وارثان زمین

وَلَقَدْ کَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ

دین با ابعاد درست


قد علم کردن یک حکومت عادل و مقتدر اسلامی مهم‌تر است یا این که فرد مسلمان شب‌هنگام نشسته و با دست راست آب بنوشد؟ فقه حکومتی مهم‌تر است یا فقه فردی؟ بی‌شک در پی کاستن از اهمیت فقه فردی نیستم چه این‌که آن هم لازم است. اما فقه فردی امروز ما پاسخ‌گوی بسیاری از مسایل حیاتی جامعه و امت اسلامی نیست. فقه بزرگ‌تر و اساسی‌تری لازم است که سامان یابد و برای موضوعات جدید طرح راه حل کند. وظیفه‌ی حوزه‌ی علمیه‌ی قم است که این حرکت تمدن‌ساز را پی‌گیری کند و فقه کوچک کنونی ما را که رو به ناکارآمدی می‌رود را به فقه گشن، سترگ و کارا و پاسخ‌گوی اجتماع تبدیل کند. گذشته از حوزه، مردم هم می‌توانند در این امر کمک بدهند. به یک نمونه اشاره می‌شود. چند سال است که تب گیاهان دارویی و طب سنتی در میان مردم به ویژه قشرهای مذهبی گرفته است. البته فعلا کاری به این نداریم که علت گرایش مردم به طب سنتی و گیاهان دارویی و داروهای گیاهی چیست. حتما عوامل زیادی از جمله مشکلات حاصل از دور شدن پزشکی مدرن ما از اخلاق اسلامی نقش زیادی در روی‌آوردن مردم به طب سنتی داشته است. اما من در صدد چرایی این گرایش نیستم. من می‌خواهم نوع رفتار برخی افراد گرویده به طب سنتی را نقد کنم. در میان برخی از مذهبی‌های گرویده به طب سنتی یافت می‌شوند افرادی که طوری رفتار می‌کنند گویی دین و مذهب تازه‌یی برگزیده‌اند و خود را نسبت به باقی مردم پیش‌رو و آوانگارد محسوب می‌کنند. آخوندی را که گیاهان دارویی تجویز نکند قبول ندارند. پزشک‌ها را از اشقیای کربلا بدتر می‌دانند. عجیب و غریب با مظاهر پزشکی مدرن مبارزه می‌کنند و بعضا سلامتی خود و اطرافیان خود را با اشتباه در محاسبه به خطر می‌اندازند. یک نیمه‌دکتر معروف‌شده را با پیامبر اشتباه گرفته و به انواع تجویزهای غیرمستند ایشان چنان عمل می کنند که به حرف امام و پیامبر عمل نمی‌کنند. ضریب بحث سلامتی و حجامت در آیین این مردمان ده‌ها برابر ضریب یاری رساندن به مظلومان جهان و اقامه‌ی عدل است. اگر دین‌داری اینان را به مثابه پیکره‌ی یک انسان در نظر بگیریم گویی بازوان‌اش در ابعاد میکرو و نانو تراشیده شده و لاله‌ی گوش و انگشت کوچک پا در ابعاد کیلومتر پرداخته شده است. موجود زشت‌منظر و کاریکاتوری‌شده ایست که بیش‌تر آدم را به خنده وامی‌دارد. درباره‌ی مورد خاص طب سنتی و گیاهان دارویی باید بگویم که در این امر باید به بهترین و راست‌کارترین متخصصان رجوع کرد. هنوز ابعاد نوع درست بهره بردن از طب سنتی و گیاهان دارویی  کاملا مشخص نشده است. در این آشفته‌بازار هم که برخی سودجویان از جهل مردم بهره می‌برند. حالا فرض کنیم که روش درست طب سنتی و هم‌زیستی آن با پزشکی مدرن نیز سامان پیدا کرد و مردم و متخصصان به اجماع رسیدند. حال با این فرض، آیا اولویت اهمیت دادن به این موضوع باید هم‌رده‌ی مسئله‌ی ولایت باشد؟ چه برسد به این‌که هنوز چنین اجماعی بین علمای گیاهان دارویی و طب سنتی و مدرن ایجاد نشده و مسئله‌ی طب جامع اسلامی هنوز به هیچ طرح مشخصی نزدیک نشده است. بر فرض اگر این اجماع درست شده باشد بازر هم آیا میزان دغدغه‌ی مومنین نسبت به موضوع نوع درست طب از منظر اسلام باید به اندازه‌ی دغدغه‌شان نسبت به کمک به مستضعفین عالم باشد؟ آیا این دسته افراد مصداق کاریکاتوری فهمیدن دین نیستند؟ چرا فکر و ذکر برخی مومنین شده حجامت و وقتی بحث به حجامت می‌رسد چنان رگ گردنی می‌شوند که گویی دارند درباره‌ی اصل نبوت و امامت و ولایت بحث می‌کنند؟ آیا ما درباره‌ی امر به معروف و نهی از منکر نیز چنین هستیم؟

پس‌نوشت1: در بخشی از ابلاغ رهبری درباره‌ی سلامت آمده است:

۱۲- بازشناسی، تبیین، ترویج، توسعه و نهادینه نمودن طب سنتی ایران.
۱-۱۲- ترویج کشت گیاهان دارویی تحت نظر وزارت جهاد کشاورزی و حمایت از توسعه نوآوری‌های علمی و فنی در تولید و عرضه فرآورده‌های دارویی سنتی تحت نظر وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی.
۲-۱۲- استاندارد سازی و روزآمد کردن روش‌های تشخیصی و درمانی طب سنتی و فرآورده‌های مرتبط با آن.
۳-۱۲- تبادل تجربیات با سایر کشورها در زمینه طب سنتی.
۴-۱۲- نظارت وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی بر ارائه خدمات طب سنتی و داروهای گیاهی.
۵-۱۲- برقراری تعامل و تبادل منطقی میان طب سنتی و طب نوین برای هم‌افزایی تجربیات و روش‌های درمانی.
۶-۱۲- اصلاح سبک زندگی در عرصه تغذیه.

همان حرف من است اگر عمل شود.

پس‌نوشت2:  لطفا بحث را ادامه بدهید.


۰۸ فروردين ۹۳ ، ۰۸:۴۰ ۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

خودمان باشیم


نوروز نود و سه در راه است. روزهای عطر یاس هم فرارسیده است. مردم ما هم اصولا بلد هستند که این تقارن‌ها را مدیریت کنند. لازم نیست دستورالعمل خاصی به گوش مردم بخش‌نامه کنیم. به قول بسیجیِ پایگاه‌نشین فیلم شیار143 که می‌گفت: حاج خانم مگر ما دو روز است که با هم آشنا شدیم؟ ما و شما سال‌هاست مردمِ این محل هستیم. درست هم می‌گفت. البته  که باید مراقب مردم باشیم و حواس‌مان به دروازه‌های فرهنگی باشد اما لازم نیست با مردم مانند تازه‌مسلمان‌ها برخورد کنیم. مردم ما بلدند که حتی اگر عاشورا و فاطمیه و شب ضربت خوردن با نوروز هم‌گام شد؛ چه کنند و چه بر زبان جاری کنند و چه بخورند و بیاشامند.  این روزها گاه‌گاهی به یاد نوروزِ زیبای سریال وضعیت سفید که سندی تصویری  برای نوروز 67 بود می‌افتم. باز هم می‌خواهم از وضعیت سفید بنویسم چه این‌که خیلی کم نوشتند و گفتند و چیزی که عیان بود، حالا دارد فراموش می‌شود. وضعیت سفید و قصه‌ی مفصل و جذابش بحث پردامنه‌یی می‌طلبد. به‌ویژه هنرمندان و اهل رسانه و تصویر و قلم باید به تحلیل و نقد این سریال بپردازند. من هم چند نکته را بازگو می‌کنم. حوصله، سایه‌ی خنک و ملایمی بر روند سریال دارد. مخاطب حس می‌کند که هنگام دیدن قصه، هیچ نکته‌یی را از دست نمی‌دهد. حس می‌کند کارگردان با آرامشی به سبک قدیم و ندیم، مشغول روایت پرحوصله از آدم‌هایی است که احتمالا هر کدام شبیه هر کدام از من و شما و مادران و پدران و مادربزرگ‌های ما هستند. مخاطب، خاله و دایی و زن‌دایی و عمه و عمو و حال و هوای نوجوانیِ خود را با کمال دقتی احترام‌برانگیز تصویرشده می‌یابد و همراه قصه شده، مشغول دیدن می‌شود. نوع روایت آدم‌ها در سریال با بیشتر سریال‌های تلویزیون فرق می‌کند. من این حوصله را به دیگر فیلم‌سازها لزوما توصیه نمی‌کنم. چرا که کار به سبک وضعیت سفید در یک کلام عشق و جان‌کندن می‌خواهد. من فقط مدیریت کردن مرغ و خروس و الاغ و طوطی و گربه را در صحنه‌ی فیلم‌برداری در سریال که تصور می‌کنم اثر را تحسین می‌کنم چه رسد به وسواس اعجاب‌آور در گردآوری اشیای مصرفی مردمِ دهه‌ی شصت که خود حدیث خاطره‌بازها شد و باعث تحسین دیگر که فیلم‌ساز زحمت گردآوری یک شهرک سینمایی مینیاتوری را به خویش داده است. از این نکته نگذریم که وضعیت سفید پلان و سکانس پیش‌پاافتاده و معمولی متوسط ندارد. با تقریب خوب باید اذعان کرد که همه‌ی صحنه‌ها با نمره‌ی عالی اجرا شده است. کاری که خیلی از سینمایی‌ها برای یک فیلم نود دقیقه‌یی نمی‌کنند، نعمت‌اله برای چهل و دو قسمت سریال کرد. بنابراین اگر این همت عالی نباشد آن حوصله که یاد کردم چندان به کار نمی‌آید. نکته‌ی دیگر در مورد آمریکاستیزی است. البته من این امر را به طور واضح به فیلم‌ساز نسبت نمی‌دهم. این آمریکاستیزی برداشت آزاد من از وضعیت سفید است. ادعا نمی‌کنم که منظور شخصی کارگردان همین بوده اما بعید می‌دانم با برداشت من مخالفتی داشته باشد. همایون، نوه‌ی عمه احترام که در وسط قصه، پابرهنه از آمریکا سر می‌رسد. اخلاق گندی دارد اما در عین حال وسایل مدرن و فناورانه‌یی را از دیار یانکی سوغات آورده است. سبک زندگی فردی دارد. مقروض است و اصلا به همین بهانه هوس صله‌ی ارحام کرده است. حضور اولیه‌ی او برای برخی اعضای فامیل جذاب است. او از آمریکا می‌گوید و از سبک زندگی آن‌ها حکایت می‌کند. به قول منیره که زنِ فعال پشت جبهه و بسیجی است، همایون ضدبشر است و فقط بلد است "میتینگ" بیاید. و تو چه دانی که حکایت میتینگ در آثار نعمت‌اله- مقدم‌دوست چیست و چه ژرف است. در بحبوحه‌ی عشق تندمزاج نوبالغانه‌ی امیر گلکار، همایون پیش‌نهادی برای او دارد. این‌که به او هدیه‌یی بده. مثلا وسیله‌ی آرایش. که شیرین برای تو آرایش غلیظی بکند و مثلا با هم قرار بگذارید و... . این پیش‌نهاد از دل فساد نهادینه‌ی روابط نوجوانان و دبیرستانی‌های آمریکا بیرون می‌آید. امیر اغوا می‌شود و این کار خطیر را انجام می‌دهد. عرف سفت فامیل قضییه را مسکوت و خاموش باقی می‌گذارد. و چه بازی‌گیری خوبی از سوی کارگردان و چه بازی درخشانی از سوی یونس غزالی در این بخش‌های کار دیده شد. امیر بدجوری شرمنده و عصبی و مضطرب و پشیمان شد. ترکیب این احساسات برای یک نوجوان و نمایش آن کار بس دشواری است. قصه‌ی قهر امیر و شروع حسادت امیر و گَنده‌اخلاق شدن امیر و توبه‌ی کودکانه‌ی امیر و رشد و بلوغ امیر هم از همین خطای آمریکایی امیر شروع شد. همایون باطن کثیف و ظاهر جذابی دارد. همایونِ آمریکا فریب می‌دهد. قصه‌ی امیر و همایون تنها برگی از دفتر وضعیت سفید است. شخصیت‌های متعدد این سریال هر کدام با منطق باورپذیری کار می‌کنند. اصل این‌که فامیل پاشیده‌شده‌ی گلکار به بهانه‌ی تهدید خارجی دشمن زیر سقفی گرد می‌آیند؛ چقدر ایده‌ی درست و کارایی است. این‌که مردم هوای هم را دارند. این که شبها می‌ایستند روی پشت‌بام و موشک‌باران تهران را نگاه می‌کنند. این که قهر و آشتی دارند. خلاصه کنم که برآیند نگاه من به وضعیت سفید این است که اگر دهه‌ی یکم انقلاب، علی حاتمی پس اینک دهه‌ی چهارم انقلاب سینمای ملی(با تسامح در مورد سریال. فرقی نمی‌کند، سخت نگیرید) با نعمت‌اله. مگر سینمای ملی چه باید باشد که سعدی سینمای ایران داشت و نعمت‌اله ندارد. مولفه های ایرانی دارد. تمرکز و گرایش و محوریت خانواده ندارد که دارد. مولفه‌های انقلاب اسلامی هم دارد. بوی خدا و دین و معنویت هم به‌جا و به اندازه دیده می‌شود. یک پلان و یک فریم از آثار علی حاتمی مخاطب را به یاد سنت‌ها و ایران می‌اندازد و یک فریم از وضعیت سفید هم ما را به یاد مردم انقلابی ایران دهه‌ی شصت می‌اندازد. راستی ما چقدر کم از سریال‌ها و فیلم‌های خوب حرف می‌زنیم. همه‌ی ملت فیلم می‌بینند و سریال می‌بینند اما پای تعریف و تمجید به‌جا که می‌رسد، بخل‌ورزی می‌کنیم. از خوبی‌های مردم بگوییم تا تکثیر شوند. در تعریف کردن از آثار هنری هم خسیس و بخیل نباشیم. گور پدر هالیوود. بعضی‌ها گمان احمقانه دارند که همیشه هالیوود برتر از ماست. اصلا این‌طور نیست. خودمان باشیم جهانی می‌شویم. خودمان باشیم، جهانی خواهیم شد.


۲۴ اسفند ۹۲ ، ۱۷:۵۰ ۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

دم، آمریکایی؛ بازدم، آمریکایی


 آمریکا کیست؟ آمریکا چیست و چگونه ساخته شده است؟ آمریکا کجاست و ما را به کجا می‌برد؟ آمریکا چگونه است و ما را چه‌گونه می‌پسندد؟آری. به‌راستی آمریکا کیست و چیست؟ آمریکا یعنی دود سیگار را با تبختر خاصی بیرون بدهی و خیال کنی که وقتی دود سیگار را فرو می‌بری فهم تازه‌یی از جهان پیدا می‌کنی؛ در حالی که اجداد ما چپق را این‌گونه نمی‌کشیدند. آمریکا نوجوان یازده‌ساله‌یی است که با فراغ بال در پیاده‌رو خیره در چشم رهگذر روبرو سیگار می‌گیراند و و با غلظت سرخوشانه‌یی می‌مکد و دود بیرون می‌دهد. آمریکا حس پاگنده‌بودن هنگام پوشیدن "بوت" پپسی و تیمبرلند است حال آن‌که پای بشر عادی کوچک‌تر از آن حرف‌هاست. آمریکا حس کثیف اما لذت‌آلود له کردن قوطی فلزی نوشیدنی است. این له کردن یعنی جهان زیر پای من تا ببینیم بعدا چه پیش می‌آید. آمریکا همان یگانگی فرد با خودروی شخصی‌اش است هنگامی که داخل خودرو را محیط خلوت خود از جهان و مردم می‌پندارد. این پندار باطل ته‌اش می‌شود هیجان کاذبی که راننده‌ی مست فردانیت وادار به حرکت با سرعت دیوانه‌وار در خیابان می‌شود؛ درحالی که شاید کودکی در پیش رو باشد. آمریکا یعنی این‌که حوصله‌ی گلزار شهدا رفتن نداشته باشی و اساسا اگر هم به آن‌جا بروی به پاس زحمات آن‌ها یک دقیقه سکوت کنی و برگردی. آمریکا یعنی حوصله‌ی گورستان نداشته باشی و در کل یاد مرگ را نسبت به احوال زندگی و عیش‌ونوش مدرن، مضرّ بدانی. آمریکا یعنی با خودروی شخصی مگان در گلزار شهدا حرکت کنی و درحالی که خودت راننده هستی از پشت فرمان به پیاده‌ها شکلات خیراتی تعارف کنی. وا اسفا... . آمریکا یعنی برداشت خود را از آیه‌ی فلان بگویید. فاجعه این است که این را از رادیو جوان بشنوی در حالی که مجری تلاش می‌کند خود را خیرخواه وروشن‌فکر بنمایاند. آمریکا یعنی لذت نقد را بچسب و لذات آخرت را بی‌خیال شو. آمریکا همان وسواس خناس است. همان شیطان است. همان نفس امّاره است. آمریکا یعنی دیگر روی‌ات نشود پس از سی‌وپنج سال فریاد بزنی مرگ بر آمریکا. چه این‌که پیش‌ترها کسی نمی‌پرسید که منظور از آمریکا در عبارت مرگ بر آمریکا چه کسی است. همه می‌دانستند منظور کیست. این شبهات دور و برِ شعار پرمغز مرگ بر آمریکا به خاطر گرفتار شدن ما در باطن آمریکایی زندگی است. چین و کره و روسیه و بلغارستان و اوکراین و کنیا و ونزوئلا و ایران هم ندارد. سیل آمریکایی شدن همه جا می‌آید و همه را یک‌دست می‌کند. آمریکا یعنی نچ‌نچ کردن پیران جامعه وقتی با تکان دادن سر می‌گویند آخرالزمان شده است دیگر. آمریکا یعنی برهنگی. یعنی خانه‌سازی به شیوه‌یی که عریانی و جلوه‌گری برای اغیار بیش از پوشش و عفاف کارایی دارد. آمریکا رهزن قلدر روش مسلمانی است. بت بزرگ روزگار جاهلیت 2014، همان آمریکاست.  آمریکا یعنی حالم از فلان غذا به هم می‌خورد در حالی که این غذا با مهر مادری طبخ شده است. آمریکا یعنی وقتی ورودی‌های جدید رشته‌ی دانشگاهی‌تان وارد دانشگاه می‌شود چشم بچرانی تا چهار تا "داف" ببینی و اگر نبینی بگویی که این‌ها که تصادفی هستند. آمریکا همان داف است. آمریکا یعنی ندانی که چه‌طور می‌شود در مترو یا هواپیما یا سفینه‌ی فضایی شاتل به یاد خدا بود. آمریکا در فیلم هالیوود تبلور دارد. آمریکا یعنی محور هستی انسان است. البته انسان یعنی نفس آلوده به لجن بدبو. وگرنه از منظر دولت آمریکا یک آمریکای انسانی( یا به تعبیری یک انسان آمریکایی ) به صدها هزار مسلمان شرقی می‌ارزد. آمریکا همان سیگار است. چه این‌که سیگار تجارت پیچیده‌یی است و اساس آن اغوای مردم است. آمریکا یعنی همه‌ی مردم جهان با هر نژادی سیگار بکشند. آمریکا یعنی چراندن سگ در پیاده‌رو خیابان ولی‌عصر(عجل الله فرجه) و تو به جای پناه بردن به خدا از این قضییه استقبال هم بکنی. تا آمریکای سیاسی و واقعی دنیای امروز همان آمریکای یادشده است پس حیثیت پادآمریکایی جمهوری اسلامی هم باقی است و شعار مرگ بر آمریکا هم باقی است. بی‌شک تمدن نوین اسلامی نیاز به رویش فرهنگ اصیل اسلامی وغیرآمریکایی دارد. این همه از سلبی‌ها گفتم. قطعا باید به ایجابی‌ها هم پرداخت. شاید بشود. آمریکا با یاران خود انصافا پای‌کار باطل خود ایستاد. ما هم پای‌کار حق خود بایستیم و ریسمان را رها نکنیم.


۰۲ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۵۱ ۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

روزهای دوست‌داشتنی



جشنواره‌ی سی‌ودوم را زندگی کردم. لذت بغض کردن برای سکانس پایانی الفت در شیار، شوق شنیدن دیالوگ‌های حاتمی‌کیاییِ فیلم حماسی چ، که اسم خمینی در آن است و سر ذوق آمدن هنگام کشف سینمای ناب آرایش غلیظِ حمیدخان نعمت‌اله با آن دیالوگ‌ها و ایده‌های توفانی را فراموش نمی‌کنم. گرچه امسال خیلی درگیر صف و دردسر بلیط نبودم اما از همراهی با سینمادوستان پای‌کار جشنواره و هم‌صحبتی با آنان لذت بردم. بچه‌های صف جشنواره اکثرا آدم‌های خوب و خوش و مثبتی هستند. آن‌ها را وقتی در انتهای ردکارپت به افتخار ایران کف مرتب زدند، وقتی به احترام مادران شهدا تمام‌قد می‌ایستند؛ دوست دارم. تازه وقتی معلوم‌ام می‌شود که با اصل نظام و انقلاب مشکلی ندارند و خیلی هم اصلش را دوست دارند؛ حس هم‌دلی‌ام با ایشان بیشتر می‌شود. این بچه‌ها همین فرزندان تهران‌اند که کمی اهل دل هستند. همین. رستاخیز عظیم و آذر،شهدخت صمیمی و باصفا و خنده‌های ردکارپت کاملا عطارانی را هم فراموش نمی‌کنم. ما پای‌کارهای جشنواره اندیشه‌های متفاوتی داریم. در بخش مردمی جشنواره و در صف‌ها و سالن‌های اکران مردمی غیر از صاحبان بلیط‌های تقدیم‌شده به خانواده‌ی اهالی سازمان‌ها و نهادها که کاملا تفریحی در سالن حضور دارند؛ جوانانی را می‌یابید که با ذوق و همت تحسین‌برانگیز برای تماشا و تحلیل فیلم‌های ایران اسلامی به سینماها می‌آیند. البته جنس ناجور در همه جا یافت می‌شود. اکثر این مجموعه که یاد کردم به هنر سینما علاقه دارند و در پی تعالی و رشد آن هستند. اما چه می‌شود گفت وقتی که هر سال به نوعی به این طیف بی‌احترامی می‌شود؟ یک فیلم به این جشنواره از ابتدا راه نیافت. آشغال‌های دوست‌داشتنی، صلاح دیده شد که نیاید. دو فیلم دیگر هم بودند که کمی طعم سیاسی و نقد حاکمیت داشتند: عصبانی نیستم و قصه‌ها. همه چیز خوب پیش می‌رفت. روزهای جشنواره می‌گذشت و فیلم‌ها را می‌دیدیم و ارتجالا و با جوِ گذرای جشنواره نظر می‌دادیم و لذت می‌بردیم. حتی شنیدیم که عصبانی نیستم در نظرسنجی مردمی تا روز چهارم اول است. گفتیم خوب باشد. خوش به حالش. تا این‌که شیار را دیدم و شاهد بودم که اکثر قریب به اتفاق مردم از طیف‌های مختلف چهار امتیاز دادند. بعدا که از دوستان در سالن‌های دیگر پرسیدم آن‌ها هم می‌گفتند که داستان همین‌طور بوده است. البته واقعا این جایزه و جایزه‌های دیگر جشنواره چندان برای من اهمیتی ندارد. اصلا مگر این جایزه‌ها تا چند ماه دیگر در یادها و خاطرات باقی می‌ماند؟ چند روزی بود که زمزمه‌ی اعتراض حضرات سیاسی را به فیلم درمیشیان می‌شنیدیم. البته با توجه به زیادت بصیرت حضرات بیدار، این امر کاملا طبیعی و قابل پیش‌بینی بود. افسوس خوردم که چرا تصمیم‌سازان فرهنگی مجلس و مدیران جبهه‌ی انقلابی بعضا از درک بدیهیات روزگار رسانه‌یی عاجز هستند. بزرگواران! این مقدار از بصیرت! دیگر لازم نیست. بگذارید عرصه‌ی سینما را خود اهالی سینما مدیریت کنند. جواب فیلم را با ساختن فیلم می‌دهند. نه با چماقِ جوسازی و فشار. ممکن است جواب بدهد اما... . آقایان! برادران دل‌سوز! این جور رفتار برای برخورد با یک فیلم آن‌هم در حین برگزاری جشنواره باعث اقناع هیچ‌کس نمی‌شود. بلکه فقط باعث دل‌زدگی یک عده از حاکمیت می‌شود. می‌گویید که جشنواره‌ی فجر را نباید در خدمت اصحاب و حامیان فتنه گذاشت. کسی هم این کار را نکرده است. مشکل این است که ( با تاسف ) بدنه‌ی اصلی جریان هنری سینما هنوز در دست کسانی است که منتقد حاکمیت هستند. فهم تفاوت این مسئله و حامی فتنه بودن سخت است؟ من فیلم درمیشیان را ندیدم. یعنی نگذاشتند ببینم. اما از محتوایش خبر دارم. این برخورد چکشی و این لقب‌کوبی که حامی فتنه است و... اصلا لازم نبود. خدا می‌داند که ما بسیجی‌ها برای تغییر تصویر مردم از بسیج و حزب‌ا... باید چه‌قدر زحمت بکشیم. خاک همه چیز را می‌خوریم. آخر کار آقایان بیش‌فعال بصیرت با اظهارات بی‌جا و جوسازی‌های بی‌مورد و در بوق و کرنا کردن رسانه‌یی و نیز از کاه کوه ساختن، کاری می‌کنند که زحمات این همه بچه‌های حزب‌اللهی به باد می‌رود. پایگاه‌های کمی جوگیر رجا و امثال رجا هم قضییه را داغ می‌کنند. کار به تهدید می‌رسد. واقعا برای این سیاسیون متاسفم که هنوز در بیست سال پیش سیر می‌کنند و شیوه های فرهنگی برخورد با یک فیلم را بلد نیستند. هول می‌شوند و منفعلانه عمل می‌کنند. اتفاقات تلخ دو روز آخر جشنواره رخ داد. رفتم که عصبانی نیستم را در ملت ببینم. مدیریت منفعل سینما ملت پاسخگوی ما نبود و وزارت ارشاد را جواب‌گو می‌دانست. تا این‌جای کار شبیه دولت نهم و دهم بود. نقد من به جریان‌ اصول‌گرا هم شبیه گذشته است و شوربختانه هیچ چیز عوض نشده و نگاه امنیتی هم‌چنان به سینما وجود دارد. سلیقه‌ی دوستان سیاسی هم همان است. اما برخورد وزارت ارشاد دولت روحانی من را به شگفت آورد. وادادن زودهنگام در مقابل فشارهای سیاسی. حالا فهمیدم که دولت اعتدال یعنی چه. مصلحت‌سنجی فی‌نفسه چیز خوبی است. این‌که بخواهی مملکت به هم نریزد و شیرازه‌ی کار از دست نرود خیلی ستایش‌برانگیز است. اما اتفاق خنده‌داری که در مورد عصبانی نیستم افتاد از جنس بازی مشکوک سیاسی بود تا حفظ مصالح عمومی جامعه. شعار دولت این بود که ما فضای امن می‌خواهیم نه امنیتی. پس با این حساب فضای امن یعنی این‌که در مقابل کوچک‌ترین فشاری وا بدهی و از حرفت کوتاه بیایی. من مانده‌ام این دولت حصر را چگونه برخواهد داشت. با وضع پیش‌آمده این درمیشیان و فیلم متوسط‌اش است که مظلوم شدند و مورد تفقد همان بدنه‌ی اصلی سینما قرار گرفتند. دولت روحانی هم با این رفتار عجیب و نسبتا پیچیده و سست گرفتار حملات شدید اصلاح‌طلبان قرار گرفت و احتمالا باد سخن‌رانی های پرشور آقای روحانی که مطلوب روشن‌فکران افتاد؛ کمی خالی شد. این جماعت فهمیدند که در این دولت قرار است همان اتفاقات گذشته تکرار شود اما در ظاهر امر، دولت حامی سبزها و روشن‌فکرها و سکولارها هم هست. ظاهر سخن‌رانی‌ها دوره‌ی رکود و تفرقه و خمودگی و استبداد فکری و تحجر را تخطئه می‌کند اما درنهایت قرار است همان سانسورها هم انجام بشود. من که تفکر منتقد دولت را دارم انتظار داشتم دولت در مقابل فشارها می‌ایستاد و سنت ناپسند برخورد چکشی با یک فیلم را احیا نمی‌کرد. حذف و توقیف هر فیلمی راه و روش خودش را دارد. مثلا به کجا برمی‌خورد اگر نمایش دو روز آخر جشنواره برای عصبانی نیستم به طور عادی ادامه می‌یافت و یک سیمرغ هم به نوید محمدزاده می‌رسید؟ هزینه‌ی کدام بیشتر است؟ این همه مظلوم‌نمایی همراه با دل‌سوزی مردم برای فیلمی که ناحق می‌گوید یا پیش رفتن روند عادی جشنواره و اقناع ظاهری مخاطب؟ سانسور تلویزیون هم که فوق‌العاده بود. تلویزیون در آخرین ماه‌های مدیریت جناب ضرغامی هم‌چنان توهین‌آمیزترین شیوه‌ی سانسور را برای حذف چند جمله‌ی منتقدانه انتخاب می‌کند. اما یک چیز در گلویم مانده که باید بگویم. آقای کیایی متلک را به کی می‌اندازی؟ شما در توهم هستید. چه آن وقت که گمان بردید و یقین کردید که در 88 تقلب شد و چه امروز که چشم بر واقعیت بستید و گمان می‌کنید برای شیار تقلب شده است. اساسا شماها اهل همین تهمت‌ها هستید. متاسفانه مسئولان جشنواره و خانه‌ی سینما هم با این که اظهارات کیایی به ایشان اهانت کرد؛ سکوت کردند و رنگی دیگر از اعتدال میان حق و باطل را به نمایش گذاشتند. از روز اول جشنواره در بسیاری از سالن ها برای فیلم‌های مسابقه رای نگرفتند. ضعف مدیریت سینما شاید علتش بوده است. اما تهمت کمک به فیلم شیار برای رای مردمی حاکی از این است که امسال فیلم‌های انقلابی بسیار خوبی داشتیم که جریان سکولار و روشن‌فکر را چندان خوش نمی‌آید. در روزهای ابتدایی واکنش برخی از اهل رسانه‌شان گویای بغض عجیب‌شان بود. البته در برخی موارد حفظ ظاهر می‌کردند. آقایان! اگر فیلم عصبانی نیستم دچار مشکل شد؛ چه ربطی به فیلم شیار دارد. دم خروس پیداست. مراقب باشید. بگذریم. نسیم خوش سینمای دین‌گرا و دین‌باور و دین‌پرور، خدا را شکر ، قوی‌تر در حال وزیدن است. سینمای اخلاق‌گرا هم بسیار محترم و شریف است. سینمای طرفدار روح ملیت و وطن‌دوستی هم مغتنم و ستایش‌برانگیز است. خوش‌بختانه سینمای ایران در حال غنی شدن از این سه بخش است. امیدوارم فیلم زندگی مشترک آقای محمودی و بانو هم به ساحل امن اکران برسد. امیدوارم مدیران فرهنگی جبهه‌ی انقلاب و مدیران دولتی فهم ژرف‌تری از سینما پیدا کنند. چه قدر زشت است که ما نتوانیم در سال یک جشن درست و حسابی برای سینما بگیریم و آتش کینه و بغض همیشه باید دامن همایش‌های ما را بگیرد. روز اختتامیه احساس خفگی می‌کردم. چرا برخی از مردم در 22بهمن نمی‌خواهند مراسم عین آدم برگزار شود؟ مثلا هنگام سخن‌رانی رییس‌جمهور هیچ بلندگویی قطع نشد. هر کس بر ساز خود می‌کوبید. شعارهای درهم‌وبرهم و بعضا ضدمصلحت عمومی جامعه در راه‌پیمایی دیده می‌شد. چرا ما به عنوان مردم ایران نمی‌توانیم برای یک بار در سال همدیگر را تحمل کنیم. شاید حرف‌های متفاوت مریلا زارعی پس از دریافت سیمرغ و جمله‌ی حماسی و زیبای حمیدیان و اظهارات عباس غزالی( بازیگر وضعیت سفید ) در اینستاگرام مبنی بر تبریک 22 بهمن و پیش‌تر از این‌ها افسانه بایگان و شهاب حسینی و پروانه معصومی و... خبر از ایجاد طیف رشدیافته‌ی سینما می‌دهد. سینماگران و بازیگرانی که احساس می‌شود به اسلام، نظام و انقلاب و حتی شخص رهبر انقلاب ارادت دارند. یکی از امیدهای من در این طیف در حال رشد، حمید نعمت‌اله است که در هنگام دریافت جایزه با همان حالت همیشگی کتوم‌اش تشکر کوتاهی کرد و با حالتی عادی و غیرهیجانی رفت. شاید بشود تفسیر کرد. شاید غیبت حاتمی‌کیا و درویش را هم بشود تفسیر کرد. در هر حال من واقعا امید دارم که این معضلات هم رفع شود. به شرط این که بشنویم و سطح معرفت‌مان را بالاتر از بنگاه‌های خبری سطحی قرار دهیم. امیدوارم در مورد فیلم رستاخیز و محمّد-صلی الله علیه وآله- مشکل نشان دادن یا ندادن چهره‌ی حضرات معصومین علیهم‌السلام و یاران و فرزندان‌شان به فرصتی تبدیل شود برای ایجاد عرصه‌یی نو در فقه و ساحت جدیدی در علم شهر قم پایه‌گذاری شود. کار زیاد است. وقت برای درگیری و متلک‌پرانی نیست.

 

۲۴ بهمن ۹۲ ، ۱۲:۵۷ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

ایران، خانواده و فیلم خوب بهروز افخمی


درباره‌ی آذر، شهدخت، پرویز و دیگران - ساخته‌ی بهروز افخمی-


ایده‌ی فیلم آذر... بسیار غافل‌گیرکننده و مهم بود. خبر اصلی قصه که در ویلای نیاک در یک عصر تلخ به گوش بیننده و پرویز می‌رسد؛ واقعا تکان‌دهنده است. خبری است که به دلیل پاکی و انسان بودن مردم ما کمتر کسی با شنیدن‌اش دچار حیرت نشد. یعنی در غرب و مرکز فکری‌ و تاریخی‌اش انگلیس چه خبر است. خانواده و انسان به ظاهر متمدن و بافرهنگ غربی دارد به کدام جهنم‌دره‌یی سقوط می کند؟ فیلم با کارگردانی و فیلم‌نامه‌ی عالی و بازی‌های بسیار خوب خانواده‌ی معمولی و غیرمذهبی ایرانی را به تصویر می‌کشد. پرویز مردی است که سیگار و چیزهای دیگر می‌کشد در عین این‌که هنرپیشه است. پرویز ایرانی بودن را دوست دارد و افتخار می‌کند. پس از بازیگر شدن شهدخت کمی حسادت می‌کند و کمی هم تعصب مردانه می‌ورزد و بالاخره اختلاف رخ می‌دهد. آذر از انگلیس فرار می‌کند و به ایران پناه می‌آورد( این را راوی فوق‌العاده‌ی فیلم روایت می‌کند که جمله‌ی بسیار پرمغزی است ). قهر شهدخت و در ادامه طلاق آذر بهانه‌یی است تا خانواده‌ی مستحکم ایرانی دور هم جمع بشوند تا پیوندهای عاطفی را که در غرب بی‌معناست سفت‌تر کنند. تا این‌که علت اصلی طلاق رو می‌شود. آری. این است غربی که رو به سمت منجلاب کثیف حیوانیت و فروحیوانیت در حال سقوط است. کارگردان این امر را با بهت نشان می‌دهد. در واقع فیلمساز بیش‌تر دوست دارد که به جای نقد واضح از غرب از ایرانی و فرهنگ آن بیش‌تر بگوید و مخاطب خودش به نقد غرب بپردازد و باور کند که باید از آن‌جا فرار کرد و به ایران پناه آورد. مسایل پیچیده‌تری در فیلم مطرح است. مانند توده‌یی بودن پری و کمی هم پرویز و تاثیر این گرایش در رفتار این دو در فیلم. یا ارجاعات به دایی جان ناپلئون و ضدانگلیسی بودن پرویز و نسبت این مهم به سفر ده‌ساله‌ی آذر به این کشور. این مسایل و ... را با یک‌بار دیدن نمی‌توانم تفسیر کنم. مطمئنا حکمتی در نقل خاطره‌ی پرویز درباره‌ی دوست بی‌دین‌اش وجود دارد. دوستی که زن‌اش را با یک بی‌ناموسی از طرف خودش و دوست دیگرش از دست داد. پس عرق‌خوری چیز بدی است. پرویز به خیال خود بدترین جدایی ممکن در فرهنگ ایرانی را نقل کرد تا آذر دل‌اش قرص شود. غافل از این‌که پرویز ابعاد انحراف اخلاقی غرب را نمی‌توانست درک کند و شدیدا دچار حیرت شد. شهدخت هم شاید دیگر بازی نکند و با هیچ مجله‌ی فمینیستی مصاحبه نکند و به فرزندانش بپردازد. آذر هم شاید به انگلیس بازنگردد و در آغوش فرهنگ ایرانی بماند. محور فیلم آذر است. جوان ایرانی که هنوز برای فرهنگ غربی تره خرد می‌کند در حالی که این فرهنگ در حال تباهی است. شهدخت مادر است. پرویز پدر است. دیگران هم هستند. این فیلم در حمایت از فرهنگ و خانواده‌ی ایرانی است و به صورت نغز و لطیفی تباهی فرهنگ غربی را هشدار می‌دهد.   


۲۱ بهمن ۹۲ ، ۱۲:۱۷ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

نتایج سحر

 درباره‌ی چ ساخته‌ی ابراهیم حاتمی‌کیا


هنوز تاریخ و مستندات و خاطرات غائله‌های کردستانِ پس از انقلاب را کامل مطالعه نکردم و نمی‌دانم که آیا تمام جزییات فیلم چ درست است یا قابل نقد. هنوز نمی‌دانم نقش ارتش در این دو روز مهم پاوه همین‌قدر بوده یا کمتر و بیشتر. شاید ان‌قلتی در مورد مستندات تاریخی این فیلم باشد. به هر حال وقایع تاریخی وقتی روایت می‌شوند از طرف نگاه‌های مختلف نقد می‌شود و هر کسی از ظن خود یار قضییه می‌شود. پاوه و غائله‌ی ضدانقلاب و چگونگی پایان فتنه هم از این قبیل است. حتما افراد مختلف نظرات مختلفی دارند که همگی محترم است. چ اما درباره‌ی این حرف‌ها نیست. چ از این پس‌کوچه‌ها دور است. چ حتی درباره‌ی نگاه شرح‌حال نویسی به چمران نیست که مثلا چمران را از دبیرستان البرز و دانشگاه معروف آمریکا و ناسا و مرز علم دنیا و بازگشت و انقلاب و عرفان روایت کند. البته چمران یعنی همین‌ها. چمران باید مردی می‌بود از این جنس. آمریکارفته و در مرزهای دانش روز جهان. آن‌گاه وابستگی را رها کند و به کمک شاگرد مکتب اهل بیت و کمک به مظلومان بیاید. چمران این است اما چ لزوما این نگاه را به چمران ندارد. چ روایت پاوه است طی دو روز بسیار بسیار سخت تاریخ‌اش. دو روزی که حضور روح بزرگ چمران زیبایش کرد. غائله‌یی است که یک طرف نیروهای خودفروخته و مدعی ضداتقلاب و استقلال‌طلب کرد هستند که از طرف دشمنان انقلاب تغذیه می‌شوند. در طرف دیگر نیروهای کرد انقلاب و بسیجی‌ها و سپاهی‌های اعزامی از استان‌های دیگر و فلاحی ارتشی و چمران و در طرف سوم مردم مظلوم باقی‌مانده در شهر.عرصه سخت می‌شود. تحمل شرایط برای هر کسی دشوار. فشار زیاد می‌شود. اما مشکل فقط جنگ نظامی شهری و چریکی نیست بلکه مشکل بدتر حرف این و آن است. دعواهای درون‌گروهی بچه‌هاست. حرف‌های نیش‌دار مردم است. اگر روح بزرگ چمران نبود هر کس دیگری صدبار تلخ می‌شد و جواب نیش را با نیش می‌داد. اما چمران است که دریادل است و تحمل می‌کند. چمران مذاکره می‌کند. شجاعانه رفتار می‌کند در هر دو مذاکره که پیش می‌آید. عاقلانه و شجاعانه و هوشمندانه. نگاه چمران به دشمن بی‌رحم هم انسانی است. چمران برای کشتن هیچ موجودی نیامده است به پاوه. چمران آمده تا تلاش کند تیری شلیک نشود اگر ممکن باشد. اما پای درگیری که وسط باشد شجاع‌ترین رزمنده است. اختلاف دیدگاه اصغر وصالی و چمران که یکی جوان انقلابی و کمی پرشور است و دیگری دریادل انقلابی و دنیادیده‌تر و عارف‌تر، زیبا است. حاتمی‌کیا به اصغر وصالی اهانت نمی‌کند. اصغر وصالی تندرو و افراطی نیست در نگاه حاتمی‌کیا. خودش هم می‌گوید که می‌داند چمران بزرگ است اما او را درک نمی‌کند. چمران هم چمران خمینی است که خمینی خود سرباز خداست. یک دیالوگ شاهکار. حاتمی‌کیا در به تصویر کشیدن اختلافات خطرناک برادران ایمانی و انقلابی، تخصص دارد. در عصر غریبانه‌ی روز دوم دژ ما شاهد دعوای درونی هستیم. چون برادران از هدف عالی انقلاب غفلت کردند و اسیر وساوس شیطانی شدند و یک آن نزدیک بود که بر هم گلوله روانه کنند اما نگاه عارفانه و بصیر چمران حق مطلب را ادا می‌کند . صدای اذان را به یادها می‌اندازد. آن چیزی که باعث هوشیاری و عدم غفلت چمران در سبح طویل روزهای سخت جنگ می‌شود همان تهجدها و خلوت‌های عارفانه‌ی چمران است. در سلوک عارفانه‌ی چمران ترس از دژخیم و خنجر و گلوله و تاریکی شب پاوه رنگ باخته است چون او اکنون‌اش در آغوش خداست و مرگ تنها پلی است به سوی معشوق. اما او تهور و بی‌احتیاطی نمی‌کند. در عین شجاعت اصول درست مبارزه و مذاکره را در جای خود رعایت می‌کند. چون زیر دستش مردم هستند و مردم هم انتظار دارند. بزرگی چمران که انسان را متاثر می‌کند آن‌جایی است که چمران تماما به فکر خدمت ایثارگونه به مردم است و جان بر کف نهاده تا تک‌تک مردم را حفظ کند اما نادانی عده‌یی باعث فحاشی به او می‌شود. اما چمران نگاهش به جایی دیگر است. چمران با بسیجی‌های جوان هم سلوک می‌کند. چمران وقتی از دیوصفتی و قابل اعتماد نبودن دشمن مطمئن می‌شود بنا را بر دفاع تا آخرین قطره‌ی جان می‌گذارد. و سوره‌ی حمد می‌خواند. ناگهان عصای موسوی امام معجزه می‌کند. آری. خمینی عصایش را بلند کرد. خارجین از دایره‌ی دل‌دادگی به ولایت نمی‌فهمند این امر ولایی را. خمینی نایب‌الامام و زعیم‌الاسلام و امام‌المسلمین است. بی‌فرمان امام برای شکستن حکومت نظامی انقلاب نمی‌شد. مدعیان بی‌خبر بدانند. پاوه را هم خدا آزاد کرد. و چمران هم که سرباز خدا و پای‌کار امام است. ابراهیم باز هم یک فیلم حاتمی‌کیایی دیگر ساخت. مدعیان روشن‌فکر نمی‌توانند ابراهیم ما را درک کنند. او برای فتنه‌ی88 فیلم می‌سازد و نوع نگاهش را نظام نمی‌پذیرد و فیلم او توقیف می‌شود. آدم عادی باشد قهر می‌کند. روشن‌فکر لاییک و سکولار قهر می‌کند اما بسیجی خمینی قهر نمی‌کند و یک فیلم دیگر برای انقلاب می‌سازد. حاتمی‌کیا ناز انقلاب و نظام را می‌کشد. درود بر ادب و بزرگواری حاتمی‌کیا. حاتمی‌کیا فضای کردستان آن‌روز را خیلی خوب و باورپذیر روایت می‌کند. کردستان انقلاب و دفاع مقدس برای سینمای ما حکم یک چشمه‌ی ایده را دارد. بزرگان هم همین‌طور. متوسلیان، همت و بزرگان دیگر هر کدام موضوع ده‌ها فیلم هستند. چمران هم بالاخره ساخته شد و چه عالی ساخته شد. حاتمی‌کیا نه به نظام پشت کرده است و نه پیش‌ترها به مردم پشت کرده بود. ممکن است برخی این‌گونه برداشت کنند که آژانس این‌گونه بود و موج مرده آن‌چنان و ارتفاع پست و به‌نام‌پدر و حالا چمران. به هر حال در هر دوره‌یی فیلساز متفکری چون حاتمی‌کیا مصلحت می‌بیند نکته‌یی را بزرگ بدارد و درشت بنماید. این امر منافاتی با اعتقاد هم‌زمان به مردم و انقلاب ندارد. نمی‌فهمند انقلابی‌گری و ولایی بودن را آن‌هایی که حاتمی‌کیا را متهم می‌کنند. من شاید در مواردی نظر حاتمی‌کیا را نپذیرم. اما می‌دانم و لمس می‌کنم که او بسیار دل‌سوز انقلاب و رهبری و راه امام است.

 


درباره‌ی آرایش غلیظ- ساخته‌ی حمید نعمت‌اله -

سینمای ایران اسلامی در عرصه‌ی نعمت فیلمسازی دینی دچار وفور نعمت نیست اما ظهور پدیده‌های جوان از این جنس جای امید و شکر دارد. حمید نعمت‌اله و هادی مقدم‌دوست زوج هنری‌یی که امید است این دوستی مانا و جاودان باشد؛ دو هنرمندی هستند که اکنون از پس تجربه‌های گونه‌گون هنر دینی برآمده‌اند. نعمت‌اله با بوتیک وارد شد. بی‌پولی، سریال فوق‌العاده‌ و تحسین‌شده‌ی وضعیت سفید و حالا آرایش غلیظ. مقدم‌دوست هم پس از چند تله‌فیلم با سربه‌مهر وارد عرصه شد. البته در همه‌ی آثارشان که ذکر هم نشد هر دو همکاری کرده‌اند. از بی‌پولی به بعد در آثار این دو هنرمند نوع خاصی از موعظه‌ی سینمایی دیده می‌شود. پیش از آن در فیلم‌های آن‌ها موعظه به صورت ضمنی و زیرلایه‌ای دیده می‌شد اما از بی‌پولی به بعد ما شاهد ارتباط کلامی شخصیت فیلم با خدا هستیم. ما شاهد رابطه‌ی فرد با خدا هستیم در حالی که فرد خداباور و دین‌باور است. یعنی این‌طور نیست که فقط فرد اخلاق‌گرا باشد بلکه دین‌باور است و به انگاره‌های دینی معتقد است؛ هرچند این فرد در عمل به دین ضعیف عمل می‌کند اما به اصل موضوع ایمان دارد. در وضعیت سفید از دریچه‌ی نوجوانیِ یک پسر جنوب‌شهری وارد می‌شویم. در میانه‌ی سلوک خداشناسی امیر گلکار به بهانه‌یی خنده‌دار امیر را نمازخوان می‌یابیم و امیر با خدا ارتباط شرطی برقرار می‌کند. و مگر نه این است که بسیاری از ما جامعه‌ی مومنین شاید با همین بهانه‌ها نمازخوان شدیم و شاید در کودکی و نوجوانی همین ارتباط‌های شرطی را با خدا داشته‌ایم. امیر گلکار متنبه می‌شود و با دیدن رفیق شهیدش به جبهه هم می‌رود. امیر بالغ می‌شود و از رفتارهای احمقانه و کودکانه‌اش می‌گرید. به سربه‌مهر می‌رسیم که به طور واضح و مبسوط ارتباط شرطی مومن با خدا را مطرح می‌کند. شرم اجتماعی از نمازخواندن هم فرع بر اصل قضییه است. صبا خدا را می‌یابد ولو از دریچه‌ی یک حاجت شخصی. حاجتی که در درون دل هر دختری وجود دارد و قابل کتمان نیست. خداشناسی هم از راه خواهد رسید. عیبی ندارد مومن به خاطر ترس از جهنم و یا رغبت بهشت ایمان بیاورد. هم‌چنین است به خاطر حاجت دنیایی. البته برخی خواسته‌های انسان کودکانه و احمقانه و برخی دیگر عمیق و درگیر با دنیا و آخرت فرد هستند. رابطه‌ی مطرح شده در سر به مهر بسیار صمیمی و درگیرکننده بود. بسیاری از ما مشابه چنین رابطه‌یی را با خدا داریم که بسته به سطح معرفتمان کیفیت خواسته‌ها متفاوت است. خدا را شکر که سینمای ما از حد سینمای نجیب عبور کرده و به مرز سینمای موعظه‌گر و دین‌پرور رسیده است. به آرایش غلیظ برسیم. لادن و آقای برقی با خدا حرف می‌زنند. در خلوت‌شان خدا را دارند و از اعمال‌شان پشیمان می‌شوند. برقی پس از برآمدن از پس وسوسه‌ها عاقبت‌به‌خیر می‌شود. لادن هم اگرچه دیر اما بالاخره از شر مسعود که بسیار دنیازده است؛ خلاص می‌شود. برقی و لادن ندای خدایی در درون دارند که مثلا پول را رها کن و به نامحرم نگاه نکن. یا این‌که از ریباند عاطفی بترس. در تصمیم ازدواج عجله نکن. اما این دو در عمل به توصیه‌ها ضعیف عمل می‌کنند. من گمان بر این داشتم که خریت لادن زیاد است اما ناگهان گفتم که متاسفانه موارد مشابه این ریباندهای عاطفی و درگیر مردان هوسران شدن زیاد اتفاق افتاده است. خلاصه این‌که برقی و لادن بالاخره در پناه حصن رابطه با خدا به طرف ساحل سلامت کشیده شدند اما دکتر و مسعود و هومن گرفتار نفس و اغوای دنیا شدند و سرگردان مانده‌اند. لادن و برقی هر کدام درد و مشکلی دارند که بهانه‌شان می‌شود برای حفظ رابطه‌ی شرطی با خدا. اما دکتر و هومن و مسعود خود را گرفتار فراموشی و غفلت خودخواسته‌ی مواد مخدر کرده‌اند تا خدا هم آن‌ها را به خودشان واگذارد. فیلمساز فیسبوک و دریچه‌های شیطانی موجود در آن را نقد می‌کند. البته تمام این اتفاقات در فضایی شاد و جوان‌پسند اتفاق می‌افتد. فضای فیلم طنز لطیف و دل‌پذیری دارد و حرف‌های لازم را به جای خود می‌زند. نوع تخاطب جوان مدرن ایرانی در فیلم‌های نعمت‌اله-مقدم‌دوست بسیار صمیمانه و دوست‌داشتنی است. فیلمساز جلوه‌گری و تبرج جاهلی زن و دختر ایرانی را نقد می‌کند و آن‌قدر صمیمانه و خودمانی این کار را می‌کند که آزاردهنده نیست. منظومه‌ی آثار را اگر در نظر بیاوری می‌فهمی که پیام فیلم دینی است. زن جلوه‌گری نکند و مطابق دستور خدا خود و دیگران را گرفتار فتنه‌ی شیطانی جذابیت جنسی نکند تا دچار صدجور بلای دیگر نشود. شهر فرنگ دنیا یک طرف و ارتباط سالم با خدا یک طرف. دنیا فی‌نفسه خوب است اما گرفتار بخش شهرفرنگی آن بشوی درصدت کم می‌شود. خلوص رابطه‌ات با خدا کم می‌شود. شهر فرنگی که برقی را در عالم خیال هم رها نمی‌کند.  چه زیبا بود موعظه‌ی تصویری تصاویر زن مدل پوستر شده در خیال برقی. چه ناب بود تصویری که فیلمساز ارایه داد. چه ناب بود تصویر اغوا شدن لادن در جلوی آینه پیش از رفتن به فرودگاه. در حالی که شیطان او را قال گذاشته و رفته. او تنها مانده و عمل‌اش که طوق گردن اوست. تجربه کردن‌های این زوج جوان هنری را باید ارج نهیم. مهم این است که مخاطب پیش و پس از رفتن یه سینما یک تغییر کوچک کند. یعنی پس از دیدن اثر به طور ترجیحا ناخودآگاه دچار تنبه و هوشیاری شود. این یکی از موثرترین انواع سینمای دینی است. نعمت‌اله در آثارش از بوتیک تا آرایش غلیظ دنیازدگی و درگیر چاه تاریک نفس(ر.ک. چاه آسانسور بوتیک) شدن را به خوبی نمایش می‌دهد. وقتی شخصیت دچار نفس و گناه و دنیا می‌شود کارگردان فضا را خفه‌کننده و تاریک و نفرت‌آور نشان می‌دهد(ر.ک.دو سه قسمتی از وضعیت سفید که امیر گلکار ناصر را با زبان نیش‌دارش عذاب می‌داد). فیلمساز غرور و فرح دنیایی را در بی‌پولی جدا نقد می‌کند. در آرایش غلیظ هم البته متناسب با فضای شاد فیلم همین اتفاقات و همین تاریکی‌ها و روشنی‌ها را داریم. هرجا شخصیت گرفتار شیطان می‌شود، تاریکی و خفگی داریم و هرجا خدا را داریم شخصیت نفس تازه می‌کند. امیر گلکار در وضعیت سفید وقتی به نامحرم نگاه کرد به جوشکاری هم هم‌زمان نگاه کرد و شب عذاب را دید و چشم‌درد گرفت. چه ناب بود آن صحنه که امیر را خدا آن‌قدر دوست داشت که در دنیا متنبه‌اش کرد. چه امیدبخش است سینمای نعمت‌اله. در آرایش غلیظ هم نوع فانتزی داستان نگاه نامحرم و جوشکاری و عینک جوشکاری تقوا را برای آقای برقی داریم. به نظر می‌رسد که سریال وضعیت سفید به مثابه یک چشمه‌ی جوشان ایده تا سال‌ها برای همه‌ی هنرمندان از جمله خود نعمت‌اله و مقدم‌دوست عمل کند. حتما نقدهایی به انتخاب شخصیت و پرداخت قصه و انتخاب ساحت معرفتی فیلم‌نامه وارد است. اما من دلم نمی‌آید که جلوی تجربه‌های ناب این دو گرفته شود. این فیلم‌ها دارند راه سینمای سلوک دینی را باز می‌کنند. سینمایی که می‌تواند مومن را در سلوک الی الله موفق‌تر کند. البته راه بسیار دشوار است. سینمایی که برای مردم درس اخلاق اسلامی و انسانی باشد. انتخاب گزاره‌ی دینی متناسب با دنیای تصویر و انتخاب شخصیت و قصه بسیار دشوار است. اما این راه را نعمت‌اله و مقدم‌دوست گشوده‌اند و امیدوارم بدون ترس از سرزنش سرزنش‌کنندگان با قوت این راه را ادامه بدهند. خوش‌بختانه توان سینمایی بسیار بالایی هم دارند. همه‌ی طیف‌ها به توان بسیار بالا و استادانه‌ی نعمت‌اله اذعان دارند.

 

۱۸ بهمن ۹۲ ، ۱۰:۱۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

درباره‌ی شیار143 – ساخته‌ی نرگس آبیار-


 خدا را سپاس می‌گویم که این راه پربرکت را پررهرو قرار داده است. سال‌ها گفتیم و شنیدیم که دفاع مقدس و هر آن‌چه به ابعاد آن مربوط است؛ سراسر قصه است و سینما و باید کسانی پیدا شوند و گام در این راه بگذارند. چندی است که ادبیات دفاع مقدس با رمان‌ها و خاطرات جای خود را بین مردم باز کرده است و صدق آن ادعا هویدا شده. این بار نوبت سینماست که خودنمایی کند. و این بار نوبت شیار143 نرگس آبیار که با یک قصه‌ی شیرین و ملیح و زیبا دل مخاطبان سینما را برباید. فیلم ساده و پاک و بی‌ادعایی که من کوچکترین نقصی در آن ندیدم. من گمان نمی‌کردم با چنین اثر جذابی روبرو شوم. قصه‌های ساده‌ی دل مردمان پاک کرمان و پاریز و یا هر شهر و دیار دیگر ایران اسلامی در زمان دفاع مقدس و پس از آن آن‌قدر حکایت سینما و رمان دارد که اگر فیلمسازی زرنگ باشد تا سال‌ها سال سراغ این داستان‌ها می‌رود. و داستان‌های دیگر مثلا مدرن امروز بالای شهر تهران را ناخودآگاه به فراموشی می‌سپرد. نرگس آبیار چنین کرد. رفت سراغ یک زن ساده‌ی پاریزی که اگر جوان تهرانی شیک‌پوش یک آن بدون توجه به نمونه‌ی واقعی الفت خانم نگاه کند شاید خدای نکرده به دیده‌ی تحقیر دهاتی باشد. اما پس از دیدن فیلم شیار143 احتمالا دیگر این‌طور نخواهد بود. روایت ساده‌ی صبر ایوب‌وار و انتظار یعقوب‌وار الفت واقعا هنرمندی فیلمساز را به رخ کشید. ظرافت‌های زنانه‌ی فیلمسازی نه از جنس فمینیسم کژاندیش و سست بلکه روایت داستان با روش مادرانه که مقدس است؛ بر زیبایی فیلم افزوده بود. دیالوگ‌های بسیار منطقی، شیرین، به‌جا و بانمک لهجه هم دیدن فیلم را لذت‌بخش کرده بود. به‌ویژه پیرمرد تلفن‌خانه که پیش‌تر در خسته‌نباشید قرایی و هاشمی خودنمایی و شیرین‌زبانی کرده بود. روند فیلم و اتفاقات فیلم هم اصلا آزاردهنده نبود و داستان سیر منطقی خود را داشت. فیلم هیچ ادایی نداشت. یعنی بی‌پیرایه و بدون ادعاهای روشنفکری. زن روستایی با بازی‌های فوق‌العاده‌ی محلی‌ها و بازی درخشان و سیمرغ‌طلب زارعی هم باورپذیری اثر را بالا برده بود. هر چه به پایان فیلم نزدیک می‌شدیم نگران پایان‌بندی می‌شدم اما سکانس آخر پاسخ من را داد. هوش مادرانه‌ی فیلمساز در خلق صحنه‌ی وصال ما را در سالن مدهوش کرد. من ورود یک نیروی تازه‌نفس سینمایی را به جریان فرهنگی انقلاب اسلامی تبریک می‌گویم. پارسال سربه‌مهر و تنهای تنها و امسال تا این‌جا شیار 143 . مادر شهید فیلم هم کمی جلوتر از فیلم بوسیدن اسعدیان بود. پیوند ساده‌ی خانواده‌ی شهدا با پایگاه بسیج و حرف‌های ساده‌ی مردمی راجع به جنگ هم بر دل‌پذیری روایت می‌افزود. روابط مردم روستا بسیار به واقعیت نزدیک بود. پس از مدت‌ها بالاخره فیلمسازها سراغ سوژه‌های درست مردمی و روستایی رفتند. به قول دکتر فیاض که می‌گفت روستا چشمه‌ی حکمت است چون مردمان حکیم دارد و در عین سادگی حکمت در زندگی‌شان جاری است.  


۱۷ بهمن ۹۲ ، ۰۹:۳۲ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

خرده‌ریزهای مهم


 چند روز دیگر می‌شود سی‌وپنج ساله. برای خیلی از ما جای تامل و پرسش است که آیا واقعا پس از سی‌وپنج سال، لازم است که دهه‌ی فجر را بزرگ بداریم و همایش بزرگ و احتمالا پرخرج راه‌پیمایی را راه بیاندازیم. این یکی از پرسش‌های بسیاری است که دامن‌گیر ذهن بچه‌های حزب‌اللهی و بسیجی می‌شود و در خیلی از موارد با چیزی شبیه ترس از اندیشیدن روبه‌رو می‌شود و کنار گذاشته می‌شود. دوستان معمولا خیلی کم به پرسش‌های بنیادین می‌پردازند. شاید در درون ما شیطانی لانه کرده باشد که ما را با رنگ و لعاب پایداری و استقامت و ولایت‌مداری فریب می‌دهد و ما را از اندیشیدن جدی و ژرف به موضوعات حاکمیتی و انقلابی و نیز دینی باز می‌دارد. باید این مانع شیطانی نیاندیشیدن را از خود دور کنیم و به مسئله‌های مبتلابه روزگار خود به ویژه آن‌هایی که درباره‌ی نظام اسلامی هستند؛ بدون مداهنه و سبُک‌نگری بپردازیم. اگر واقعا برای برگزاری راه‌پیمایی دلیل نداریم چه‌طور می‌شود؟ اگر دلیل داریم چه طور؟ اصلا معنای انقلاب چیست؟ چرا هنوز انقلاب؟ مگر سی‌وپنج سال پیش انقلاب نشد؟ اگر انقلاب ادامه دارد؛ این انقلاب در چه ساحت‌هایی رخ می‌دهد؟ راه‌پیمایی 22 بهمن آیا حکومتی و تشریفاتی است یا حکومتی و مردمی؟ آیا راه‌پیمایی‌های سالیان گذشته نقشی در اتفاقات سیاسی داشته‌اند؟ آیا دشمنان بارز و اصلی نظام اسلامیِ مردمی ما به این حضور استناد می‌کنند؟ از این دست پرسش‌ها را با خود مطرح کنیم و با منطق روشن و استدلال در پی پاسخ باشیم. این مسئله یکی از ضعف‌های بچه‌های بسیجی است.

 ضعف دیگر ما این است که به دلیل سابقه‌ی تاریخی این قشر( حزب‌اللهی و بسیجی) در پیش و پس از انقلاب و به‌ویژه پس از دفاع مقدس، نوع خاصی از زمختی و خشونت و چکشی‌ برخورد کردن در میان ما به صورت اندیشه‌یی و انگیزه‌یی نهادینه شده است. این نقد را البته به نوعی دیگر و غیرمنصفانه قشرهای لاییک و سکولار جامعه و معاندین هم مطرح می‌کنند که من کاری به برداشت آنان از این امر ندارم. این نوع خاص از رفتار و اندیشه شاید در روزگاری پس از دفاع مقدس لازم و طبیعی بوده است و حتما دغدغه‌های بچه‌های جنگ باید در این بررسی دیده شود. یعنی روزگار نورانی جنگ پس از چند سال به دنیای بریده از دینِ انقلابی بدل شد و مردمان جنگ، کنار رفته و غربتی تلقی می‌شدند و مغالطه‌های زیادی دامن زندگی جهادی را گرفته است. در ضمن کم‌کم بروز شهوت و رفاه به مدل غربی در مدینه‌ی قریه‌شده‌ی تهران هم دیده می‌شود. این‌جا بوده که اهالی جنگ دست به رفتارهایی می‌زدند که در نگاه اول کمی خشن است اما کمی ژرف‌تر اگر بنگریم داغی خون شهیدی را می‌بینیم که هر شب به خواب برادر جامانده‌اش می‌آید. پس قابل درک است. در این برهه ما آژانس شیشه‌ای را داریم که حق مطلب را ادا کرده و مردم هم این حقیقت را در فیلم دیده‌اند. از این برهه اگر بگذریم باز می‌بینیم که ظاهرا در میان بسیجی‌ها گفتمان برخورد چکشی و کوبنده و زمخت به گفتمان غالب تبدیل شده و در پاره‌یی موارد احساس می‌شد که بسیجی کاری غیر از این بلد نیست. همان‌طور که یامین‌پور در مقاله‌یی به این موضوع پراخته است؛ این ماجرا تا زمان احمدی‌نژاد طول کشید و پس از احمدی‌نژاد بسیجی‌ها وارد عرصه‌های دیگر شدند زیرا نخستین بار بود که این قشر معترض کار اجرایی می‌کرد. تحول کاملا مشهود است. عرصه‌ی شعر، وبلاگ و کار فضای مجازی و تا حدودی فیلم مستند و سینما و یک‌کم ادبیات به تسخیر این قشر درآمد یا لااقل به حضور این قشر در میان‌شان عادت کرد. مثلا صف جشنواره‌ی فیلم فجر جای بحث و گفتگو درباره‌ی مقوله‌ی هنری و غیرزمخت سینما است. حضور بچه‌ها در این عرصه باید زیادتر شود. عرصه‌ی کتاب و کتاب‌خوانی هم همین طور. به دوره‌ی روحانی می‌رسیم. خطر! جاده باریک، لغزان و خیلی داغون می‌شود. باز هم قرار است ما بسیجی‌ها گوشه‌ی میدان بیفتیم و کتک بخوریم. احتمالا در عرصه‌ی اجرایی نیستیم و باز هم نقد سهم ماست. لبّ مطلب این است که در دروه‌ی کنونی با هوشیاری بیش‌تری حرف بزنیم و نقد کنیم. و البته نقد درون‌گفتمانی هرگز نباید فراموش شود. باید در کنار اصلاح درونی و خودسازی اخلاقی اثبات کنیم که بسیجی واقعی یعنی ادب، متانت، وقار و بسیار اهل مطالعه. یعنی تصویر راهبردی و نادرست فعلی جامعه از بسیجی‌گری را دچار تاری و مه‌گرفتگی کنیم و تصویر نو و درستی را از این قشر عزیز ارایه دهیم. البته در این تصویر نو هم جا برای استفاده‌ی به موقع از خشم و نفرت و برائت و نیز برخورد عاشورایی باز است. اتفاقا تصویر راهبردی درست است که می‌تواند جایگاه درست برخورد عاشورایی بسیجی‌ها را عیان کند. ایام‌الله دهه‌ی فجر و البته جشنواره‌ی فجر نزدیک است. ابزار مهم و حیاتی حضور را نباید از دست داد. همین حضورها در جامعه‌های کوچک مانند فیلم‌بین‌های حرفه‌یی می‌تواند قضاوت‌ها را دگرگون کند. باید مهندسی‌شده عمل کرد. بهترین و به‌هنگام‌ترین و موثرترین عمل، و اصل حضور در جای لازم می‌تواند این تصویرسازی را حاصل کند.

 یک ضعف دیگر مربوط به یک پدیده‌ی نسبتا پیچیده می‌شود. آن این است که بسیجی‌ها خوب بلد نیستند که نسبت به تیزی پیکان انتقادها واکنش درست نشان بدهند. در جریان اتفاقات دوره‌ی احمدی‌نژاد و اشکالات آن دوره و در جریان رخدادهای رسانه‌یی جنجالی که یک شخصیت محبوب ما دچار خطا می‌شود؛ معمولا رفتارها و واکنش‌های‌مان مهندسی شده نیست. ببینید ما باید تا سال‌ها پاسخگوی افراد وابسته به اندیشه‌مان باشیم. مثلا جریان هفت‌تیرکشی را که همه شنیده‌اید. ما دو دسته مخاطب بحث داریم. مخاطب خودمانی و مخاطب ناباور به راه انقلاب و... . باید متناسب با هر مخاطب پاسخی را آماده کنیم. دردرون‌مان نقد کنیم و در مقابل دیگران تا جای ممکن آبروی قشری که متعلق به آن هستیم را حفظ کنیم. به هر حال آبروی این گروه هم برای خودش موضوعیت دارد. البته بیان ماجرا به این‌جا ختم نمی‌شود و گاهی باید حسب حال مخاطب، ذکاوت خرج کنیم و ماجرا را برعکس کنیم. مثلا اگر مخاطب خودمانی با دیدن نقد جدی و بی‌پرده‌ی درون‌گفتمانی پای‌اش می‌لغزد و به کنار گذاشتن آرمان‌ها و... سُر می‌خورد باید از مطلب مورد بحث دفاع کنیم. اگر هم مخاطب غیرخودمانی فقط چند گام با خودمانی شدن فاصله دارد باید طبق اصل جذب حداکثری با او راه بیاییم و با تایید حرفش عملی نسبتا دور از انتظار ارایه کنیم. هرچند توضیحات ناقص است و باید مورد به مورد بررسی کرد که شیوه‌ی جذب افراد و نقد درونی چگونه باید باشد. یک جمله‌یی سعید جلیلی داشت به این مضمون که ما باید واقع‌بین باشیم اما مهم این است که واقعیت را با چه نظریه‌یی تحلیل کنیم. یعنی مهم این است که وقتی در خیابان راه می‌رویم دروازه‌ی خیال را باز نگذاریم و دریچه‌ی دیده را روبه‌روی هر چیزی که می‌گذاریم و به آن نگاه می‌کنیم علاوه بر دیدن فیزیکی و عامیانه‌ی آن چیز، بتوانیم با تحلیل فرانگرانه بهترین داده و مفیدترین داده را به مغز ارایه کنیم.  


۰۴ بهمن ۹۲ ، ۲۱:۰۳ ۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

فارسی، ناموس ما


 در نکوهش بیگانه‌پرستیِ نوشتاری و گفتاری، سخن بسیار رانده شده و نیازی به ژاژخایی هم‌چون منی نیست که بیش از این دلیل بیاورم. از هویت ملی و فرهنگی گرفته تا تربیت و سبک اندیشیدن و سبک زندگی ما و فرزندان‌مان به مقوله‌ی مهم زبان بستگی دارد. از قصه‌ی پرغصه‌ی شروع غرب‌پرستی در ایران هم می‌گذرم و از افراط عربی‌گویی و عربی‌نویسی تکبّرآلود دوره‌ی قاجار هم می‌گذرم چه این‌که آن‌قدر سواد و دانش نقد دقیق دوران قاجار و پهلوی را ندارم. در دوره‌ی قاجار افراط در عربی کردن زبان فارسی کردیم و در دوره‌ی پهلوی هم با وجود برخی گرایش‌های سره‌نویسی کسروی و هم‌سلک‌هایش و علی‌رغم نوآوری بسیار حیاتی و باارزش عده‌یی خوش‌فکر برای ایجاد واژه‌های بسیاری که امروز بدیهی می‌نماید؛ گرایش کلی جامعه به سمت فاخرپنداری واژه‌های فرانسه‌یی و انگلیسی رفت. یادمان باشد آدم‌های خوش‌فکری در اوایل پهلوی بسیاری از واژه‌ها را تر و تمیز وارد گفتار مردم کردند و ما امروز آن‌ها را بدیهی می‌پنداریم. واژه‌هایی مانند دانشگاه و دانشکده و پرونده و هواپیما و... . بنابراین زبان فارسی ما دوره‌های سختی را پس از قاجار طی کرده است. تا امروز نیز فرهنگ‌دوستان و مدیران و استادان زیادی برای حفظ این زبان تلاش کرده‌اند. اما امروز مشکل این جا است که ما دچار نوعی تعرب بعد از هجرت شدیم. یعنی پس از مشاهده‌ی خطرات وارده به این زبان مهم و پس از آگاهی بر اهمیت پاسداری از آن، کژی و سستی را برمی‌گزینیم و در فرهنگ‌سازی چندان جدی نیستیم. مشکل وقتی سوز دل را می‌افزاید که می‌بینیم مردم دانش‌آموخته و دانشگاه‌دیده‌ی ما در قیاس با فوتبالی‌های ورزشگاهی و مردم کم‌تر باسواد چندان رغبت بیش‌تری برای حراست و پاسداری از ناموس فرهنگی ایران اسلامی ندارند در حالی که انتظار از این قشر از مردم بیش‌تر است.این‌ها نه تنها راه دزد ناموس را باز می‌گذارند بلکه در آیین دفاع از پایان‌نامه‌هاشان در مقطع کارشناسی ارشد و دکتری و در جای‌جای دیگر زندگی مجازی و واقعی‌شان، لگد می‌زنند به پیکر نحیف زبان فارسی. من که چندش‌ام می شود وقتی واژه‌یی را که تا دیروز فارسی‌اش را مثل آدم از دهان مردمان می‌شنیدم؛ امروز می‌بینم که همان واژه به خاطر کژمغزی برخی دیربه‌دوران‌رسیده و به دلیلی واهی جای خود را به واژه‌ی حرام‌زاده‌ی غربی داده‌ است. واژه‌ی غربی در رحِم و دنیای غربی حلال‌زاده و در سرزمین فارسی‌گویان دزد و حرام‌زاده است مگر به صورت مهمان. مهمان کردن واژه هم فقط با زنّار این علامت خاص " فلان واژه" جایز است و لا غیر. البته و صدالبته که زبان عربی مسئله‌اش از بن تفاوت می کند و امروز بسیاری از واژه های عربی‌الاصل را نباید عربی به حساب آورد. دقت شود که ما نمی‌خواهیم به جای مردم 1300 سال پیش خود تصمیم بگیریم و چرخ را دوباره اختراع کنیم و جلوی مثلا 2000 واژه‌ی عربی را بگیریم. به هر حال این مهمانان عربی‌ریشه‌ی زبان فارسی امروز خود صاحب‌خانه‌اند و در بسیاری موارد با معادل‌های امروزی‌شان در کشورهای عرب‌زبان فرق دارند و از این جهت چندان نگران کننده نیستند. بحث ریشه‌یی و دقیق ماجرای فرهنگ‌ساز نبودن بچه‌های دانشگاهی و غیردانشگاهی ما چیزی است که من نام آن را خام‌اندیشی فرهنگی و بی‌سوادی عمیق و تازه‌به‌دوران‌رسیدگی شدید می‌گذارم. یادش به خیر. استاد دکتر گلستانیان. استاد دکتر بهار. استاد دکتر منصورحسینی. و استاد گران‌قدر شیخ‌الاسلامی. نام این بزرگان را بردم تا یادمان باشد که همین‌ها به من یاد دادند که باسواد بودنِ زیاد باعث می‌شود به زبان فارسی مفاهیم هرچند پیچیده را بیان کنم. از بین این عزیزان که نام بردم، نام استاد شیخ‌الاسلامی را بار دیگر می‌برم. ایشان را من لدی الورود در نیم‌سال اول سال 84، در دانشکده‌ی علوم و در روبروی درِ گروه فیزیک با آبدارچی اشتباه گرفتم. ایشان چنان فروتن بود که این اشتباه رخ داد. همین بزرگوران و دیگر بزرگان حوزه‌های علوم دیگر و ترجمه‌ی کتاب‌های درسی دانشگاهی بودندکه واژه‌های زیبای فارسی فیزیک دانشگاهی و ریاضی دانشگاهی و... را به ما آموختند. دوستان! ناموس فرهنگ و زبان فارسی را انسان‌های شریف و زحمت‌کشی در طول تاریخ حفظ کرده‌اند. در آیین دفاع از پایان‌نامه‌ها و در پایگاه‌های اینترنتی و شبکه‌های مجازی و حتی در گفتگوهای ساده با دوستان، بی‌ناموسی زبانی و فرهنگی نکنیم. چه جوری باید به برخی فهماند که مفاهیم و ابزارها با انگلیسی بلغور کردن نام‌شان پرجذبه‌تر نمی‌شوند. اگر تو باسواد باشی و کمی برای فرهنگ تره خرد کنی می‌فهمی که لذت بهره‌جویی از واژه‌ی محرَم با گنگی حاصل از استفاده از واژه‌ی نامحرم قابل مقایسه نیست. باشد؛ من جرعه‌نوش قند پارسی خواهم ماند و تو لجن نازیبای تلخ بیگانه‌گویی را برگزین. من هم همان دانش را فرامی‌گیرم و تو هم. اما درِ ناموس‌خانه‌ی فرهنگ وطن را امثال تو بر دزد گشودی و من نگشودم. 



۲۵ دی ۹۲ ، ۲۳:۰۶ ۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

انگشت‌های رنده شده


 نه. مثل این‌که باز هم نشد. اشتباه برداشت نشود! آمریکا و غرب و مستکبرین را نمی‌گویم. آن‌ها را به خوبی می‌شناسم. بی‌منطق، قلدر و بی‌رحم‌اند اما در عین حال نقابی مسخره از دل‌سوزی و بشردوستی را به چهره می‌زنند. نه. مثل این‌که باز هم نشد. این نشدن به شناخت دوستان ما برمی‌گردد که شروع کردند و در عین زیر میز زدن آمریکا باز هم زبان به فاش‌گویی لجاجت و عناد آمریکا نمی‌گشایند و باز هم جریان اصیل دیپلماسی جلیلی را زیر سوال می‌برند. می‌گویند تحریم‌ها از قبل تصویب شده و حالا ابلاغ می‌شود. این توجیهی است که ارایه می‌شود. در حالی که  این توجیه خود دولت‌مردان دیپلمات ما را هم راضی نمی‌کند. من این عزیزان را درک می‌کنم. این عزیزان دولت‌مرد، مسلمان، ایرانی و غیور هستند. به این سادگی راضی به حالت ذلیلانه در برابر استکبار نمی‌شوند. نقدی که من به این فرزندان انقلاب دارم باور نداشتن به عمق خباثت سران جبهه‌ی کفر و استکبار است. این گروه، گروه قبلی را متهم می‌کنند به خطاهایی که  این اتهام زدن منصفانه نیست. من چند سوال از گروه دیپلمات و دکتر ظریف دارم. شما که اهل فهم دقیق کلمات دیپلماتیک هستید بفرمایید که چرا متن توافق‌نامه‌ی ژنو این‌قدر سوراخ دارد که هر خری (از جمله آمریکا) به خود اجازه‌ی تفسیر به رای و عمل بر اساس قلدری را می‌دهد؟ حق غنی‌سازی که یک پای‌اش روی هواست و با قسم حضرت عباس باید آن را در متن توافق‌نامه دید. امتیاز بعدی ایران که پس از شش‌ماه نوبت دادن‌اش فرا می‌رسد چیست و آیا جنس آن هسته‌ای است؟ اگر هسته‌ای باشد آیا خفت‌آور خواهد بود؟ پرسش دیگر من این‌ اسن که چرا لااقل در متن توافق‌نامه عدم اجرای تحریم‌ها و نه فقط عدم تصویب تحریم جدید، گنجانده نشد؟ چرا با طرف قبلی هم‌چنان مودبانه حرف می‌زنید؟ یک خورده هم به فکر عزت ملی ایران باشید. حیثیت نظامی و دفاعی ما را که به باد دادید رفت؛ لااقل از حیثیت سیاسی ما دفاع کنید. آیا هم‌چنان جلیلی را بیانیه‌خوان می‌دانید؟ گر تو بهتر می‌زنی، بستان بزن. شما که بیانیه نخواندید و طبق موازین علوم سیاسی غربی آمریکایی مو به مو پیش رفتید و با آن‌ها گفتگوی منطقی و جهان‌پسند کردید، نتیجه چه شد؟ چه خطایی از دولت ما سر زد که لحن و عمل آن‌ها با ما بهتر نشد؟ پس مسئله بیانیه خواندن و ... نبوده. قضییه این است که شما چند توصیه‌ی جدی قرآنی را با بصیرت بالا بفهمید و جدی بگیرید. آن‌ها تا ارتداد امت ما از دین خود و گرایش به دین کفار و پای‌بوسی‌شان دست‌بردار نخواهند بود. وَلَنْ تَرْضَى عَنْکَ الْیَهُودُ وَلَا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ1. آن‌ها به هیچ‌کدام از ما علاقه ندارند هرچند که برخی از ما آن‌ها را دوست دارند. این حرف‌ها را باور کنید تا علت نقض پیمان آمریکا بر شما آشکار شود. آیت‌الله جوادی آملی فرمود که وقتی با آمریکایی‌ها دست می‌دهی انگشتانت را بشمار که یک وقت کم نشده باشد. 

1. بقره/120



۲۴ آذر ۹۲ ، ۲۰:۳۶ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سجاد نوروزی