وارثان زمین

وَلَقَدْ کَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ

جامعه‌ی ملقّب

لقب‌ها زیاد شده‌اند. وقتی لقب‌ها زیاد می‌شود باید به بعضی چیزها شک کرد. به این باید شک کرد که آیا گوینده‌ی لقب در باطن خویش معنای لقب را اراده می‌کند یا نه. باید شک کرد که صاحب لقب با لقب‌اش دو تا می‌شود یا لقب، درون او حل می‌شود از بس وجودش دریاست. در خیلی از وقت‌ها دچار مرض لقب‌لازمی می‌شویم. نمی‌توانیم بدون لقب راه برویم و مترو سوار شویم و نفس بکشیم. این مرض بیش‌تر در قشر دانش‌آموخته و اهل علم دیده می‌شود. یک طلبه‌ی منبری می‌گفت در اوایل طلبگی‌اش در پایان نوشته‌ها و نامه‌هایش اصرار داشته که بنویسد الأحقر فلانی. استاد رندش یک بار به او نهیب می‌زند که نمی‌توانی یک بار اسمت را بدون پس‌وند و پیش‌وند بنویسی. هم او می‌گفت که اوایل طلبگی‌اش برایش مهم نبوده که وقتی اسم‌اش را جایی درج کرده‌اند، پیش‌وند آخوندی‌اش را تمام و کمال آورده‌اند یا نه. اما وقتی سن و سال بالا رفت برای‌اش مهم شده است. البته ایشان فروتنانه و با شکسته‌نفسی این حدیث نفس را برای مخاطب می‌گفت. البته به کار بردن لقب، هنگام مخاطب قرار دادن شخص، نشانه‌ی ادب است. مانند استاد و دکتر و... که در دانشگاه مرسوم است. حتی ما در متن دین داریم که مجیزگویی و تملق‌گویی از پدر و مادر و معلم( استاد) به‌جا است. یعنی اگر حکم ادب است که باید لقب هر کسی را درست ادا کنیم. لقبی که در بطن عرف آن جامعه جا افتاده و معمول است. مثل امام در عرف عربی منطقه که برای هر شخص مهم و رهبرگونه‌یی ادا می‌شود. و اگر بحث تملق باشد که به جز استثنائاتی که یاد شد و به‌جاست؛ کلام ناحق است و باید بی‌خیال شد. اما داستان به همین مسئله‌ی جزئی ادب اجتماعی معمول ختم نمی‌شود. داستان در مرتبه‌ی حکومتی قضییه روز به روز پیچیده‌تر می‌شود. بسیاری از نمایندگان مجلس و مسئولان کشور در طلیعه‌ی سخنرانی‌های رسمی‌شان، با حالتی بسیار نچسب، خشک و اجباری‌گونه عباراتی را در عرض ارادت به امام زمان و سپس رهبر انقلاب می‌گویند. این کار آن‌قدر در تریبون‌های نظام تکرار می‌شود که از حالت اصیل خود خارج می‌شود و وارد فاز لوث‌شدن و بی‌فایده بودن عبارات می‌شود. این یک آفت است. مثل پلاکاردهایی که برای تسلیت می‌زنیم. این غم بزرگ و غیرقابل وصف و جنت‌مکان و مصیبت جانکاه و... در این پلاکاردها گفته می‌شود. از بس این واژه‌ها را در این کلیشه‌ها دیدیم، دیگر مصیبت جانکاه درست و حسابی را باید با بزرگ کردن کمیت تسلیت‌ها نمایان کنیم. اگر همه‌ی درگذشت‌ها جانسوز و غیرقابل وصف و دارای اندوه بی‌پایان است، پس مرگ‌های واقعا بزرگ را چگونه بازتاب بدهیم؟ معلوم است دیگر. فرم‌گرا و کمیت‌گرا می‌شویم و ارج میت را با تعداد سبد گل و تاج گل دور مسجد می‌سنجیم. طرف پدربزرگ‌اش به رحمت خدا رفته. اما رییس اداره است. بیا و ببین. عمه‌کتی بازی‌یی به راه می‌افتد که نگو و نپرس. همین که سبد گل و شکوه ظاهری مجلس ترحیم ( بخوانید تفاخر ) دیده می‌شود، نشان از عمق کوه یخ می‌دهد. همین که مجلس ترحیم‌های ملت شده قرائت نام و نشان سازمان‌های دهن‌پرکن و شرکت‌ها و عنوان‌ها که کی از کجا تشریف آورده و میت چه خاندان اعیانی‌یی دارد، ربط دارد به سبک سخنرانی‌های سیاسیون ما. ربط دارد به مشکلات عمیق اجتماعی سیاسی ما.  همین ماجرا به نوعی دیگر در آیین‌های حکومتی ما رخ می‌دهد. عمده‌ی مشکل در لقب‌های امام و رهبری است. برخی عبارات در مورد رهبر انقلاب مانند نایب برحق امام زمان و ولی امر مسلمین جهان در تریبون‌های حکومتی تکرار فراوانی دارند. من چون نمی‌خواهم از رهبر،  دفاعِ بد کنم و چون نمی‌خواهم از ابهت رهبری ایشان کم شود و چون به ایشان علاقه‌ی زیادی دارم از این دو لقب یادشده و برخی لقب‌های سنگین دیگر استفاده نمی‌کنم. می‌دانم که ممکن است متهم به نشناختن مقام ولی فقیه خواهم شد. اما من جواب دارم. این اواخر هم لقب امام برای آقا توسط بعضی رسانه‌ها و تریبون‌ها زیاد استفاده می‌شود. بحث من سر این نیست که این لقب‌ها تک‌تک درست هست یا نه. نیابت بر حق از امام زمان ، امامت و ولایت امر مسلمین جهان هر کدام جداگانه قابل بحث و استدلال است. اما جایگاه بیان ترکیبی این ویژگی‌های کلامی برای ولی فقیه امر را بر افراد نادان مشتبه می‌کند. البته افراد خبره و ملّا و اهل درک و فهم، ذهن‌شان تعریف‌شده و با دقت واژه‌ها را رسته‌بندی و تحلیل می‌کند. اما وقتی این مفاهیم دست‌خورده می‌شود و به زبان افراد ناعاقل وارد می‌شود، نتیجه همانی نیست که انتظار می‌رود. مثلا اگر خاطرتان باشد در مناظره‌ی سیاسی 92، شبکه‌ی یک برنامه‌یی را پیش از مناظره پخش می‌کرد. مجری برنامه که بسیار پرطمطراق سخن می‌کند ناگهان جوگیر شد و در تریبون دست‌کم 50 میلیونی گفت امام حاضر و ناظر؛ که من گمان محکم بردم که نام امام زمان را خواهد آورد. آنی گذشت و من ناباورانه دیدم که بعد از عبارت امام حاضر و ناظر نام رهبری را آورد. من حقیقتا عصبی شدم. می‌گویند آب که سربالا رود، قورباغه ابوعطا می‌خواند؛ همین حکایت است. اگر شخصی مسلط به کلام است و دین را می‌شناسد و می‌گوید ولی امر و نایب بر حق و... باشد. اشکالی وارد نیست. خوب مجتهد است دیگر. مجتهد وقتی می‌گوید نایب می‌داند یعنی چه. می‌داند نیابت فقیه از امام معصوم یعنی نیابت خاک تیمم به جای آب. آب کجا و خاک کجا. و چه مثال زیبایی است این مثال تیمم و وضو برای درک جایگاه ولی فقیه و امام زمان. اما نادان که حرف می‌زند، اندازه‌ی واژه‌ها و قدر کلمه را نمی‌شناسد و رجماً بالغیب تیر کلام را در تاریکی می‌رهاند. ریاکاری و فخرفروشی و من خوبم تو بدی و من بابصیرت و توبی‌بصیرت هم قاتی‌اش می‌شود. جوگیری خاص مردم ما هم پیوست می‌شود و کار از دست درمی‌رود. آن وقت اگر شنیدی مسئول فلان پایگاه در فلان شهر به نوجوانان و جوانان محله یاد داده که بی‌اذن ولی نمی‌شود فلان کرد، باید شنفت و متأسفانه باور کرد. آن وقت اگر شنیدی که چه حرف‌های مهملی در گوشه و کنار درباره‌ی نظام و رهبری و امام و... به خورد ملت داده می‌شود، باید باور کرد. بنابراین ما یک سری مطلب کلامی-معارفیِ درست داریم که باید محققانه به آن‌ها پرداخت. و اگر مطلب برای شما ثابت شد تازه راه بیان شروع می‌شود. لازم نیست هر مطلبی را درک کردی برای کل مردم بیان کنی. این خطای مجری پرطمطراق، خود حکایت از عمق این آفت فرهنگی دارد. راهکار من این است که القاب را کم کنیم اما ظاهرا برخی سیاسیون و برخی رسانه‌ها تازه می‌خواهند القاب را زیاد کنند. خلاصه‌ی راهکار من این است که هر چه می‌فهمیم بر زبان بیاوریم البته به شرطی که مخاطب هم در همان حول و حوش ما بفهمد. برای کسی که معرفت حداقلی به دین ندارد نباید از خیلی مسایل گفت چون ممکن است فهمش کج شود. آفت این است که با تکرار این الفاظ بخش مهمی از مردم هم این الفاظ را به صورت طوطی‌وار تکرار کنند و برای خودشان بی‌مفهوم باشد. این خطر است دیگر. مشکل کمیت‌گرایی و ظاهرگرایی( به معنای فرم‌گرایی) دامن مدیرانِ کارنامه‌ساز و صورت‌حساب‌چی ما را گرفته است. همیشه راه ساده‌تر بهتر نیست. ساده این است که با تکرار لفظ عمق مطلب را جا بیندازیم اما شاید موثر نباشد. نکته‌ی دیگر این که شنیدم آیت‌الله سیستانی، لقب آیت‌الله العظمی را از پیشانی‌نوشت وبگاه‌شان حذف کرده است. من نظری درباره‌ی این کار نمی‌دهم اما به نظر می‌آید این کارشان به مخ بحث ما ربط زیادی دارد. ای کاش می‌شد تمام واژگان روزمره‌ی ما دوباره از نو تعریف شود. همین التماس دعایی که ما به هم می‌گوییم و رد می‌شویم یک دنیا معرفت می‌خواهد فهمش. در حالی که شده لقلقه‌ی زبان حزب‌اللهی‌ها. شاید جناب سیستانی هم بر آن شدند تا کلید refresh را بزنند.من قضاوتی ندارم اما حتما این حذف عنوان آیت‌الله علت مهمی داشته است. باید بحث شود. خدا رحمت کند مردی را قدر خودش و اندازه‌ی کلماتش و ابعاد کلامش را بشناسد. والحمدلله.       

۱۵ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۵۳ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

عیدانه‌یی تقدیم به رفقا


خداوندا غمینم غرق دردم**** ببین از غصه‌ی دوری چه کردم

غم هجران تو بر دوش دارم**** وبانگ کوچ را در گوش دارم

نوای خسته‌ی جان را شنیدم**** صدای پای یاران را شنیدم

اگر از کاروان من بازمانم**** جدا از سرّ و ذکر و راز مانم

جدا مانم ز رنج راه کوی‌ات**** و محروم از می و جام و سبوی‌ات

که می در راه می‌نوشند مستان***** شراب تلخ راه حق‌پرستان

شراب تلخ و اشک و درد و آه است**** نه فریادی که خاموشی صلاح است

کویر بی‌کران باشد گذرگاه****چراغ ما سبوی هر سحرگاه

صبا را جامی از نور است در دست****که جان را صبح‌گاهان می‌کند مست

دل‌ات را زنده می‌دارد نسیم‌اش**** درون‌ات را عیان دارد شمیم‌اش

نفس‌های دل‌ام در صبح پیداست**** و سبحان‌اله مرغان که برپاست

به عهد اولین و آخرین صبح**** چهل جام از می شورآفرین صبح

بنوشم من به یاد ساقی مست**** بریزم جرعه‌ای بر خاکی پست

به خاک گل شده گویم که برخیز**** برآی و آسمان‌ها را به هم ریز

ببین خورشید حق نور الهی**** بنوش از باده‌ی حق جام آهی

همان آهی که صد آتش فروزد**** و جان عاشقان در آن بسوزد

 


۰۷ مرداد ۹۳ ، ۲۲:۱۴ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

برای افق


اگر شبکه‌ی افق جداکننده‌ی بچه‌های انقلابی از شبکه‌های اصلی سیما باشد، تقویت‌کننده‌ی سکولاریسم و خالص‌سازی منزوی‌کننده‌ است. اما اگر شبکه‌ی افق، حکم پایگاه مرکزی و مرجع و بایگانی سیمای انقلابی باشد و تراوش‌گاه اندیشه و انگیزه و هنرمند انقلابی به شبکه‌های اصلی تلویزیون باشد، چیز خوبی است. اصل جدایش مفهومی-کارکردی در تلویزیون ظاهراً امری محتوم و گریزناپذیر است. لزوماً مطلوب نیست. به‌ویژه جدایش قرآن از شبکه‌های دیگر که برای انقلابی‌ها دردآور بود؛ متبادرکننده‌ی سکولاریسم بود. ما از این امرهای محتوم و گریزناپذیر در زندگی فراوان دیده‌ایم چه این‌که غرق در زیست مدرن غربی هستیم و با آلودگی و واپیچش کسالت‌باری طی طریق می‌کنیم. اصلاً خود پدیده‌ی تلویزیون و تلویزیون‌مداری خانوادگی ما ایرانی‌ها از جمله‌ی این گریزناپذیرهاست. گریزناپذیر که نه اما تغییر نگاه مردم حالا دیگر خیلی سخت شده است. مردم زندگی‌هایشان را بر اساس همین چیزها منظم می‌کنند. قرآن و انقلاب و سرگرمی مفاهیمی مانند سلامت و بازار و نمایش و مستند و آموزش نیستند. قرار بود که انقلاب بعد از سیاست وارد فرهنگ شود و انسان‌ساز باشد. انسانی که زاییده‌ی بحر و فرزند طوفان باشد. انسانی که سرگرمی‌اش رسیدگی به خلق محروم خدا باشد و کارش سرگرمی‌اش باشد. دغدغه‌های انقلاب سرش را گرم کند. قرآن هم باید تبیان کل شیء باشد. در همه‌ی زمینه‌ها قرآن حرف دارد و همه‌ی وجوه زندگی باید قرآنی باشد. خوب حالا ما چه غلطی کرده‌ایم؟ ما آمده‌ایم و اصل وجود تلویزیون را به عنوان نیم‌چه اصل پذیرفتیم. اصل این‌که مردم بنشینند و تلویزیون نظام را چهارچشمی ببینند؛ پذیرفته‌ایم. حالا باید چه کنیم؟ گفتیم که تلویزیون باید دانشگاه عمومی مردم باشد. ولی این تلویزیون چه چیزی به مردم یاد داد؟ تلاش‌هایی شد. اجرشان نزد خدا محفوظ. اما در کل یک مشت حرف خوب از تلویزیون پخش شد و در کنارش ذهن مردم به مشتی دیگر از رفتارهای معنی‌دار غلط و سست عادت کرد. سانسور و خودسانسوری در تلویزیون ما نهادینه شد و از آن‌جا به عمق روح و جان ما رسوخ کرد. مثال: وسط بازی لهستان و ایران. لهستانی‌ها کنار زمین چند زن رقاص آورده‌اند تا برقصند. پخش زنده در ایران سانسور می‌کند. گزارش‌گر پس از قطع تصاویر خیلی راحت به مردم دروغ می‌گوید که به دلیل نقص فنی پخش قطع شده است. این یعنی این‌که تلویزیون جمهوری اسلامی دروغ و خودسانسوری را نهادینه کرده است. جالب این است که در فرهنگ نهاد رسمی مملکت، اشاره به علت سانسور تصاویر ورزشی دیگر تابو نیست و ضرغامی و فردوسی‌پور علناً با چهره‌ی گشاده درباره‌اش حرف زدند. تازه کار بدی هم نکرده‌ایم. علت این شرم چیست؟ چرا تلویزیون نتوانست چهار تا مجری مذهبی خوب تربیت کند؟ همان یک پدیده را هم اگر بگوییم از استعداد خودش بود نه تربیت تلویزیون. فرزاد جمشیدی را می‌گویم. اصلاً چرا مجری‌های عادی تلویزیون با مذهب غریبگی می‌کنند و وقتی که بحث مذهبی می‌شود معذب می‌شوند. بی‌شک کامنت دارند و حرف بلدند بزنند اما چون از فضای سانسور و عدم آزادی پس از بیان می‌ترسند و این ترس در آن‌ها نهادینه شده است؛ حرفی نمی‌زنند یا اگر چیزی می‌گویند با حالت معذب و نیش‌دار چیزی می‌گویند. مثال: ایام شهادت امامان-علیم‌السلام-که می‌شود، مجری‌ها انگار چک‌شان برگشت می‌خورد یا کله‌شان توی طاق خورده است. یک‌جوری تریپ ناراحتی برمی‌دارند که مطلقاً مناسب حزن اهل‌بیت نیست. تازه فقط روز عاشورا است که احکام خاصی دارد وگرنه کسی نگفته است که در روز شهادت همه‌ی چهارده‌معصوم باید غم‌باد گرفت. حالت مجری‌ها در این ایام حالت عصبی و معذب‌واری است. درباره‌ی انقلاب هم همین‌طور است. یک سری چارچوب خاک‌گرفته و پوسیده از انقلاب اسلامی و دهه‌ی فجر در تلویزیون ما ایجاد شده که شکستن این چارچوب‌ها تابو محسوب می‌شود. طرف می‌خواهد راجع به درز دیوار خانه‌اش در قدیم صحبت کند؛ هنگامی که می‌خواهد بگوید قبل از انقلاب به پته‌پته می‌افتد. اولا که نمی‌گوید قبل از انقلاب، چون به دلیلی زشت است. می‌گوید پیش از انقلاب شکوهمند اسلامی. مثلا جمله‌اش این می‌شود دست آخر: پیش از انقلاب شکوهمند اسلامی دیوار خانه‌ی ما درز داشت که اوس عباس بنّا تعمیرش کرد. یا مثلا وقتی کسی می‌خواهد به ولد زنای انگلیس و آمریکا یعنی اسرائیل اشاره کند، حتماً باید بگوید: رژیم اشغال‌گر قدس. که معمولاً تلفظش سخت و مضحک می‌شود. این تابو از کجا آمده دیگر. اصلا بگو اسرائیل. کسی توهم نمی‌کند که تو طرفدار به رسمیت شناختن هستی. طرفه آن است که معمولا تیپ‌های حزب‌اللهی و بسیجی در این موارد مانند اشاره به آقای خامنه‌ای و موضوع اسرائیل و انقلاب اسلامی و... خیلی راحت هستند و عصبی و معذب نمی‌شوند. می‌ترسم اگر تلویزیون از این عناصر خالی بشود و همه به افق بکوچند؛ تلویزیون بماند و یک مشت سکولار و یک مشت آیین ظاهری. یعنی انقلاب فراموش بشود. چون جدا شد. از دل برود هر آن‌که از دیده رود. ممکن است افق خودش هویت‌ساز شود و آن‌چنان پربیننده که حالت مرجعیت اطلاع‌رسانی بیابد. اما برند شدن به این آسانی‌ها نیست. راز نادرخان در شبکه‌ی چهار که برند شبکه‌ی فرهیختگان است گل می‌کند. راز نباید به افق کوچ کند. بلکه راز باید در افق موسع و مبسوط و تشکیلاتی دنبال شود. مثلا راز کلیپ پخش می‌کند و افق باید در همان موضوع مستند و فیلم و برنامه‌های هدف‌دار و مفصل پخش کند. ثریای شبکه‌ی یک، دیروز، امروز و شناسنامه از شبکه‌ی سه و راز و ققنوس شبکه‌ی چهار شاخص‌ترین برنامه‌های انقلابی‌هاست.  به قول رضا امیرخانی ما جشنواره‌ی فجر تأسیس کردیم تا جشنواره‌ی عمارمان باشد. ما شبکه یک داریم که شبکه‌ی افق‌مان باشد. خدا نیارد روزی را که خود شبکه‌ی افق و جشنواره‌ی عمار هم چند لایه بشوند و تفکیک شوند و هر طرف به دیگری بگوید ضدانقلاب و دنیازده.

پس‌نوشت: اگر متن مشکلی دارد، با مرورگر تورچ خوب باز می‌شود. کروم هم خوب نیست. در کل ببخشید. دست من نیست.


۲۰ تیر ۹۳ ، ۱۴:۰۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

زور زدن برای بهشت


وقتی می‌شود به مشهد برویم و پاساژهای مدرن و مصرف‌زده را سیاحت کنیم و به مجتمع تفریحی هم برویم و کاری هم به زیارت نداشته باشیم و آستان قدس با این قضییه‌ مسئله‌ی فقهی و معضل شرعی نداشته باشد؛ قصه‌ی ما آغاز می‌شود. مشهد سینما ندارد. حتماً سینما هنوز در نظر بعضی، مظهر کفر تمدنی و تمدن کفری است دیگر. سینما بد است اما پارک آبی و پدیده‌ی شاندیز و هتل داریوش بد نیست. سینما قداست حرم امام هشتم را می‌شکند اما پاساژگردی برای خرید بیش‌تر و غفلت بیش‌تر به حرمت حرم امام رضا کاری ندارد. حتماً این‌طور است دیگر. موسیقی و کنسرت را که دیگر بر زبان نیاور که زبانم لال یک طوری می‌شود. واقعاً که شگفت‌زده‌ام از این مدیریت لطیف و همه‌فن‌حریف آستان قدس. قبر در زیرین‌طبقه‌ی صحن، نیم‌میلیارد فروخته می‌شود که این هم از لحاظ شرعی مشکلی ندارد. حالا بحث من خیلی ربطی به مدیریت مشهد ندارد چه این‌که من اهل مشهد نیستم و اطلاعاتم جامع نیست. یک بحث کلی دارم با پدیده‌ی شومی که می‌رود گریبان نظام اسلامی را دوقبضه بگیرد تا این حکومت دچار مشکل جدی بشود. خدا فک و فامیل مردم ما و مسئولان ما و حکومت جمهوری اسلامی نیست. سنت‌های اجتماعی الهی هم سر جای خود وجود دارد. این سنت‌ها در قرآن تبیین شده است. اگر به آن راه درست رفتیم زهی سعادت و اگر به سختی برگشتن به جاده‌ی درست تن ندادیم، دچار پوسیدگی و نابودی می‌شویم. چه ظاهر نظام سقوط بکند چه نکند. ما برای چه انقلاب کردیم؟ این یک سوال خیلی جدی و تلخ‌مزه است. آیا چیزی جز عدالت بود؟

آیا ما مردم و مسئولان عدالت در دل‌سوزی برای انسان‌ها داریم؟ یعنی این‌که اگر یک شخص مهمی در نظام فرزندش خطای اخلاقی‌یی اعم از بی‌حجابی و بی‌عفتی و حرمت‌شکنی بکند، آیا آن شخص مهم با فرزندش همان برخوردی را خواهد کرد که با فرزندان مردم می‌کند؟ آیا نیروی انتظامی ما از صغیرش که مأموری باشد تا کبیرش که سرهنگی باشد؛ گستاخی برخورد عادلانه با پسرحاجی‌ها و پسرسردارها و پسرآخوندها دارد؟ غیر از این زاویه که جوابش متأسفانه معلوم است می‌خواهم زاویه‌ی دیگری را هم مطرح کنم. دل‌سوزی ما آیا عادلانه است؟ آیا ما دل‌مان برای تک‌تک مردم همان‌طور می‌سوزد که برای خانوده‌مان؟ چرا ما این‌طور پرورش نیافتیم و این‌طور نمی‌پروریم که فرزندمان دلش برای همه بسوزد. به فرزندمان نیاموزیم که بچّه‌جان! درس‌ات را بخوان به کار دیگر هم کار نداشته باش. ما از عنفوان کودکی به فرزندمان یاد می‌دهیم که نمی‌خواهد تو دل‌سوزی کنی برای کسی. به فکر کلاه خودت باش. فرض کنید صندلی اتوبوس عمومی کثیف شده باشد. از صد نفر از ما چند نفر حاضرند که اول صندلی را تمیز کنند و بعد روی همان صندلی بنشینند. من و امثال من می‌رویم روی یک صندلی تمیز می‌نشینیم و با خود می‌گوییم بالاخره یک خری هم روی این صندلی می‌نشیند دیگر. همه‌ی ما انتظار داریم با بچه‌ی ما مانند دردانه‌ی خلقت برخورد شود در حالی که خودمان با بچه‌ی مردم مثل توله‌ی سگ هم رفتار نمی‌کنیم. اگر این ریزرفتارهای نهادینه‌شده را درون ساختار فرهنگی بدنه‌ی نظام درست می‌کردیم فاجعه‌ی زیان‌بار و رقت‌انگیز کهریزک پیش نمی‌آمد. یادمان باشد بحث سر فلان قاضی و بهمان افسر نیست. بحث سر این است که روندهای ناعادلانه‌یی را تحمّل می‌کنیم که نباید تحمّل کنیم. اگر فلان شخص مجرم می‌دانست که قاتی بازداشتی‌ها یک پسرحاجی بُر خورده است احتمالاً رفتار کاملا متفاوتی انجام می‌داد و حادثه‌ی این‌چنینی پیش نمی‌آمد. شوخی نیست. مسئله‌ی کهریزک و حتی یک‌دهم مسئله‌ی فاجعه‌بار کهریزک نباید در قاموس حکومت ما تحمّل بشود. نکته‌یی را هم بگویم که در این نوشتار در پی ماجرای فتنه نیستم و به خوبی می‌دانم که فاجعه‌ی کهریزک هر چند عمیق و عریق است در قیاس با ظلم بزرگی که به نظام شد؛ مسئله‌ی فرعی محسوب می‌شود. تازه من در صدد کیفرخواست و برخورد قضایی و این مسایل هم نیستم. بر فرض که بهترین برخوردها هم بشود. باید ببینیم که ریشه کجاست. یک منظومه‌یی وجود دارد که اگر در این منظومه شناور شویم نظام خودبه‌خود از درون تهی می‌شود و شاید سقوط کند. این منظومه وجود دارد و بخشی از نظام ما اعم از مردم و مسئولان در این منظومه غوطه‌ور هستند. اگر دچار یقظه و بیداری دسته‌جمعه و دست‌به‌جمعی بشویم می‌توانیم مشکلات ظاهری فرهنگ را کم کنیم. اگر آن قدر بی‌خیالی طی کنیم که همه‌ی ارکان درگیر منظومه‌ی غلط برانداز و پوساننده شوند، باید فاتحه‌ی همه‌ی زحمات شهدا را بخوانیم. باید منتظر شنیدن صدای سیلی خوردن اسلام هم باشیم. این یقظه و بیداری از حوزه‌ی تربیت و پرورش خودمان و فرزندمان آغاز می‌شود. خودمان و به‌ویژه نسل خودمان را دل‌سوز، کوشش‌گر و غرنزن بار بیاوریم. تلاش کنیم فرزندها درگیر سبک زندگی فردگرا و مصرف‌گرا و پوچ غربی نشوند تا پس‌فردا با بطری مشروب در صندوق‌عقب دویست‌میلیونی پیدایش نشود. کسی را هم شماتت نکنیم. پس‌فردا سر خودمان می‌آید. ادامه‌ی این یقظه تصمیم جدی برای گفتمان‌سازی برای روش درست و نیک امر به معروف و نهی‌ازمنکر در جامعه است. فقط هم ماجرا حجاب و روزه‌خواری و دختروپسر و... نیست. باید در حوزه‌های خطرناک‌تر هم وارد شد. پیام این خواسته واضح است. امام علی فرمود که نهی از منکر اجل را جلو نمی‌اندازد و باعث کاهش روزی کسی هم نمی‌شود. اگر این روند پی‌گیری بشود این تیه ضلالتی که در آن گیر کردیم و بیرون هم نمی‌آییم، تمام می‌شود. خسته شدیم از برخورد با معلول‌های ظاهری. از وضع رقت‌بار تلویزیون و خیابان و فضای مجازی بگیر تا مدرسه‌ها و دانشگاه‌ها. اگر برخوردی هم لازم است باید از جنس مردم باشد. همان‌طور که آرمان نظام است. نه این‌که مردم جدای از حکومت باشد. اگر مردم خودشان همان حکومت باشند دیگر گفتن این جمله ایرادی ندارد که ما می‌خواهیم مردم را به زور به بهشت ببریم. راستی من می‌خواهم به زور به بهشت برده شوم. کسی مشکلی دارد؟


۲۹ خرداد ۹۳ ، ۱۶:۵۲ ۲۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

گرگِ عقب سر

پیمودن راه، تنهایی سخت است. اگر راهی باشد و راهِ خوبی هم باشد؛ پیمودن راه، تنهایی سخت است. آدمِ مسافر غریب است. دل‌تنگ می‌شود. کم می‌آورد. راه را گم می‌کند. حالا این که خوب است. فرض کن راهی در کار نباشد و تو پا در مسیر سنگلاخ و بیابان بگذاری و باز هم تنها باشی. دیگر کار وحشت‌ناک سخت می‌شود. آدم‌های کم‌یابی وجود دارند که پا در مسیر راه‌هایی می‌گذارند که فقط خودشان تهِ مسیر را می‌بینند. امثال من اگر راه درست را هم پیدا بکنند باز درست و حسابی راه نمی‌افتند. وسط راه خسته می‌شوند. نباید خسته شد. خوب شد ما امام را دیدیم. او راهی را رفت که کسی نرفته بود و جز او کسی نمی‌رفت. امام را اراده‌ی پولادین‌اش امام کرد. اراده و فقط اراده است که می‌تواند آدم را پای راه نگه دارد. اگر حال آدم، عادی باشد فقط چند کیلومتر می‌دود اما اگر گرگ دنبالش بیاید خدا می‌داند چه قدر خواهد دوید. چرا ما گرگی را عقب خود نمی‌بینیم؟ چرا ما گرگِ عقب خودمان را که حتماً هم هست نمی‌بینیم؟ مهلک‌ترین آفت حزب‌اللهی بودن همین است که بهشت را توی مشتت حس کنی و جوری که خودت را گول بزنی به خودت القا کنی که ما که توی بهشت جا داریم؛ حالا چرا سگ‌دو بزنیم. مشکل همین است که خوش‌خیال هستیم. من که این جمله‌ها را می‌نویسم خودم می‌دانم وضع خودم چیست. خطاب اول به خودم است. یادآوری‌اش هم لازم نبود. در ذیل همین کلی به یک امر جزئی هم اشاره‌یی می‌کنم. قضییه این است. یک پدر دل‌سوز به فرزندش نصیحتی می‌کند. داستان از این قرار بوده که فرزند نوجوان یا کودک به پدر می‌گوید که در صف نان یا اتوبوس بودیم که مردی پیچید به بازی و حقّی را ناحق کرد. من جلوی‌اش درآمدم و نگذاشتم. پدر به فرزند می‌گوید مگر کس دیگری آن‌جا نبود. به تو چه ربطی داشت؟ دنبال دردسر می‌گشتی؟ همین دیالوگ‌های رسوب‌کرده در ذهن و روح ایرانی‌ها فاجعه آفریده است. این نصیحت‌ها روح تلاش و حق‌گرفتن را از بین برده است. همان حکایت "بابا نان دادِ" ما و "من می‌رومِ" ژاپنی‌هاست دیگر. حزب‌اللهی‌ها! گرگِ پوسیدن نظام از درون عقب ماست. گرگِ فساد عادت‌شده عقب ماست. گرگِ همه‌چیز را گربه دیدن، گرگِ همهِ معترضان را مسعود رجوی دیدن، گرگِ تعرب بعد از هجرت در زمینه‌ی برخورد با مردم، گرگِ اراده‌ی قوی جهّال وهابیت و فرقه‌های باطل، گرگِ فراموش کردن شهدا در حالی که دم از شهدا می‌زنیم؛ گرگِ عادی‌شدن خیانت‌ها و جنایت‌ها عقب این نظام و مملکت است. حال اگر می‌خواهید بفهمید اگر هم نه که نه. بیچاره آن بچه‌حزب‌اللهی‌یی که یک راه درست را تنهایی می‌رفت. آن‌قدر تنها شد که برید. از خیلی‌چیزها برید. او فریاد می‌زد ولی ما به او می‌گفتیم نه به صلاح نیست. برای این‌که دیگر کسی وسط راه از اصل راه دل‌زده نشود باید نگذاشت که هیچ‌کس تنها و بی‌کس دچار جاده‌ی نقد نظام شود. 


۲۳ خرداد ۹۳ ، ۱۸:۱۷ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

در باب شادی


 آدم وقتی می‌خندد شاد می‌شود یا این‌که وقتی شاد است می‌خندد؟ این باشگاه‌های خنده را دیده‌اید؟ ملت همین‌طور می خندند. که چه؟ فرض کنید یک عده دور هم جمع بشوند و به هم بگویند که بیاییم و کاری بکنیم که شاد بشویم. آن‌ها دقیقاً باید چه کاری انجام بدهند؟ باید چه حرکتی انجام بدهند؟ شکلک؟ لودگی؟ رقص و تکان دادن آن‌جا باعث شاد شدن یک انسان می‌شود؟ بحثی که می‌خواهم مطرح کنم نسبت مستقیمی با بحث‌های سیاسی روز ندارد. بحث من بحث تحلیلی و عمیق است. پس اشتباه درک نشود لطفاً. واقعا آن افراد رقصنده در هنگام رقصیدن شاد هستند؟ یعنی اگر شاد هستند به چه چیزی فکر می‌کنند که شاد می‌شوند؟ رقص پدیده‌یی است که اگر منجر به خنده‌ی کسی بشود از روی لودگی و مسخره‌بازی کودکانه است. برای روشن‌تر شدن موضوع باز هم نمونه می‌آورم. در یک مراسم عزاداری و پس از سخنرانی و گریه و روضه‌ی خوب و دل‌نواز و دل‌سوز و پس از سینه‌زنی سنگین و شور، وقتی دعا خوانده می‌شود و چراغ‌ها روشن می‌شود مردم برمی‌خیزند و با کناری‌هایشان دست می‌دهند در حالی که چشم‌شان هنوز اشک‌آلود است. بعد از چند لحظه ناخودآگاه اکثر افراد شوخی و خنده را آغاز می‌کنند. یعنی خودبه‌خود یک بهجت و نشاطی در میان عزادران شکل می‌گیرد که تا چند ساعت( بسته به کیفیت عزا ) ادامه دارد. این مطلب چیزی نیست که توهم توده‌ی مشکی‌پوش سینه‌سرخ باشد بلکه پدیده‌یی عینی است که هر کافر و دهری‌یی می‌تواند به صورت تحقیق میدانی این کار را انجام بدهد. از این دست است شاد بودن مردم مومن در اعیاد مذهبی با این‌که ظاهراً غیر از شربت و شیرینی چیزی در میان نیست. به نظر من می‌رسد که حس نشاط پس از عزای حسینی ناشی از حس خوب توبه و پاک شدن معنوی انسان است. کسی که مومن به آخرت است و آخرت را اصل می‌پندارد، خنده و گریه‌اش هم با هماهنگی آخرتی تنظیم می‌شود. چنین مومنی وقتی از گناه و چرک پاک شود حس می‌کند که به بهشت نزدیک‌تر است. این یک امر حقـیـقی و وجود خارجی است که او را شاد می‌کند سپس او با تلنگری کوچک و رقیق خنده‌اش می‌گیرد. پس قضییه این است: شاد بودن آن‌گاه خندیدن. حالا رقص را در نظر بگیرید. اولا انسان باید از شأن خود تنزل کند و پا به بهیمیت بگذارد. حرکات فوق‌العاده سخیفی را باید انجام بدهد که لغو و بیهوده است. آن‌گاه با فشار، خنده‌یی ظهور کند و در پس این خنده شادی افروخته شود. که چنین شادی‌یی توهم است. خوب است یک تحقیق گسترده‌ی میدانی صورت بگیرد و پرسیده شود که توده‌ی مردم مذهبی مسلمان، نشاط، رضایت و شادی بیش‌تری دارند یا توده‌ی مردم غیرمذهبی قرتی خوش‌گذران. آیا پورشه‌سوارها واقعا با بهجت و نشاط زندگی می‌کنند؟ زندگی با پورشه و ویلای 1200 متری شهرک، دردسر و برو و بیا و چه‌کنم‌چه‌کنم ندارد؟ البته قصد ورود به بحث نسبت پول‌داری و نشاط را ندارم چه این که مقوله‌یی جداست. حرف من این است که بسته‌یی وجود دارد که در این بسته قناعت، صبر، خداباوری عمیق، معاداندیشی خوف‌ورجایی، شکر نعمت، نوع‌دوستی، دستگیری از ندارها، توبه‌کاری و رقت قلب وجود دارد. این بسته زندگی را فراخ و دل را آسوده می‌کند. شبکه‌ی نسیم هم دیگر لازم نیست. به ویژه این‌که نسیم، روش‌های رایج غربی را پیش گرفته است. بسته‌ی پیش‌نهادی دیگری هم وجود دارد که در آن قلب غلیظ و سنگ‌شده، مصرف برای مصرف، حرص، دنیاطلبی و نفس‌پروری و تن‌آسایی و در برخی موارد هیجان‌طلبی افراطی وجود دارد. تهیه‌ی خنده برای پیروان این بسته‌ی پیش‌نهادی بسیار سخت است. این افراد خیلی غلیظ می‌خندند. جوک سکسی سه شخصیتی، کلیپ‌های خفن، مسخره کردن مردم در حد مرگ، تقلید صدا با هتک حرمت و... لازم است که خنده بر لب بیاورد. این مشکل امروز در آحاد جامعه‌ی ما دیده می‌شود. متأسفانه برخی مذهبی های ما هم این مسئله‌ی ظریف را درک نمی‌کنند. نمونه‌اش این که در جشن‌های مذهبی‌های ما هم دیده می‌شوند افرادی که گمان می‌کنند باید لودگی کرد تا خنده گرفت. فاجعه آن است که برخی فکر می کنند که اگر موضوع لودگی را مسایل مذهبی یا مسایل مربوط به مذهبی‌ها انتخاب کنی، کار بهتری کرده‌ای درحالی‌که مسخره کردن و وهن دین پیش آمده است. خوب است شبکه‌ی نسیم برود در شهرها و روستاها بنشیند پای صحبت دل‌نشین ننه‌جون‌ها و آقابزرگ‌ها و کل‌عباس‌ها و مشدحسین‌ها و بی‌بی کلثوم‌ها که برای نوه‌شان صحبت می‌کنند و از خدا و پیغمبر و از قدیم‌ها می‌گویند. همین‌ها مردم را سرگرم می‌کند و از آخرت هم دور نمی‌کند. نکته‌ی منفی شبکه‌ی نسیم این است که غفلت و سرخوشی و دنیاگرایی و خنده برای خنده‌ی صرف، شده است هدف اصلی. ما نباید قرآن را فراموش کنیم که فرمود: هو الذی اضحک و ابکی. ما نباید از خنداندن آخرت‌محور مردم ترس و ابایی داشته باشیم. امیدوارم جنس خنده‌هایمان بهشتی شود. امیدوارم مسئولان فرهنگی ما بفهمند که اگر بنا بود رقص عامل شادی مردم باشد غلـط کردیم انقـلاب کردیم.


۱۸ خرداد ۹۳ ، ۲۲:۲۸ ۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

یواشکی نیست، هست؟


از پله‌های مترو می‌آیم پایین و بین شلوغی دوست‌پسر و دوست‌دختری را می‌بینم که برای خداحافظی دیده‌بوسی می‌کنند. مشابه این صحنه را بارها در اجتماع دیده‌ام. از پله‌برقی پایین می‌آیم و به کلنجار فکری خودم در مورد صفحه‌ی فیسبوکی آزادی‌های یواشکیِ مسیح علی‌نژاد ادامه می‌دهم. حالا به چیزهای جدیدتر فکر می‌کنم. از تجمع فاطمی که غیرقانونی بود تا آزادی‌های یواشکی. امروز مجازی و احتمالا فردا در فضای واقعی. سوار واگن می‌شوم و به خودم نهیب می‌زنم که شاید دوست‌پسر-دختر نبودند و خواهر و برادر بودند. اخلاقی بنگریم باید این گونه تصور کنم ولی عرف جامعه و مختصر عقلی کافی است تا بتوانم فرق دیده‌بوسی خاله و خواهرزاده و برادر و خواهر را از دیده‌بوسی عرف‌ستیز زن و مرد زوج( اعم از همسرانه یا دوستانه ) تمییز بدهم. در این فکر بودم که از خود پرسیدم اگر فردایی پس‌فردایی یک شیرناپاک خورده‌یی پیدا شد و توی بوق کرد که آی ملت! آی نامزدها! آی دوست‌دختر-پسرها! بیایید از فردا عکس معاشقه و مغازله با زوج‌تان را در فیسبوک بگذارید. بعد که قضییه گرفت بیایید و مثل ترکیه در اجتماع‌های فضای شهری واقعا همین کار را انجام بدهید. می‌دانید که در ترکیه این کار علی‌رغم گرایش اسلامی دولت انجام شد. یا اگر باوراندن این حرکت شاذ برای جامعه‌ی محرم و رمضان‌دارِ ایران اسلامی بعید می نماید، یکی پیدا شود و صفحه‌ی دیده‌بوسی دختر پسرها را برای شکستن غِلِفتی عرف اسلامی-سنتی ایران طرح‌ریزی کند. چه باید کرد؟ این فکرهای مهاجم و بررسی وضعیت ارشادی رسمی موجود در نظام، خسته‌ام می‌کند. اما واقعا برای مقابله چه باید کرد؟ اصلا مهندسی فرهنگی همین است دیگر.

