یاد نامه‌یی خاص در 60 هجری انداخت.

پس‌نوشت:

 یادداشتی درباره‌ی رخ دیوانه‌ی ابوالحسن داوودی: رخ دیوانه در مجموعه‌ی فیلم‌های امسال بهترین فیلم و در کل فیلم قابل قبول و سالمی بود. باید اعتراف کرد که دود از کنده بلند می‌شود. ابوالحسن داوودی فیلم‌سازی است با نگاه سالم به جامعه و این در سینمای امروز ما بسیار غنیمت است. رخ دیوانه ده دقیقه‌ی ابتدایی‌اش بسیار خوب و گیرا است. یک شخصیت‌پردازی درست دارد که شخصیت پیروز است. یک قصه‌ی جوانانه و کمی جذاب دارد. همین که قصه دارد هم بسیار مهم است. قصه را عین آدم به پایان می‌رساند. به اندازه وارد زندگی شخصیت‌ها می‌شود به ویژه شخصیت ماندانا که حالت و شرایط ویژه‌یی در زندگی‌اش رخ داده است. بستر آشنایی اولیه‌ی این افراد هم فیسبوک بوده و تا حدودی بر جذابیت و به‌روز بودن فیلم کمک کرده است. مشکل اساسی فیلم بازی دادن مخاطب است که اصلاً جالب نبود. این بازی دادن خام در روایت، مشکل فیلم‌نامه است. پایان‌بندی هم چند آشنازدایی پشت‌سر هم و عجولانه و دیرهنگام رخ می‌دهد که شتاب فرود داستان  را از اوج به انتها افزایش می‌دهد. مخاطب کمی گیج می‌شود. مخصوصاً آن جاهایی که مخاطب نمی‌داند واقعیت را می‌بیند یا تخیل. به هر حال علی‌رغم مشکل فیلم‌نامه و بازی‌ها و شخصیت‌پردازی‌ها به جز امیر جدیدی و طناز طباطبایی؛ فیلم رخ دیوانه فیلم سرپا و آبروداری است.

 

۲۳ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۴۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی