خدا را سپاس می‌گویم که این راه پربرکت را پررهرو قرار داده است. سال‌ها گفتیم و شنیدیم که دفاع مقدس و هر آن‌چه به ابعاد آن مربوط است؛ سراسر قصه است و سینما و باید کسانی پیدا شوند و گام در این راه بگذارند. چندی است که ادبیات دفاع مقدس با رمان‌ها و خاطرات جای خود را بین مردم باز کرده است و صدق آن ادعا هویدا شده. این بار نوبت سینماست که خودنمایی کند. و این بار نوبت شیار143 نرگس آبیار که با یک قصه‌ی شیرین و ملیح و زیبا دل مخاطبان سینما را برباید. فیلم ساده و پاک و بی‌ادعایی که من کوچکترین نقصی در آن ندیدم. من گمان نمی‌کردم با چنین اثر جذابی روبرو شوم. قصه‌های ساده‌ی دل مردمان پاک کرمان و پاریز و یا هر شهر و دیار دیگر ایران اسلامی در زمان دفاع مقدس و پس از آن آن‌قدر حکایت سینما و رمان دارد که اگر فیلمسازی زرنگ باشد تا سال‌ها سال سراغ این داستان‌ها می‌رود. و داستان‌های دیگر مثلا مدرن امروز بالای شهر تهران را ناخودآگاه به فراموشی می‌سپرد. نرگس آبیار چنین کرد. رفت سراغ یک زن ساده‌ی پاریزی که اگر جوان تهرانی شیک‌پوش یک آن بدون توجه به نمونه‌ی واقعی الفت خانم نگاه کند شاید خدای نکرده به دیده‌ی تحقیر دهاتی باشد. اما پس از دیدن فیلم شیار143 احتمالا دیگر این‌طور نخواهد بود. روایت ساده‌ی صبر ایوب‌وار و انتظار یعقوب‌وار الفت واقعا هنرمندی فیلمساز را به رخ کشید. ظرافت‌های زنانه‌ی فیلمسازی نه از جنس فمینیسم کژاندیش و سست بلکه روایت داستان با روش مادرانه که مقدس است؛ بر زیبایی فیلم افزوده بود. دیالوگ‌های بسیار منطقی، شیرین، به‌جا و بانمک لهجه هم دیدن فیلم را لذت‌بخش کرده بود. به‌ویژه پیرمرد تلفن‌خانه که پیش‌تر در خسته‌نباشید قرایی و هاشمی خودنمایی و شیرین‌زبانی کرده بود. روند فیلم و اتفاقات فیلم هم اصلا آزاردهنده نبود و داستان سیر منطقی خود را داشت. فیلم هیچ ادایی نداشت. یعنی بی‌پیرایه و بدون ادعاهای روشنفکری. زن روستایی با بازی‌های فوق‌العاده‌ی محلی‌ها و بازی درخشان و سیمرغ‌طلب زارعی هم باورپذیری اثر را بالا برده بود. هر چه به پایان فیلم نزدیک می‌شدیم نگران پایان‌بندی می‌شدم اما سکانس آخر پاسخ من را داد. هوش مادرانه‌ی فیلمساز در خلق صحنه‌ی وصال ما را در سالن مدهوش کرد. من ورود یک نیروی تازه‌نفس سینمایی را به جریان فرهنگی انقلاب اسلامی تبریک می‌گویم. پارسال سربه‌مهر و تنهای تنها و امسال تا این‌جا شیار 143 . مادر شهید فیلم هم کمی جلوتر از فیلم بوسیدن اسعدیان بود. پیوند ساده‌ی خانواده‌ی شهدا با پایگاه بسیج و حرف‌های ساده‌ی مردمی راجع به جنگ هم بر دل‌پذیری روایت می‌افزود. روابط مردم روستا بسیار به واقعیت نزدیک بود. پس از مدت‌ها بالاخره فیلمسازها سراغ سوژه‌های درست مردمی و روستایی رفتند. به قول دکتر فیاض که می‌گفت روستا چشمه‌ی حکمت است چون مردمان حکیم دارد و در عین سادگی حکمت در زندگی‌شان جاری است.