مهندسی فرهنگی یعنی جامعه خود را برای حمله‌های سخت آماده کند. مثلاً حمله به عرف سنتی-اسلامی جامعه از راه چراغ خاموش. نمونه‌اش همین دیده‌بوسی دختر-پسرها در اجتماع. تمرکز فکری جناح فرهنگی مومن روی آزادی یواشکی است و البته به‌جا هم هست؛ اما در گوشه‌گوشه‌ی شهر روند اتفاق‌ها نابودگرتر از فضای مجازی است. طرف توی مترو تقریبا به حد التذاذ می‌رساند فاصله‌ی هندسی خودش را از آن دختر محترم. ملت هم ایستاده‌اند تا بروند و بیایند و لقمه‌نانِ بی‌دعوایی گیر بیاورند و در بستر بیماری بمیرند و از دنیا بروند و خلاص. آی مومنین! غیرت اجتماعی دینی کجاست؟ چرا عرف ستیزی‌های جنسی را زیرسبیلی رد می‌کنیم؟ خوب. بحث که می‌رسد به این‌جا حرف حقی مطرح می‌شود و آن این است که آقا! بردند و خوردند و یک لیوان آب هم روی‌اش، آن وقت تو این‌جا به فکر دو لاخ مو و یک لاسِ تر و خشک داری جز می‌زنی. اگر مردی برو جلوی مسئولان قضایی و سرشان داد بزن که دزد و دزدی را ریشه‌کن کنید. و از این حرف ها، که حق است و شکی در آن نیست. بسیجی و حزب‌اللهی باید نشان بدهد که با فساد سر سازگاری ندارد و آرام نمی‌گیرد. باید نشان دهد که مشکل او فقط مسایل مربوط به پوشش و حجاب و حیا نیست. قبــول. اما این حرف درستی است که غلطی از آن مراد می شود. تذکر مسایل جنسی و بی‌حیایی جایگاه خود را دارد و به خاطر لیز بودن آن برای خانواده‌ها نباید آن را فراموش کنیم.

اگر بحث امروز آزادی یواشکی است باید بدانیم که این حریف تمرینی روزهای سخت تهاجمِ پیش رو هم محسوب نمی‌شود. یک راهبرد اساسی به نظر من حضور فعال در فضای واقعی با رویکرد نهی ‌از منکر است. تذکر بدهیم. لازم به ذکر نیست که هزار لطیفه و ظریفه دارد همین تذکر کوچک لسانی. البته در مورد منکرات نوظهور که احتمالاً در راه هستند باید شیوه‌یی محتاطانه برگزید چه این‌که خود تذکر بی‌جا یا معیوب خود می‌تواند به عرف آسیب بزند. من هنوز خودم درباره‌ی شیوه‌ی مقابله با منکرات لاس‌گونه و مغازله‌گونه فکر منسجمی ندارم زیرا روی‌ام نمی‌شود که قباحت این بحث را بشکنم. جالب است که تمرکز نیروهای پای‌کار حزب‌الله هنوز روی مو و روسری و ساپورت و دامن و ... است که بحث بسیار سطحی و مبتذلی است. این‌ها تهِ تهِ رابطه‌ی علّی و معلولی این داستان است. بحث اصلی در مورد زمینه‌های فکرساز و فرهنگ‌ساز و تمدن‌ساز زندگی بشر امروز است. لااقل باید در سطح حیا و عفت بحث کرد. البته اجر این پای‌کارها نزد خداوند محفوظ است و به قول امیرخانی فضلی در آن است که قضاوت را نشاید. اگر به مردم فیلمی مثل آرایش غلیـظ و سریالی مثل وضعیت سـفید نشان دهیم، فرهنگ‌سازی کردیم. اگر رمانی مثل بـِهِـم میاد را عرضه کردیم، کار تمدن‌ساز کردیم. راه حل همین است. رمان، قصه، فیلم و سریال و مستند. راه، افزودن ساحت درک بشر است از دریچه‌ی افزایش شعور و آگاهی. البته سلحشوری و آبروگذاری و شجاعت حضور و سخنرانی و نهی عملی وسط میدان هم باید باشد. کادرسازی یعنی این‌که نسلی تربیت کنی که مسئله را بفهمد و جرئت میانه‌ی میدان را هم داشته باشد. یک نیروی کیفی از این دست بهتر از هزار نیروی کمّی بی‌فکر است. اگر امروز در فضای مجازی یواشکی‌ها تهدید می‌کنند باید بدانیم که واقعی‌ها هم عرف‌شکنی می‌کنند. من ابداً دوستان ار از فعالیت همه‌جانبه در فضای شبکه‌های اجتماعی منع نمی‌کنم اما اولویت‌ها و ضریب‌دادن‌های مهم و مهم‌تر را نباید خلط کرد.

واقعه‌ی پیش‌ رو مشکل ظاهری و سطحی است اما قضییه‌یی در پشت پرده است. مردم بی‌حجاب یا همان بدحجاب( که ویژه‌ی ایرانیان است ) چند دسته هستند و برخورد فرهنگی با ایشان نباید از یک جنس باشد. هزار نکته‌ی باریک‌تر ز مو این‌جاست/ نه هر که سر بتراشد قلندری داند. برخی از بی‌حجاب‌ها نمازخوان هستند و برخی‌شان برای استقبال از آقا اشک‌ریز هستند. برخی‌شان بی‌مبالات و ولنگار و قرتی هستند و برخی هم مشکل سیاسی دارند. چه طور باید قبول کرد که کسی که همه‌ی این تیپ‌ها را با یک ادبیات ارشاد می‌کند، کار درستی انجام می‌دهد؟ راه خوب همان تشکیل نهادهای خودجوش مینیاتوری و کوچک‌اندام ولی لیزری و همدوس است که با اراده‌های قوی و شدید کارهای موثر بکنند. هر نهاد فرهنگی هم زبان یک یا چند تیپ از مخاطب را بجوید. کار ظریف و مینیاتوری انجام شود. به قول مجتبی آشفته شد. بگذرم. یا حـق.


 

۲۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۳:۱۸ ۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

پـوشـاک پـاک


حاشیه‌ی گردشی در طلب یک پوشش خوب برای تن- تهران- خیابان انقلاب


حاشیه‌ی گزارش مهم‌تر است از متن‌اش. من از موقعی که خودم را شناختم توی ذهنم حاشیه‌نگاری می‌کردم. اصلا مگر توی مهمانی‌های خانوادگی ما متنی هم وجود دارد. اگر هم وجود دارد چیزی در حد احوال‌پرسی عادی و خبرگیری از فامیل است. باقی قضایا همه‌اش حاشیه است و تأثیر این حواشی بر تعامل‌های فامیل با هم. حاشیه‌ی یک استاد، یک معلم هم مهم‌تر از متن اوست. گردش در خیابان و دیدار یک فروشگاه لباس هم حاشیه‌اش مهم‌تر از متن‌اش که یک معامله‌ی پیش‌پاافتاده باشد؛ به نظر می‌رسد.

من خیلی از این لباس‌هنری‌ها یا لباس‌مذهبی‌هایی که چند سال است مد شده خوشم می‌آید. حس خوبی بهم می‌دهد. خیلی هم به مذهبی بودنم برنمی‌گردد. احساس یگانگی بیشتری با این لباس‌ها می‌کنم. این روزها که حدود سی‌وپنج سال از انقلاب و حدود هفده سال از ظهور خاتمی می‌گذرد؛ احساس می‌کنم وضع پوشش زنان ما بهتر نشده و بسیار بدتر شده است. تازه این وضع خراب به پسران ما سرایت کرده است. اله‌کرم در پایان مراسمی در تریبون گفت دعا می‌کنم وضع حجاب پسرهای ما بهتر شود. چند سالی است که در انظار عمومی صحنه‌های چندش‌آوری از پوشش مردان می‌بینیم. شلوارهایی که نقض غرض می‌کنند و تی‌شرت هایی که هرگز به دکمه‌ی شلوار هم نمی‌رسند و وقت خم شدن رخ می‌نماید چیزی که انسان را به یاد اجداد جناب داروین می‌اندازد. من از دیدن این صحنه‌ها چندش‌ام می‌شود در حالی‌که این تنفر من هیچ ربطی به دین من ندارد. پایه‌ی شخصیت من این‌گونه است که مثلا از رقص بدم می‌آید. مذهبی هم اگر نبودم تن به این کار نمی‌دادم. بگذریم. برای دیدن این لباس‌ها وارد فروشگاه لباس تن‌درستِ خیابان انقلاب شدیم. من و ایمان و میثم.

تن‌درست پایه‌گذار فروش گسترده پوشاک الیاف گیاهی است و حق آب و گل دارد در این عرصه. مشتر‌های قدیمی و ثابت دارد. بیشتر هنری‌ها هستند. دکورش فروشگاهی و تزئیناتی تریپ‌طبیعت دارد. بیشتر یاد طبیعت می‌افتی و یگانگی با آن. حس گیاه‌خواری به آدم دست می‌دهد. اسمش هم همین را می‌رساند. مد را می‌فهمد و تنوع پیراهن‌هایش خوب است. قیمت‌ها بالاست و ما را دور می‌کند از خرید.

بته‌جقه با دکور فوق‌العاده باصفایش جوان تی‌شرت‌پوش و زن چادری‌اش را مجاب می‌کند تا همراه با ما وارد مغازه شوند. دکور این‌جا فضای خانه‌های قدیمی را شبیه‌سازی می‌کند. گوشه‌یی نیست که با چیزی از وسایل قدیمی پر نشده باشد. پنجره‌ی چوبی شمعدانی‌دار درون پستو هم که رو به انقلابِ دوست‌داشتنی باز می‌شود مرا برای استفاده از دوربین گوشی مجاب کرد.جمله‌ی کالای ایرانی بخرٍ روی دیوار هم خیلی خوشحالم کرد. این‌جا بیشتر دخترهای دانشجوی تریپ روشنفکری و زنان روشنفکرمآب پرسه می‌زنند. زنان تیپ‌های مختلف می‌آیند و سر می‌زنند. حتی زن‌های چادری. اما نه از آن‌هایی که ساعتی پیش در تجمع ضد بی‌حجابی فاطمی شرکت کرده بودند. آن‌ها مسیرشان به این سمت نمی‌خورد. چند فروشنده‌ی جوان مرد هم با دختران جوانٍ مشتری زیاد گرم می‌گیرند که فضای فروشگاه را برای امثال من تنگ می‌کند. چرا نباید از این فروشگاه‌ها با درون‌مایه‌ی مذهبی راه بیفتد. یک اتفاق‌هایی افتاده اما همه‌گیر نشده است. جالب است که تم فراموشیٍ حال در بته‌جقه رونق دارد. روی شال‌ها چاپ کرده‌اند که این نیز بگذرد. جالب است که این زن‌ها که جلباب ندارند و حالت تبرج دارند؛ مثلا می‌خواهند از وسایل تقلبی زنٍ هزار سال پیش استفاده کنند که چه بشود. آرایش سر و روی این زن‌ها گرفتاری مردم ما را در میان لجن مدرنیته نشان می‌دهد. دست و پا زدن بشرٍ بی‌خدا برای تلذذ و تنوع‌طلبی برای لحظه‌یی آسودگی. آسودگی از آن‌چه باید برایش مهم باشد. اما در عین حال این بشر از این وسایل قدیمی هم برای این که خودش را راضی کند می‌خرد. البته من هم تا این‌جایش را قبول دارم که در مقام ترجیح من وسایل ساده و بی‌پیرایه‌ی سنتی و روستانشان را انتخاب می‌کنم چون حس ناب‌تری از زندگی به من دست می‌دهد. اما حال‌وهوای این مردم غرق‌شده در تریپ‌خانقاهی و قدیمی‌گرایی را نمی‌پسندم و انحراف غیردینی زندگی کردن را برای‌شان وارد می‌دانم هرچند بالاخره این‌ها بهتر از بوتیک‌های جلوه‌فروشی شیطانی است. پاک‌تر است.

وارد آندیا می‌شویم. قشنگ معلوم است که طراحان این یکی صاف رفتند سر اصل بحث. این فروشگاه نسبتا بازاری‌تر طراحی شده بود و قیمت‌هایش هم مخاطب عام را مشتری می‌کرد. همین مقدار از گرایش به عوام شاید باعث شده بود که بالای طاقچه‌های سنت، پوسترهای مانکن زن گداشته بودند. نگاه زن داخل پوستر مرا به یاد کلیپ شیطانی جنیفر لوپز انداخت. یعنی چه؟ این که شد همان بوتیک و آن داستان‌ها. ظاهرا هر چه هدف به بازار عوام نزدیک می‌شود محتوای تبلیغات هم به سمت شیطان نزدیک می‌شود. مشکل و گره همین جاست. بازار سه فروشگاه خاص‌پسند اما پاک خیابان انقلاب چه‌طور راه به بازار مکاره‌ی جهانی مد پیدا کند. این مهم این را می‌طلبد که تظاهرکننده‌های انصار حزب‌اللهی امروز بیایند و کمی در موضع‌گیر‌های خود تجدید نظر کنند. نگویند که چادر سیاه و لاغیر الی‌الابد. بابا! ملت! چادر سیاه با پارچه‌ی کره‌یی که توی قرآن نیامده. سران مذهبی و هیئت‌دارهای ایران و لیدرهای خانم‌های مذهبی بیایند و با این گرایش‌های تن‌درست و بته‌جقه و... ائتلاف کنند. حرکت به سمت فطرت می‌تواند مقدمه‌ی حرکت به سمت خدا باشد.

از آندیا می‌آییم بیرون و به سمت تئاتر شهر می‌رویم. نزدیکی پارک دانشجو پسر دخترنمایی را می‌بینم که حالت طبیعی ندارد و نگاه کثیفی به مردان می‌اندازد. پناه بر خدا از ازدحام متراکم انحراف‌ها و پلیدی‌ها. از سکوت در برابر ترویج بی‌حیایی ترس در دل دارم. ترسی بزرگ که همیشه مرا مصمم به ثابت‌قدم‌تر بودن می‌کند.

پس‌نوشت: من منتظر هستم آن دوستی که "مرتضی" می‌خواند خویش را، با من بی‌نقاب سخن کند. اگر نکرد نشان از این خواهد بود که زنگی زده و در رفته. پس من منتظرم.

 

۱۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۶:۰۳ ۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

خودجوش‌ها


نمی‌دانم چرا بسیجی‌های بی‌کارت را مفیدتر می‌پندارم؟ همان‌طور که بسیجی باکارت را از کارمند دولت نفت‌خور بیشتر مفید می‌دانم. کارت بسیج هنوز زنده است و کـار می‌کند. هنوز مهم است. هنوز وجدان افراد را به چالش می‌کشد. هنوز دل بچه‌حزب‌اللهی را به درد می‌آورد. چه حس تلخی است وقتی رییس‌چمهور مملکت به تو متلک بگوید در منظر و مسمع 77 میلیون ایرانی؛ که بسیجی اهل دریافت ریال از احدی نیست. مگر ما اهلش بودیم؟ متلک گفتن راحت است به ویژه وقتی سی تا محافظ دور و برت و چند میلیون کاربر دورتر ایستاده‌اند تا معترض را منکوب کنند. کارت بسیج چیز بدی است. چیز مزخرفی است. سازمان بسیج لازم است اما نه این همه سنگین‌سایه و ابَرقدرت. این دیوان‌سالاری با اصل ایجاد بسیج در تناقض است. بسیج باید گزینش داشته باشد. نباید هر کسی را به بهانه‌ی کثرت عدد به بسیج راه داد. اما فضای درون‌اش باید گشاده‌تر از این حرف‌ها باشد. با این‌که کارت بسیج چیز مزخرفی است اما گوشه و کنایه و متلک به بسیجی هم کار ناجوان‌مردانه‌یی است. دیدگاه عامیانه‌ی کنونی درباره‌ی بسیج نه کاملاً غلط و نه درست است. متأسفانه بسیارند افرادی که به هوای کسر خدمت و استخدام راحت و ریاکاری لازم در جایی و مقامی سراغ بسیج می‌آیند و اکثرشان هم به نتیجه می‌رسند. اما همه‌ی داستان این نیست. بسیارند افرادی که تا به حال هیچ فرمی پر نکرده‌اند و نشانی پایگاه بسیج مدرسه و دانشگاه و اداره و محله‌شان را نمی‌دانند اما به معنای حقیقی کلمه و از سویدای وجود بسیجی هستند و فعالیت می‌کنند. هم‌چنین بسیار هستند از افراد درون سازمان کارت‌دار بسیج که همین‌گونه‌اند. من به مسئولان سازمان بسیج انتقاد دارم. کمی آن‌ها را غیرکیّس و نازیرک می‌دانم. نباید این‌گونه بسیج را تبلیغ کنند. اصلاً اسم‌ها را باید جور دیگری تلفظ کنند. نباید این لفظ بسیج را جوری بر زبان برانند گویی دارند از رده‌ی سازمانی فلان و گروه رتبه‌یی و حقوقی بهمان و ... حرف می‌زنند. این مسئله را هم نمی‌شود با تکرار کردن جمله‌های کلیشه‌یی حل کرد. کلیشه‌هایی مثل بسیجی یعنی روح بسیجی و از این دست حرف‌ها. راه حل این مسئله این است که طی یک راهبرد ظریف و مستمر نام و عنوان بسیج سازمانی کم‌رنگ‌تر شود و فعالیت‌های خودجوش( واقعا خودجوش ) جوانان مومن انقلابی آزاد گذاشته شود و به رسمیت شناخته شود. لطفا این فعالیت‌های بسیار جدی خودجوش را با زیاد تکرار کردن کلیشه‌ی خودجوش، دست‌مالی نفرمایید. بگذارید سالم بماند. خودجوش یعنی این که دقیقاً شما کاری به کارش نداشته باشید. البته حمایت بی‌چشم‌داشت مالی اصلاً ایرادی ندارد. من به چشم خود دیده‌ام که کار بسیجی‌ها با مشی بسیج سازمانی متفاوت بوده و این ماجرا درست کرده است. بسیجی می‌خواهد گامی بردارد که مسئول بسیج توان درک آن را ندارد و اگر داشته باشد از رده‌ی بالایی می‌ترسد. ما فقط بلدیم بگوییم که آوینی را در زمان خود درک نکردند. خوب الآن هم این جور اتفاق‌ها می‌افتد. وقتی در مملکت شایسته‌سالاری نباشد همین می‌شود. وقتی مسئولان فرهنگی ما از ارشاد گرفته تا جبهه‌های فرهنگی وابسته به سپاه و شهرداری و سازمان تبلیغات و... درک والایی از مقوله‌ی فرهنگ ندارند همین می‌شود که می‌بینید. اگر شایسته‌سالاری باشد خود مسئول شایسته می‌فهمد که بد دفاع کردن از ارزش‌ها ضربه زدن به آن‌هاست. نوع تبلیغ تلویزیون برای انصراف از یارانه شاهدی است بر نابلد بودن مدیران سیما برای تأثیرگذاری روی جامعه. امیدوارم زودتر از همه‌جا خودجوش‌ها وارد تلویزیون بشوند و کار را در دستان باکفایت‌شان بگیرند. من باز هم از سریال وضعیت‌سفید مثال می‌زنم. مدیران سیما و شبکه‌ی سه نفهمیدند چه اثر مهمی را ساختند. البته آن‌ها که نساختند. گروه سازنده‌ی سریال یک بار تا مرز توقف کار پیش رفت اما دوباره ادامه پیدا کرد. اصلا لطف کار به همین است که خوب شد مدیران سیما موقع ساخته‌شدن وضعیت‌سفید کاری به کارش نداشتند. اصلا همین جوری کارهای خوب ساخته می‌شوند. همین جوری. بهترین کار مدیر نالایق فرهنگی این است که کلا کاری به کار آن هایی که کاربلد هستند نداشته باشد. 


پس‌نوشت: هر از چندگاهی نگاهی به نقد جاهلیت بیاندازید. 

۰۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۱:۴۶ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

پیچ زلف یار


از زمانی که کتاب شاهدبازی در ادبیات ایران را خواندم پرسش‌های سنگینی ذهنم را درگیر کرده است. بد نیست بدانید که ادبیات ایران به طرز شگفت‌آوری دارای شعر و نثر و طنز مرتبط با پدیده‌ی شاهدبازی است. یک وقت تصمیم گرفتم که برای همیشه سعدی را به خاطر باب عشق و جوانیِ گلستان‌اش پلید و زشت و دشمن بدانم و از او دوری کنم. درباره‌ی شاعران و ادیبان دیگر نیز که این پدیده را در اثر خود داشتند؛ می‌خواستم موضع سفت و سختی بگیرم. اعتراف می‌کنم که این کار را نیز انجام دادم اما نتوانستم بر این دوری و دشمنی پایدار بمانم زیرا بزرگان و علمایی را یافتم که از قدر و منزلت و کرامت این شاعران گفتند و مرا باز به فکر فرو بردند که پس اصل ماجرا چیست. مدت‌هاست به این ماجرا و ربط آن به گرایش‌های وحشتناک امروزیِ هم‌جنس‌گرایی غربی، فکر می‌کنم. مدت‌هاست به تاریخ مسایل جنسی در ایران قدیم و جامعه‌ی ایران و ربط آن به رواج زشتی‌هایی چون شاهدبازی در آن روزگار فکر می‌کنم. خیلی به حاشیه رفتم. یک حاشیه‌ی نسبتاً بی‌اهمیت مذهب این شاعران است که برای برخی علما خیلی مهم می‌نماید. به نظر من یک مسئله، کمتر مورد توجه قرار می‌گیرد. مسئله‌یی که اگر باورش کنیم باب عشق و جوانیِ گلستان سعدی توجیه می‌شود. آن مسئله این است که ایرانی‌ها به طور تاریخی روح طنازی و شوخ‌طبعی دارند. ایرانی‌ها زیر بدترین فشارهای اقتصادی و نظامی در تاریخ حس طنازی را فراموش نکرده‌اند. حال فرض می‌کنیم که مسئله‌ی شنیع شاهدبازی(نوعی لواطِ رسمیت‌یافته) تا حدودی در جامعه‌ی ایرانِ روزگار سعدی رواج داشته است. سعدی هم آمده است و در باب این پدیده داستان‌هایی را آورده است و از عنفوان جوانی و چنان که افتد و دانی؛ سخن به میان آورده است تا باب‌های اخلاقی گلستان‌اش را کامل نماید. در واقع ماده‌ی خام گلستان از جامعه‌ی آن وقت گرفته شده و فقط صافیِ ذهن سعدی کمی این مواد خام را ویراسته است و به زیباترین پیکر ادبی درآورده است. سعدی این پدیده را تقبیح نکرده که این خیلی خیلی برای من شگفت‌آور است و من به هیچ وجه از این عدم تقبیح و عدم مذمت دفاع نمی کنم. اما از آن‌جایی که این امر بسیار زشت در جامعه‌ی آن روز بوده است سعدی توانسته است که برداشت‌های اخلاقی کلی‌یی از شکل عشق‌ورزی و پنهان‌کاری و قرارمدار گذاشتن و ... داشته باشد و حکایت‌های اخلاقی( البته حاوی مسایل غیراخلاقی ) برای‌مان بسازد. طرفه آن است که در طول سالیان دراز کلمه‌یی از گلستان توسط علمای دین قیچی نمی‌شود و این حکایت‌ها با آزادی عمل در تریبون‌های رسمی جامعه گفته و شنیده می‌شوند. بسیاری از متل‌ها و مثل‌ها و ضرب‌المثل‌های کوچه‌یی مردم ما هم ریشه و شان نزولی در اتفاقات مرتبط با شاهدبازی و سایر انحرافات جنسی دارد. این گفتارها در جامعه شنیده می‌شوند اما باز و گشوده نمی‌شوند. این جور مسایل که بسیار پیچیده است نشان از همان روح طنازی ایرانی دارد که از زشت‌ترین مسایل نکات نغز بیرون می‌کشد و زیر فشار تحریم و سیاسی دشمن پیامک طنز رد و بدل می‌کند. نمونه‌اش پیامک‌های نیمه‌جنسی درباره‌ی کاترین اشتون. دقت کرده‌اید که میهمانی‌های خانوادگی ایرانی‌ها چه مذهبی و چه غیرمذهبی وقتی به خلوت مردانه می‌رسد وارد جوک‌های جنسی و خاطره‌های رکیک می‌شود در حالی که هیچ‌کس قصد سوئی ندارد. این هم همان روح طنز است. دیگر خلوت و گعده‌ی فضلا و معممین را نگویم که آدمی چون من تاب پیچیدگی شوخی‌های جنسی ویژه‌ی ایشان را ندارد و خدا نکند که طلبه‌یی بخواهد تو را دست بیندازد. این هم همان روح طنز است. بنابراین حکایت‌های باب عشق و جوانی در گلستان و حکایت‌های زننده و رکیک مثنوی و شعر عبید زاکانی و... همگی توجیه‌پذیرند. من چه طور بیایم و سعدی و حافظ و مولوی را بکوبم در حالی که جامعه‌ی من لبالب است از فرهنگ اسمش را نیاور و خودش را بیاور. من به هیچ وجه دفاعی از این شاعران در مورد این‌گونه شعر و آثارشان ندارم اما آن‌ها را لایق منکوب کردن هم نمی‌دانم. اما این‌که چرا مردم ما در طول تاریخ به سمت چنین روحیه‌ی پیچیده‌یی آورده‌اند؛ کار من نیست و ژرف‌اندیشان مردم‌شناسی و جامعه‌شناسی دین‌محور ما باید سخن بگویند. تاریخ را با چشم باز دوباره ببینیم. البته ما نباید بگذاریم که به بهانه‌ی وجود این روحیه، برخی آثار سینمایی مروج بی‌حیایی مثل طبقه‌ی حساس کمال تبریزی و ساختمان پزشکانِ سروش صحت و پیمان قاسم‌خانی و مارمولک( که مبدع این بدعت بود )، به خود اجازه‌ی جذب مخاطب بدهد. بی‌حیایی در روزگار کنونی شاید منجر به نتایج مشابه هفت قرن پیش نشود. امروز ویژگی های خود را دارد و مناسبات را باید با فهم امروزی تعریف کرد. به هر حال حذف سعدی و ... اصلا به صلاح نیست اما درباره‌ی کتاب و نشریات و سینمای فعلی باید بر اساس عرف اسلامی رفتار کرد.


۲۴ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۴۴ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی