وارثان زمین

وَلَقَدْ کَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ

۳۹ مطلب با موضوع «بصیرت سیاسی» ثبت شده است

از مَحرم باید می‌شنیدم


مستند انقلاب 57 شبکه‌ی من‌وتو را دیدم. پنج قسمت از قرار هر قسمت حدود 105 دقیقه. مستند از حدود پاییز 56 می‌آغازد تا به 22 بهمن 57 ختم کند. در این فیلم بخش‌هایی از فیلم‌های هرگز پخش‌نشده و آرشیوی طبقه‌بندی شده هست که ظاهراً از سوی عوامل داخلی سرقت شده است. مستند سر و صدای زیادی به پا کرده است. در فضای آدم‌های دور و برم بسیارند افرادی که واقعاً تحت تأثیر این فیلم ها قرار گرفته‌اند و تا حدود زیادی فلسفه‌ی نهضت اسلامی و انقلاب اسلامی را ناباور شدند. این مسئله‌ی مهمی است. باید جدی گرفته شود. حتماً لازم است که دهه‌ی فجر امسال همین شبکه‌ی افق انقلاب اسلامی آرشیو سازمان را خاک‌انداز کند و پاسخ بخش‌های شبهه‌دار مستند مذکور را بدهد. حتماً مورخین باید پاسخ‌گوی حرف‌های غیرمستند مطرح‌شده در این مستند را بدهند. البته من قصد ندارم وارد نقد این مستند مفصل شوم. از عهده ی من هم خارج است. دوستان هستند خدا را شکر. من چند نکته در فضای تأثیرگذاری این مستند در ذهن دارم که بیان می‌کنم.

نکته‌ی نخست آن که چرا باید چنین تصویرهایی چند دهه طبقه‌بندی شده باقی بماند. شاید مصاحبه‌های شاه طبقه‌بندی نداشته‌اند اما لابد صلاح نبوده که پخش شود. متن مصاحبه‌ها و سخنرانی‌ها و کتاب‌(ها) شاه اساساً دور از دسترس متخصصان نبوده است و اگر کسی دوست داشته که بداند شاه چه می‌گفته است می‌توانست اما همه‌ی مصاحبه‌ها وقتی در این مستند می‌آید دسترسی را راحت‌تر می‌کند. من فقط کج‌فهمی و ترس بیخود به ذهنم می‌آید. دوست دارم مسئولان بیایند توضیح بدهند که ما به این دلایل سی سال این تصاویر را پخش نمی‌کردیم. البته دلیلی که ندارند. مشکلی که ایجاد شده این است که من دیالوگ خطرناکی را بر زبان می شنوم. جمله این است: بعدِ سی‌وچند سال فهمیدیم که چه اشتباهی کردیم. حالا طرف این جمله را وقتی می‌گوید که فیلم مصاحبه‌ی "هیچی" گفتن امام را دارد به عین می‌بیند. از علم‌الیقین به عین‌الیقین. طرف از قدیم‌ها شنیده بود که امام در پاسخ خبرنگار گفت هیچ... هیچ. بارها هم تفسیرهای این هیچ گفتن را شنیده بود. اما این بار که تصویر این مصاحبه را می‌بیند احساس غریبی به او دست می‌دهد. این آدم مخاطب چرا نباید این مصاحبه‌ی امام را به طور عادی از سیما نمی‌دیده است. بالاخره یک جولیان آسانژ هم در این طرف داستان پیدا می‌شود دیگر. مگر ما به خودمان شک داریم؟ مگر ما به انقلابمان شک داریم؟ همین پخش نکردن‌های سی ساله که شاید دلیل خاصی غیر از ملاحظه‌کاری‌های بیخود و محافظه‌کاری‌های بی‌دلیل نداشته است باعث ایجاد حس یأس و رنجش در مخاطب می‌شود. که مثلاً : ما را گول زدند. یعنی ما باید این فیلم به این مهمی را حالا آن‌هم از طریق کانال به قول کیهان بهایی من‌وتو ببینیم؟ این بود رسم صداقت با مردم؟ به نظرم امسال تلویزیون باید کولاک کند. فضای امنیتی مثلا پخش مصاحبه‌ی شاه باید شکسته شود. خوش‌بختانه نمونه‌های این شکسته شدن را در شبکه ی افق و در مستندی درباره‌ی تاریخچه‌ی پرچم ایران دیدم. در این مستند خیلی راحت و عادی با شیر و خورشید برخورد شد. و ماجرای تاریخچه و کاربرد شیر و خورشید به طور عادی و بدون فحاشی به شاه و طاغوت و... بازخوانی شد. البته مستند شبکه ی افق در ستایش این نماد نبود و از شیوه‌ی استفاده از این نماد انتقاد هم می‌کرد اما از طرفی بنا بر منکوب کردن و طاغوتی خواندن اغراق شده هم نداشت. از این دست تابوگریزی‌ها همانند اتفاقی که با پخش مستند برای آزادی افتاد باید دوباره بیفتد. انقلاب حتماً نیاز به بازخوانی دارد. حتماً.

نکته‌ی دوم. عوض کردن واژه‌ها. خیلی از واژه‌ها در اثر کاربرد بیش از حد از کاربری اصلی خود چند بار تغییر جایگاه می‌دهد. در مورد انقلاب خیلی از این واژه‌ها را داریم. مثلا ضدانقلاب. مثلا طاغوت و طاغوتی. اتفاقاً حالا که این مستند پخش شده من امیدوارم که باعث خیر شود و مردم را به فهمیدن ژرف‌تر از مفهوم و چرایی انقلاب دعوت کند و وادارد. اگر این بازتعریف‌ها و تشریح‌ها و مداقه‌ها صورت نگیرد دچار آسیب جدی خواهیم شد. باید قصه‌ی انقلاب دوباره برای مردم صریح‌تر و صمیمی‌تر و با زبان و بیان بهتر روایت شود. سی و چند سال از هر واقعه‌یی بگذرد دیگر حنای محرمانگی‌اش رنگی ندارد. بگویید. همه چیز را به مردم بگویید. در این صندوق هنوز چیزهایی هست که پدرجدّ شبکه‌ی من‌وتو هم نمی‌تواند بفهمد. لااقل مطالبی که سی و اندی سال از روی اش می‌گذرد پخش کنید. با تحلیل و تفسیر پخش کنید. برای خود من هنگام دیدن این مستند چند سوال پیش آمد که مثلا فلان واقعه هر چند جزئی و کوچک چرا پیش‌تر مطرح و نقد و بررسی نشده بود. شنیدن از نامحرم. شنیدن اخبار درون خانه از نامحرم بد دردی است.

نکته‌ی سوم. کیف می‌کردم وقتی می‌دیدم که مستند مفصل و طویل انقلاب 57 هیچ اثری (هیچ یعنی هیچ) از آیت‌اله خامنه‌ای نبود. حتی بنا را بر اهانت و تأکید بر کم‌رنگ بودن نقش وی در انقلاب (به زعم خود) هم نداشتند. چون اگر چنین می‌کردند معنی‌اش این بود که حتماً بحث مهمی در میان بوده که مستند به نقش فعالیت‌های آیت‌اله خامنه‌ای پرداخته است. بلکه من‌وتو جام را تا تهش سر کشیده و در این مستند بلند و پرگو که مصاحبه‌ی آدم مزخرف و چاکرمسلکی مثل داریوش همایون را کامل پخش می‌کند اما اسمی از آیت‌اله خامنه‌ای حتی به عنوان عضو شورای انقلاب و نماینده‌ی امام در مشهد نمی‌آورد. این قضییه خوشحالم می‌کند. لیغیظ بهم الکفّار. بگذار از حرص و خشم بمیرند. این نشانه‌های خشم است. که یعنی این مرد ربع قرن است که زنده مانده و ایستاده است (حفظه الله). موارد دیگر هم هست. این که یزدی و قطب‌زاده و بنی‌صدر پررنگ باشد اما درست معلوم نباشد که چرا عراقی باید نجواکننده و نجواشنونده‌ی امام باشد. عسگراولادی هم همین طور. نقص در وزن پرداختن به شخصیت‌های انقلاب و بزرگ کردن زورکی برخی شخصیت‌ها و غیرمستند حرف زدن در برخی قسمت‌ها از ضعف‌های آشکار و بزرگ این مستند است.

این فیلم باب گفتگو را تازه باز کرده است. امروز وقتن گفتن حرف‌هایی است که مدت‌ها حرف مگو می‌نمود. 


۲۵ مهر ۹۳ ، ۱۵:۰۴ ۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

کجای‌اش دانش‌گاه است؟


وقتی حسین گل‌گلاب و همکاران خوش‌فکرش در فرهنگستان اول زبان و ادب فارسی داشتند با ترکیب چند واژه و پسوند فارسی برای واژه‌های وارادتی و بیگانه‌یی چون فاکولته، اونیورسیته و اِتودیون،  برابرنهاد می‌یافتند؛ کمتر کسی فکر می‌کرد که واژه‌های نوپدید این قدر بسط معنایی پیدا کنند و اثرگذار شوند. این واژه‌های نوپدید زبان فارسی که از دهه‌ی بیست خورشیدی مهمان جامعه شدند؛ واژه‌هایی مانند دانشکده، دانشگاه و دانشجو بودند.واژه چه‌قدر مهم است. غوغا می‌کند واژه. واژه با واژه یکی نیست. هر حرفی، هر کلمه‌یی مطلبی دارد، حسی دارد. واژه‌های مترادف هم با هم یکی نیستند. هیچ دو واژه‌یی در جهان با هم یکسان مطلق نیستند. مکتب‌خانه، مدرَس، مدرسه با اونیورسیته و دانشگاه فرق دارند. حتماً فرق دارند. کسی که برای نخستین‌بار پیش‌نهاد جعل واژه‌ی رسا و زیبای دانشگاه را به جای اونیورسیته داد؛ جسارت و هوشمندی زیادی به خرج داد. حال ببینیم که دانشگاه دقیقاً به کجا گفته می‌شود. یعنی بهتر بگویم؛ به کجای دانشگاه، دانشگاه می‌گویند؟

خیلی‌ها تا ته کوچه‌ی دکتری هم می‌روند ولی باز هم دقیقا نمی‌دانند دانشگاه چیست و کجاست. خیلی از ارشدها هم درست نمی‌دانند. اما مشکل ندانستن این‌که دانشگاه چیست و کجاست؛ اغلب در بین کارشناسی‌ها و نودانشجوها شایع است. شما به‌تازگی وارد فضای فیزیکی( یعنی پست‌ترین نشئه‌ی مفهومی دانشگاه) شده‌اید. البته خودِ این گذار از دبیرستان( فاز دانش‌آموزی و حرف‌گوش‌کنی) به دانش‌جویی(جُستن دانش و پرسش‌گری) کار سختی بوده و حریفی به نام کنکور سر راه داشته که شما از آن عبور کرده‌اید و باید این نوسفر بودن‌تان را ارج نهاد. حضور جنس مخالف، آزادی عمل و محدود نبودن در فضای دانشگاه و ترکیب متفاوت سازمانی-آموزشی دانشگاه نسبت به دبیرستان و ... برخی ویژگی‌های دانشگاه است که در برخورد اول ذهن دانشجو را درگیر می‌کنند. گشت و گذار در محوطه‌ی دانشکده‌ها و دانشگاه، تشکیل گروه‌دوستی‌های اولیه و نه چندان پایدار‌ بر پایه‌ی مشابهت‌های قومیتی-فرهنگی و شیطنت و جنب‌وجوش در کلاس‌ها و... هم از ویژگی‌های دانشجویان ترم‌اولی است که به نظرم کاملاً طبیعی و مورد انتظار است. اما بیایید و کمی انتزاعی بیاندیشید. مطلب را کمی شرح می‌دهم. شما وارد دانشگاه شهید بهشتی شده‌اید. نکته‌یی را که می‌خواهم بگویم برای بسیاری‌تان بدیهی و روشن است. اما برای بسیاری دیگر مبهم و ناپیداست. چرا دانشگاه شهید بهشتی دانشگاه مهمی است؟ چرا نام دانشگاه‌های مهم‌تر بیشتر شنیده می‌شود؟ بی‌شک سطح علمی خروجی‌های دانشگاه در معروف شدن دانشگاه نقش مهمی دارد اما ماجرا فقط بحث بالا بودن سطح علمی صرف نیست. شما از دانشگاه بهشتی چه شنیده‌اید؟ هوای مطبوع ولنجکی-اوینیِ دانشگاه که در پای کوه است و بهارش بهار، تابستان‌اش نسبتاً خنک، پاییزش پاییز و زمستان‌اش واقعاً زمستان است. بام تهرانی‌ست برای خود. همین هم چیز کمی نیست. جغرافیای دانشگاه، محله‌یی که دانشگاه در آن بنا شده و حتی معماری ساختمان‌های دانشکده‌ها و... در شکل‌گیری هویت تأثیر دارد. اما مسئله این نیست. آن‌چه که در تشکیل هویت یک دانشگاه تعیین‌کننده است، مجموعه‌ی عوامل علمی، سیاسی و فرهنگی-اجتماعی است که از زمان پدید آمدن یک دانشگاه وجود داشته است. به طور مشخص درباره‌ی دانشگاه شهید بهشتی کمی پرده از این عوامل برمی‌دارم تا خودتان بتوانید در مورد عوامل دیگر و دانشگاه‌های دیگر بیاندیشید. این دانشگاه پیش از انقلاب دانشگاه پولی بوده است و تقریباً   ورود در مسایل انقلاب و اتفاقات سیاسی آن دوران نداشته است. البته این حالت مربوط به دوران تأسیس دانشگاه است و با امروزِ سیاسی و فعال دانشگاه قابل مقایسه نیست. اما سیاسی نبودن دانشگاهِ ملّیِ آن وقت‌ها بازتابی در دوران‌های پس از خود داشته است. مثلاً این‌که در این دانشگاه انجمن صنفی دانشجویی وجود ندارد. جغرافیای دانشگاه هم شاید از نظر مسایل امنیتی بر خنثی بودن تأثیر بگذارد. مرکز شهر کجا و کوه‌پایه‌ی خلوت ولنجکی کجا؟ پس تأثیر دارد. به هر حال دانشجوی 59-60 به بعد هم دانشگاه را از دانشجویان قدیمی‌تر تحویل گرفته است و این تحویل گرفتن دانشگاه از سال‌بالایی‌ها یعنی وراثت ژنتیکی هویت دانشگاه. شاید حال و هوای خنثی و غیرسیاسی دانشگاه ملّی تا سال‌ها بر فضای دانشگاه بهشتی تأثیر  داشته است. البته پرواضح است که فضای امروز این‌گونه نیست و نشاط سیاسی قابل قبولی در دانشگاه شما وجود دارد. پس به شایعات پایین‌شهری‌ساختهی متلک‌دارِ تهران و امیرکبیرنشین‌ها وقعی ننهید. پس یک عامل هویت‌بخش به دانشگاه سیاسی بودن به معنای درست کلمه است. این یعنی این‌که خروجی دانشگاه باید دغدغه و فهم و درک و واکنش درستی نسبت به امر سیاسی داشته باشد. نه دچار تفریط بی‌خیالی در امور سیاسی و نه درگیر افراط شورش‌مآبانه‌ی ناآرام. درس سیاست و درس رشته‌ی تخصصی در کنار هم.

عامل دیگر مربوط به درس و بحث است. در زمینه‌ی مسایل علمی، به کجای این مجموعه‌ی بزرگ، دانش‌گاه گفته می‌شود؟ کجای دانشگاه، دانش‌گاه است؟ این‌جاست که گفتم واژه مهم است. واژه جان دارد. به نظرم گاه در واژه‌ی دانشگاه مفهومی کلی‌تر از مکان فیزیکی کلاس‌ها و آزمایشگاه‌های فضای ظاهری دانشگاه است. حتی جزوه‌نویسی و درس خواندن صرف هم جزء اصلی مفهوم دانشگاه نیست. جزء اصلی روحیه‌ی مداقّه و پرسش‌گری ایجاد شونده در فکر دانشجوست. اگر روح دانش‌طلبی و پژوهندگی و پرسش‌گری در میانه‌ی بحث چند فرد اهل فکر در هر مکانی در هر بیابان و خیابانی رخ دهد، آن‌جا دانشگاه است. اگر هم چنین روحیه‌یی در کلاس‌های دانشگاه رخ ندهد، آن دانشگاه فقط نام شریف دانشگاه را یدک می‌کشد. کرسی آزاداندیش هم که زیاد خواهید شنید؛ همین فضای پرسش‌گری جسورانه و علمی‌یی است که ممکن است سر کلاس یا هر جای دیگری رخ بدهد. کرسی موجود خارجی خاصی نیست. به همین چیزها می‌گویند کرسی آزاداندیشی. حتی تلاش برای کسب معدل بالا و نمره‌های خوب از استادان هم آن جزء اصلی نیست. البته این تلاش درسی و علمی اگر مشوب به نیرنگ و تقلب نشود، تلاش ممدوحی است. اما بسی کسان که با نمره‌های خوبی دانش‌آموخته می‌شوند و از دانشگاه رها می‌شوند و پس از چندی همه‌ی آموخته‌ها را فراموش می‌کنند و حالت مشتاقی نسبت به دانستن و ساختن را هم از دست می‌دهند.

عامل دیگر هویت‌بخش به دانشگاه، فضای تعامل بین انسان‌ها از دختر و پسر و از قومیت‌های مختلف کشور و شاید از کشورهای دیگر است. این فضا با این کیفیت به ندرت در زندگی افراد دیگر جامعه پدید می‌آید. برای کسی که به سوی شناخت جهان و جامعه حرکت می‌کند و قصد دارد از خامی به پختگی برسد؛ تعامل و هم‌کلامی با مجموعه‌ی قومیتی - فرهنگی پدیدارشده در دانشگاه بهترین راه برای کسب دانش و تحلیل نسبت به جامعه و زندگی است چه این‌که عمیق شدن در همین جنبه از شأن سلوک دانشجویی ممکن است آن‌قدر زیاد شود که خود باعث تصمیم‌سازی‌های مهم زندگی فرد شود.

پس می‌توان به طور موجز بیان کرد که دانشگاه نه یعنی در و دیوارها و فضای سبز و دخترها و پسرها و درس و معدل. دانشگاه یعنی فضایی ذهنی و انتزاعی که باعث می‌شود فرد دانشجو برای خود شأن سیاسی و اجتماعی قائل شود. یعنی دانشجو تا عمر دارد مشتاق دانستن بماند و جسارت پرسش را از دست ندهد.

کارکردهای فراوان دیگری هم برای دانشگاه می‌توان شمرد. حالا تازه رسیده‌اید. در کمرکش شیب دانشگاه نفسی چاق کنید و سعی کنید از هیاهوها و حرف و حدیث‌ها و حاشیه‌های ناسالم دوری کنید. در  دانشگاه خوب ببینید و خوب بشنوید. همین جا فرصت شنیدن است.  

۱۷ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۰۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

جامعه‌ی ملقّب

لقب‌ها زیاد شده‌اند. وقتی لقب‌ها زیاد می‌شود باید به بعضی چیزها شک کرد. به این باید شک کرد که آیا گوینده‌ی لقب در باطن خویش معنای لقب را اراده می‌کند یا نه. باید شک کرد که صاحب لقب با لقب‌اش دو تا می‌شود یا لقب، درون او حل می‌شود از بس وجودش دریاست. در خیلی از وقت‌ها دچار مرض لقب‌لازمی می‌شویم. نمی‌توانیم بدون لقب راه برویم و مترو سوار شویم و نفس بکشیم. این مرض بیش‌تر در قشر دانش‌آموخته و اهل علم دیده می‌شود. یک طلبه‌ی منبری می‌گفت در اوایل طلبگی‌اش در پایان نوشته‌ها و نامه‌هایش اصرار داشته که بنویسد الأحقر فلانی. استاد رندش یک بار به او نهیب می‌زند که نمی‌توانی یک بار اسمت را بدون پس‌وند و پیش‌وند بنویسی. هم او می‌گفت که اوایل طلبگی‌اش برایش مهم نبوده که وقتی اسم‌اش را جایی درج کرده‌اند، پیش‌وند آخوندی‌اش را تمام و کمال آورده‌اند یا نه. اما وقتی سن و سال بالا رفت برای‌اش مهم شده است. البته ایشان فروتنانه و با شکسته‌نفسی این حدیث نفس را برای مخاطب می‌گفت. البته به کار بردن لقب، هنگام مخاطب قرار دادن شخص، نشانه‌ی ادب است. مانند استاد و دکتر و... که در دانشگاه مرسوم است. حتی ما در متن دین داریم که مجیزگویی و تملق‌گویی از پدر و مادر و معلم( استاد) به‌جا است. یعنی اگر حکم ادب است که باید لقب هر کسی را درست ادا کنیم. لقبی که در بطن عرف آن جامعه جا افتاده و معمول است. مثل امام در عرف عربی منطقه که برای هر شخص مهم و رهبرگونه‌یی ادا می‌شود. و اگر بحث تملق باشد که به جز استثنائاتی که یاد شد و به‌جاست؛ کلام ناحق است و باید بی‌خیال شد. اما داستان به همین مسئله‌ی جزئی ادب اجتماعی معمول ختم نمی‌شود. داستان در مرتبه‌ی حکومتی قضییه روز به روز پیچیده‌تر می‌شود. بسیاری از نمایندگان مجلس و مسئولان کشور در طلیعه‌ی سخنرانی‌های رسمی‌شان، با حالتی بسیار نچسب، خشک و اجباری‌گونه عباراتی را در عرض ارادت به امام زمان و سپس رهبر انقلاب می‌گویند. این کار آن‌قدر در تریبون‌های نظام تکرار می‌شود که از حالت اصیل خود خارج می‌شود و وارد فاز لوث‌شدن و بی‌فایده بودن عبارات می‌شود. این یک آفت است. مثل پلاکاردهایی که برای تسلیت می‌زنیم. این غم بزرگ و غیرقابل وصف و جنت‌مکان و مصیبت جانکاه و... در این پلاکاردها گفته می‌شود. از بس این واژه‌ها را در این کلیشه‌ها دیدیم، دیگر مصیبت جانکاه درست و حسابی را باید با بزرگ کردن کمیت تسلیت‌ها نمایان کنیم. اگر همه‌ی درگذشت‌ها جانسوز و غیرقابل وصف و دارای اندوه بی‌پایان است، پس مرگ‌های واقعا بزرگ را چگونه بازتاب بدهیم؟ معلوم است دیگر. فرم‌گرا و کمیت‌گرا می‌شویم و ارج میت را با تعداد سبد گل و تاج گل دور مسجد می‌سنجیم. طرف پدربزرگ‌اش به رحمت خدا رفته. اما رییس اداره است. بیا و ببین. عمه‌کتی بازی‌یی به راه می‌افتد که نگو و نپرس. همین که سبد گل و شکوه ظاهری مجلس ترحیم ( بخوانید تفاخر ) دیده می‌شود، نشان از عمق کوه یخ می‌دهد. همین که مجلس ترحیم‌های ملت شده قرائت نام و نشان سازمان‌های دهن‌پرکن و شرکت‌ها و عنوان‌ها که کی از کجا تشریف آورده و میت چه خاندان اعیانی‌یی دارد، ربط دارد به سبک سخنرانی‌های سیاسیون ما. ربط دارد به مشکلات عمیق اجتماعی سیاسی ما.  همین ماجرا به نوعی دیگر در آیین‌های حکومتی ما رخ می‌دهد. عمده‌ی مشکل در لقب‌های امام و رهبری است. برخی عبارات در مورد رهبر انقلاب مانند نایب برحق امام زمان و ولی امر مسلمین جهان در تریبون‌های حکومتی تکرار فراوانی دارند. من چون نمی‌خواهم از رهبر،  دفاعِ بد کنم و چون نمی‌خواهم از ابهت رهبری ایشان کم شود و چون به ایشان علاقه‌ی زیادی دارم از این دو لقب یادشده و برخی لقب‌های سنگین دیگر استفاده نمی‌کنم. می‌دانم که ممکن است متهم به نشناختن مقام ولی فقیه خواهم شد. اما من جواب دارم. این اواخر هم لقب امام برای آقا توسط بعضی رسانه‌ها و تریبون‌ها زیاد استفاده می‌شود. بحث من سر این نیست که این لقب‌ها تک‌تک درست هست یا نه. نیابت بر حق از امام زمان ، امامت و ولایت امر مسلمین جهان هر کدام جداگانه قابل بحث و استدلال است. اما جایگاه بیان ترکیبی این ویژگی‌های کلامی برای ولی فقیه امر را بر افراد نادان مشتبه می‌کند. البته افراد خبره و ملّا و اهل درک و فهم، ذهن‌شان تعریف‌شده و با دقت واژه‌ها را رسته‌بندی و تحلیل می‌کند. اما وقتی این مفاهیم دست‌خورده می‌شود و به زبان افراد ناعاقل وارد می‌شود، نتیجه همانی نیست که انتظار می‌رود. مثلا اگر خاطرتان باشد در مناظره‌ی سیاسی 92، شبکه‌ی یک برنامه‌یی را پیش از مناظره پخش می‌کرد. مجری برنامه که بسیار پرطمطراق سخن می‌کند ناگهان جوگیر شد و در تریبون دست‌کم 50 میلیونی گفت امام حاضر و ناظر؛ که من گمان محکم بردم که نام امام زمان را خواهد آورد. آنی گذشت و من ناباورانه دیدم که بعد از عبارت امام حاضر و ناظر نام رهبری را آورد. من حقیقتا عصبی شدم. می‌گویند آب که سربالا رود، قورباغه ابوعطا می‌خواند؛ همین حکایت است. اگر شخصی مسلط به کلام است و دین را می‌شناسد و می‌گوید ولی امر و نایب بر حق و... باشد. اشکالی وارد نیست. خوب مجتهد است دیگر. مجتهد وقتی می‌گوید نایب می‌داند یعنی چه. می‌داند نیابت فقیه از امام معصوم یعنی نیابت خاک تیمم به جای آب. آب کجا و خاک کجا. و چه مثال زیبایی است این مثال تیمم و وضو برای درک جایگاه ولی فقیه و امام زمان. اما نادان که حرف می‌زند، اندازه‌ی واژه‌ها و قدر کلمه را نمی‌شناسد و رجماً بالغیب تیر کلام را در تاریکی می‌رهاند. ریاکاری و فخرفروشی و من خوبم تو بدی و من بابصیرت و توبی‌بصیرت هم قاتی‌اش می‌شود. جوگیری خاص مردم ما هم پیوست می‌شود و کار از دست درمی‌رود. آن وقت اگر شنیدی مسئول فلان پایگاه در فلان شهر به نوجوانان و جوانان محله یاد داده که بی‌اذن ولی نمی‌شود فلان کرد، باید شنفت و متأسفانه باور کرد. آن وقت اگر شنیدی که چه حرف‌های مهملی در گوشه و کنار درباره‌ی نظام و رهبری و امام و... به خورد ملت داده می‌شود، باید باور کرد. بنابراین ما یک سری مطلب کلامی-معارفیِ درست داریم که باید محققانه به آن‌ها پرداخت. و اگر مطلب برای شما ثابت شد تازه راه بیان شروع می‌شود. لازم نیست هر مطلبی را درک کردی برای کل مردم بیان کنی. این خطای مجری پرطمطراق، خود حکایت از عمق این آفت فرهنگی دارد. راهکار من این است که القاب را کم کنیم اما ظاهرا برخی سیاسیون و برخی رسانه‌ها تازه می‌خواهند القاب را زیاد کنند. خلاصه‌ی راهکار من این است که هر چه می‌فهمیم بر زبان بیاوریم البته به شرطی که مخاطب هم در همان حول و حوش ما بفهمد. برای کسی که معرفت حداقلی به دین ندارد نباید از خیلی مسایل گفت چون ممکن است فهمش کج شود. آفت این است که با تکرار این الفاظ بخش مهمی از مردم هم این الفاظ را به صورت طوطی‌وار تکرار کنند و برای خودشان بی‌مفهوم باشد. این خطر است دیگر. مشکل کمیت‌گرایی و ظاهرگرایی( به معنای فرم‌گرایی) دامن مدیرانِ کارنامه‌ساز و صورت‌حساب‌چی ما را گرفته است. همیشه راه ساده‌تر بهتر نیست. ساده این است که با تکرار لفظ عمق مطلب را جا بیندازیم اما شاید موثر نباشد. نکته‌ی دیگر این که شنیدم آیت‌الله سیستانی، لقب آیت‌الله العظمی را از پیشانی‌نوشت وبگاه‌شان حذف کرده است. من نظری درباره‌ی این کار نمی‌دهم اما به نظر می‌آید این کارشان به مخ بحث ما ربط زیادی دارد. ای کاش می‌شد تمام واژگان روزمره‌ی ما دوباره از نو تعریف شود. همین التماس دعایی که ما به هم می‌گوییم و رد می‌شویم یک دنیا معرفت می‌خواهد فهمش. در حالی که شده لقلقه‌ی زبان حزب‌اللهی‌ها. شاید جناب سیستانی هم بر آن شدند تا کلید refresh را بزنند.من قضاوتی ندارم اما حتما این حذف عنوان آیت‌الله علت مهمی داشته است. باید بحث شود. خدا رحمت کند مردی را قدر خودش و اندازه‌ی کلماتش و ابعاد کلامش را بشناسد. والحمدلله.       

۱۵ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۵۳ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

برای افق


اگر شبکه‌ی افق جداکننده‌ی بچه‌های انقلابی از شبکه‌های اصلی سیما باشد، تقویت‌کننده‌ی سکولاریسم و خالص‌سازی منزوی‌کننده‌ است. اما اگر شبکه‌ی افق، حکم پایگاه مرکزی و مرجع و بایگانی سیمای انقلابی باشد و تراوش‌گاه اندیشه و انگیزه و هنرمند انقلابی به شبکه‌های اصلی تلویزیون باشد، چیز خوبی است. اصل جدایش مفهومی-کارکردی در تلویزیون ظاهراً امری محتوم و گریزناپذیر است. لزوماً مطلوب نیست. به‌ویژه جدایش قرآن از شبکه‌های دیگر که برای انقلابی‌ها دردآور بود؛ متبادرکننده‌ی سکولاریسم بود. ما از این امرهای محتوم و گریزناپذیر در زندگی فراوان دیده‌ایم چه این‌که غرق در زیست مدرن غربی هستیم و با آلودگی و واپیچش کسالت‌باری طی طریق می‌کنیم. اصلاً خود پدیده‌ی تلویزیون و تلویزیون‌مداری خانوادگی ما ایرانی‌ها از جمله‌ی این گریزناپذیرهاست. گریزناپذیر که نه اما تغییر نگاه مردم حالا دیگر خیلی سخت شده است. مردم زندگی‌هایشان را بر اساس همین چیزها منظم می‌کنند. قرآن و انقلاب و سرگرمی مفاهیمی مانند سلامت و بازار و نمایش و مستند و آموزش نیستند. قرار بود که انقلاب بعد از سیاست وارد فرهنگ شود و انسان‌ساز باشد. انسانی که زاییده‌ی بحر و فرزند طوفان باشد. انسانی که سرگرمی‌اش رسیدگی به خلق محروم خدا باشد و کارش سرگرمی‌اش باشد. دغدغه‌های انقلاب سرش را گرم کند. قرآن هم باید تبیان کل شیء باشد. در همه‌ی زمینه‌ها قرآن حرف دارد و همه‌ی وجوه زندگی باید قرآنی باشد. خوب حالا ما چه غلطی کرده‌ایم؟ ما آمده‌ایم و اصل وجود تلویزیون را به عنوان نیم‌چه اصل پذیرفتیم. اصل این‌که مردم بنشینند و تلویزیون نظام را چهارچشمی ببینند؛ پذیرفته‌ایم. حالا باید چه کنیم؟ گفتیم که تلویزیون باید دانشگاه عمومی مردم باشد. ولی این تلویزیون چه چیزی به مردم یاد داد؟ تلاش‌هایی شد. اجرشان نزد خدا محفوظ. اما در کل یک مشت حرف خوب از تلویزیون پخش شد و در کنارش ذهن مردم به مشتی دیگر از رفتارهای معنی‌دار غلط و سست عادت کرد. سانسور و خودسانسوری در تلویزیون ما نهادینه شد و از آن‌جا به عمق روح و جان ما رسوخ کرد. مثال: وسط بازی لهستان و ایران. لهستانی‌ها کنار زمین چند زن رقاص آورده‌اند تا برقصند. پخش زنده در ایران سانسور می‌کند. گزارش‌گر پس از قطع تصاویر خیلی راحت به مردم دروغ می‌گوید که به دلیل نقص فنی پخش قطع شده است. این یعنی این‌که تلویزیون جمهوری اسلامی دروغ و خودسانسوری را نهادینه کرده است. جالب این است که در فرهنگ نهاد رسمی مملکت، اشاره به علت سانسور تصاویر ورزشی دیگر تابو نیست و ضرغامی و فردوسی‌پور علناً با چهره‌ی گشاده درباره‌اش حرف زدند. تازه کار بدی هم نکرده‌ایم. علت این شرم چیست؟ چرا تلویزیون نتوانست چهار تا مجری مذهبی خوب تربیت کند؟ همان یک پدیده را هم اگر بگوییم از استعداد خودش بود نه تربیت تلویزیون. فرزاد جمشیدی را می‌گویم. اصلاً چرا مجری‌های عادی تلویزیون با مذهب غریبگی می‌کنند و وقتی که بحث مذهبی می‌شود معذب می‌شوند. بی‌شک کامنت دارند و حرف بلدند بزنند اما چون از فضای سانسور و عدم آزادی پس از بیان می‌ترسند و این ترس در آن‌ها نهادینه شده است؛ حرفی نمی‌زنند یا اگر چیزی می‌گویند با حالت معذب و نیش‌دار چیزی می‌گویند. مثال: ایام شهادت امامان-علیم‌السلام-که می‌شود، مجری‌ها انگار چک‌شان برگشت می‌خورد یا کله‌شان توی طاق خورده است. یک‌جوری تریپ ناراحتی برمی‌دارند که مطلقاً مناسب حزن اهل‌بیت نیست. تازه فقط روز عاشورا است که احکام خاصی دارد وگرنه کسی نگفته است که در روز شهادت همه‌ی چهارده‌معصوم باید غم‌باد گرفت. حالت مجری‌ها در این ایام حالت عصبی و معذب‌واری است. درباره‌ی انقلاب هم همین‌طور است. یک سری چارچوب خاک‌گرفته و پوسیده از انقلاب اسلامی و دهه‌ی فجر در تلویزیون ما ایجاد شده که شکستن این چارچوب‌ها تابو محسوب می‌شود. طرف می‌خواهد راجع به درز دیوار خانه‌اش در قدیم صحبت کند؛ هنگامی که می‌خواهد بگوید قبل از انقلاب به پته‌پته می‌افتد. اولا که نمی‌گوید قبل از انقلاب، چون به دلیلی زشت است. می‌گوید پیش از انقلاب شکوهمند اسلامی. مثلا جمله‌اش این می‌شود دست آخر: پیش از انقلاب شکوهمند اسلامی دیوار خانه‌ی ما درز داشت که اوس عباس بنّا تعمیرش کرد. یا مثلا وقتی کسی می‌خواهد به ولد زنای انگلیس و آمریکا یعنی اسرائیل اشاره کند، حتماً باید بگوید: رژیم اشغال‌گر قدس. که معمولاً تلفظش سخت و مضحک می‌شود. این تابو از کجا آمده دیگر. اصلا بگو اسرائیل. کسی توهم نمی‌کند که تو طرفدار به رسمیت شناختن هستی. طرفه آن است که معمولا تیپ‌های حزب‌اللهی و بسیجی در این موارد مانند اشاره به آقای خامنه‌ای و موضوع اسرائیل و انقلاب اسلامی و... خیلی راحت هستند و عصبی و معذب نمی‌شوند. می‌ترسم اگر تلویزیون از این عناصر خالی بشود و همه به افق بکوچند؛ تلویزیون بماند و یک مشت سکولار و یک مشت آیین ظاهری. یعنی انقلاب فراموش بشود. چون جدا شد. از دل برود هر آن‌که از دیده رود. ممکن است افق خودش هویت‌ساز شود و آن‌چنان پربیننده که حالت مرجعیت اطلاع‌رسانی بیابد. اما برند شدن به این آسانی‌ها نیست. راز نادرخان در شبکه‌ی چهار که برند شبکه‌ی فرهیختگان است گل می‌کند. راز نباید به افق کوچ کند. بلکه راز باید در افق موسع و مبسوط و تشکیلاتی دنبال شود. مثلا راز کلیپ پخش می‌کند و افق باید در همان موضوع مستند و فیلم و برنامه‌های هدف‌دار و مفصل پخش کند. ثریای شبکه‌ی یک، دیروز، امروز و شناسنامه از شبکه‌ی سه و راز و ققنوس شبکه‌ی چهار شاخص‌ترین برنامه‌های انقلابی‌هاست.  به قول رضا امیرخانی ما جشنواره‌ی فجر تأسیس کردیم تا جشنواره‌ی عمارمان باشد. ما شبکه یک داریم که شبکه‌ی افق‌مان باشد. خدا نیارد روزی را که خود شبکه‌ی افق و جشنواره‌ی عمار هم چند لایه بشوند و تفکیک شوند و هر طرف به دیگری بگوید ضدانقلاب و دنیازده.

پس‌نوشت: اگر متن مشکلی دارد، با مرورگر تورچ خوب باز می‌شود. کروم هم خوب نیست. در کل ببخشید. دست من نیست.


۲۰ تیر ۹۳ ، ۱۴:۰۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

زور زدن برای بهشت


وقتی می‌شود به مشهد برویم و پاساژهای مدرن و مصرف‌زده را سیاحت کنیم و به مجتمع تفریحی هم برویم و کاری هم به زیارت نداشته باشیم و آستان قدس با این قضییه‌ مسئله‌ی فقهی و معضل شرعی نداشته باشد؛ قصه‌ی ما آغاز می‌شود. مشهد سینما ندارد. حتماً سینما هنوز در نظر بعضی، مظهر کفر تمدنی و تمدن کفری است دیگر. سینما بد است اما پارک آبی و پدیده‌ی شاندیز و هتل داریوش بد نیست. سینما قداست حرم امام هشتم را می‌شکند اما پاساژگردی برای خرید بیش‌تر و غفلت بیش‌تر به حرمت حرم امام رضا کاری ندارد. حتماً این‌طور است دیگر. موسیقی و کنسرت را که دیگر بر زبان نیاور که زبانم لال یک طوری می‌شود. واقعاً که شگفت‌زده‌ام از این مدیریت لطیف و همه‌فن‌حریف آستان قدس. قبر در زیرین‌طبقه‌ی صحن، نیم‌میلیارد فروخته می‌شود که این هم از لحاظ شرعی مشکلی ندارد. حالا بحث من خیلی ربطی به مدیریت مشهد ندارد چه این‌که من اهل مشهد نیستم و اطلاعاتم جامع نیست. یک بحث کلی دارم با پدیده‌ی شومی که می‌رود گریبان نظام اسلامی را دوقبضه بگیرد تا این حکومت دچار مشکل جدی بشود. خدا فک و فامیل مردم ما و مسئولان ما و حکومت جمهوری اسلامی نیست. سنت‌های اجتماعی الهی هم سر جای خود وجود دارد. این سنت‌ها در قرآن تبیین شده است. اگر به آن راه درست رفتیم زهی سعادت و اگر به سختی برگشتن به جاده‌ی درست تن ندادیم، دچار پوسیدگی و نابودی می‌شویم. چه ظاهر نظام سقوط بکند چه نکند. ما برای چه انقلاب کردیم؟ این یک سوال خیلی جدی و تلخ‌مزه است. آیا چیزی جز عدالت بود؟

آیا ما مردم و مسئولان عدالت در دل‌سوزی برای انسان‌ها داریم؟ یعنی این‌که اگر یک شخص مهمی در نظام فرزندش خطای اخلاقی‌یی اعم از بی‌حجابی و بی‌عفتی و حرمت‌شکنی بکند، آیا آن شخص مهم با فرزندش همان برخوردی را خواهد کرد که با فرزندان مردم می‌کند؟ آیا نیروی انتظامی ما از صغیرش که مأموری باشد تا کبیرش که سرهنگی باشد؛ گستاخی برخورد عادلانه با پسرحاجی‌ها و پسرسردارها و پسرآخوندها دارد؟ غیر از این زاویه که جوابش متأسفانه معلوم است می‌خواهم زاویه‌ی دیگری را هم مطرح کنم. دل‌سوزی ما آیا عادلانه است؟ آیا ما دل‌مان برای تک‌تک مردم همان‌طور می‌سوزد که برای خانوده‌مان؟ چرا ما این‌طور پرورش نیافتیم و این‌طور نمی‌پروریم که فرزندمان دلش برای همه بسوزد. به فرزندمان نیاموزیم که بچّه‌جان! درس‌ات را بخوان به کار دیگر هم کار نداشته باش. ما از عنفوان کودکی به فرزندمان یاد می‌دهیم که نمی‌خواهد تو دل‌سوزی کنی برای کسی. به فکر کلاه خودت باش. فرض کنید صندلی اتوبوس عمومی کثیف شده باشد. از صد نفر از ما چند نفر حاضرند که اول صندلی را تمیز کنند و بعد روی همان صندلی بنشینند. من و امثال من می‌رویم روی یک صندلی تمیز می‌نشینیم و با خود می‌گوییم بالاخره یک خری هم روی این صندلی می‌نشیند دیگر. همه‌ی ما انتظار داریم با بچه‌ی ما مانند دردانه‌ی خلقت برخورد شود در حالی که خودمان با بچه‌ی مردم مثل توله‌ی سگ هم رفتار نمی‌کنیم. اگر این ریزرفتارهای نهادینه‌شده را درون ساختار فرهنگی بدنه‌ی نظام درست می‌کردیم فاجعه‌ی زیان‌بار و رقت‌انگیز کهریزک پیش نمی‌آمد. یادمان باشد بحث سر فلان قاضی و بهمان افسر نیست. بحث سر این است که روندهای ناعادلانه‌یی را تحمّل می‌کنیم که نباید تحمّل کنیم. اگر فلان شخص مجرم می‌دانست که قاتی بازداشتی‌ها یک پسرحاجی بُر خورده است احتمالاً رفتار کاملا متفاوتی انجام می‌داد و حادثه‌ی این‌چنینی پیش نمی‌آمد. شوخی نیست. مسئله‌ی کهریزک و حتی یک‌دهم مسئله‌ی فاجعه‌بار کهریزک نباید در قاموس حکومت ما تحمّل بشود. نکته‌یی را هم بگویم که در این نوشتار در پی ماجرای فتنه نیستم و به خوبی می‌دانم که فاجعه‌ی کهریزک هر چند عمیق و عریق است در قیاس با ظلم بزرگی که به نظام شد؛ مسئله‌ی فرعی محسوب می‌شود. تازه من در صدد کیفرخواست و برخورد قضایی و این مسایل هم نیستم. بر فرض که بهترین برخوردها هم بشود. باید ببینیم که ریشه کجاست. یک منظومه‌یی وجود دارد که اگر در این منظومه شناور شویم نظام خودبه‌خود از درون تهی می‌شود و شاید سقوط کند. این منظومه وجود دارد و بخشی از نظام ما اعم از مردم و مسئولان در این منظومه غوطه‌ور هستند. اگر دچار یقظه و بیداری دسته‌جمعه و دست‌به‌جمعی بشویم می‌توانیم مشکلات ظاهری فرهنگ را کم کنیم. اگر آن قدر بی‌خیالی طی کنیم که همه‌ی ارکان درگیر منظومه‌ی غلط برانداز و پوساننده شوند، باید فاتحه‌ی همه‌ی زحمات شهدا را بخوانیم. باید منتظر شنیدن صدای سیلی خوردن اسلام هم باشیم. این یقظه و بیداری از حوزه‌ی تربیت و پرورش خودمان و فرزندمان آغاز می‌شود. خودمان و به‌ویژه نسل خودمان را دل‌سوز، کوشش‌گر و غرنزن بار بیاوریم. تلاش کنیم فرزندها درگیر سبک زندگی فردگرا و مصرف‌گرا و پوچ غربی نشوند تا پس‌فردا با بطری مشروب در صندوق‌عقب دویست‌میلیونی پیدایش نشود. کسی را هم شماتت نکنیم. پس‌فردا سر خودمان می‌آید. ادامه‌ی این یقظه تصمیم جدی برای گفتمان‌سازی برای روش درست و نیک امر به معروف و نهی‌ازمنکر در جامعه است. فقط هم ماجرا حجاب و روزه‌خواری و دختروپسر و... نیست. باید در حوزه‌های خطرناک‌تر هم وارد شد. پیام این خواسته واضح است. امام علی فرمود که نهی از منکر اجل را جلو نمی‌اندازد و باعث کاهش روزی کسی هم نمی‌شود. اگر این روند پی‌گیری بشود این تیه ضلالتی که در آن گیر کردیم و بیرون هم نمی‌آییم، تمام می‌شود. خسته شدیم از برخورد با معلول‌های ظاهری. از وضع رقت‌بار تلویزیون و خیابان و فضای مجازی بگیر تا مدرسه‌ها و دانشگاه‌ها. اگر برخوردی هم لازم است باید از جنس مردم باشد. همان‌طور که آرمان نظام است. نه این‌که مردم جدای از حکومت باشد. اگر مردم خودشان همان حکومت باشند دیگر گفتن این جمله ایرادی ندارد که ما می‌خواهیم مردم را به زور به بهشت ببریم. راستی من می‌خواهم به زور به بهشت برده شوم. کسی مشکلی دارد؟


۲۹ خرداد ۹۳ ، ۱۶:۵۲ ۲۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

گرگِ عقب سر

پیمودن راه، تنهایی سخت است. اگر راهی باشد و راهِ خوبی هم باشد؛ پیمودن راه، تنهایی سخت است. آدمِ مسافر غریب است. دل‌تنگ می‌شود. کم می‌آورد. راه را گم می‌کند. حالا این که خوب است. فرض کن راهی در کار نباشد و تو پا در مسیر سنگلاخ و بیابان بگذاری و باز هم تنها باشی. دیگر کار وحشت‌ناک سخت می‌شود. آدم‌های کم‌یابی وجود دارند که پا در مسیر راه‌هایی می‌گذارند که فقط خودشان تهِ مسیر را می‌بینند. امثال من اگر راه درست را هم پیدا بکنند باز درست و حسابی راه نمی‌افتند. وسط راه خسته می‌شوند. نباید خسته شد. خوب شد ما امام را دیدیم. او راهی را رفت که کسی نرفته بود و جز او کسی نمی‌رفت. امام را اراده‌ی پولادین‌اش امام کرد. اراده و فقط اراده است که می‌تواند آدم را پای راه نگه دارد. اگر حال آدم، عادی باشد فقط چند کیلومتر می‌دود اما اگر گرگ دنبالش بیاید خدا می‌داند چه قدر خواهد دوید. چرا ما گرگی را عقب خود نمی‌بینیم؟ چرا ما گرگِ عقب خودمان را که حتماً هم هست نمی‌بینیم؟ مهلک‌ترین آفت حزب‌اللهی بودن همین است که بهشت را توی مشتت حس کنی و جوری که خودت را گول بزنی به خودت القا کنی که ما که توی بهشت جا داریم؛ حالا چرا سگ‌دو بزنیم. مشکل همین است که خوش‌خیال هستیم. من که این جمله‌ها را می‌نویسم خودم می‌دانم وضع خودم چیست. خطاب اول به خودم است. یادآوری‌اش هم لازم نبود. در ذیل همین کلی به یک امر جزئی هم اشاره‌یی می‌کنم. قضییه این است. یک پدر دل‌سوز به فرزندش نصیحتی می‌کند. داستان از این قرار بوده که فرزند نوجوان یا کودک به پدر می‌گوید که در صف نان یا اتوبوس بودیم که مردی پیچید به بازی و حقّی را ناحق کرد. من جلوی‌اش درآمدم و نگذاشتم. پدر به فرزند می‌گوید مگر کس دیگری آن‌جا نبود. به تو چه ربطی داشت؟ دنبال دردسر می‌گشتی؟ همین دیالوگ‌های رسوب‌کرده در ذهن و روح ایرانی‌ها فاجعه آفریده است. این نصیحت‌ها روح تلاش و حق‌گرفتن را از بین برده است. همان حکایت "بابا نان دادِ" ما و "من می‌رومِ" ژاپنی‌هاست دیگر. حزب‌اللهی‌ها! گرگِ پوسیدن نظام از درون عقب ماست. گرگِ فساد عادت‌شده عقب ماست. گرگِ همه‌چیز را گربه دیدن، گرگِ همهِ معترضان را مسعود رجوی دیدن، گرگِ تعرب بعد از هجرت در زمینه‌ی برخورد با مردم، گرگِ اراده‌ی قوی جهّال وهابیت و فرقه‌های باطل، گرگِ فراموش کردن شهدا در حالی که دم از شهدا می‌زنیم؛ گرگِ عادی‌شدن خیانت‌ها و جنایت‌ها عقب این نظام و مملکت است. حال اگر می‌خواهید بفهمید اگر هم نه که نه. بیچاره آن بچه‌حزب‌اللهی‌یی که یک راه درست را تنهایی می‌رفت. آن‌قدر تنها شد که برید. از خیلی‌چیزها برید. او فریاد می‌زد ولی ما به او می‌گفتیم نه به صلاح نیست. برای این‌که دیگر کسی وسط راه از اصل راه دل‌زده نشود باید نگذاشت که هیچ‌کس تنها و بی‌کس دچار جاده‌ی نقد نظام شود. 


۲۳ خرداد ۹۳ ، ۱۸:۱۷ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

خودجوش‌ها


نمی‌دانم چرا بسیجی‌های بی‌کارت را مفیدتر می‌پندارم؟ همان‌طور که بسیجی باکارت را از کارمند دولت نفت‌خور بیشتر مفید می‌دانم. کارت بسیج هنوز زنده است و کـار می‌کند. هنوز مهم است. هنوز وجدان افراد را به چالش می‌کشد. هنوز دل بچه‌حزب‌اللهی را به درد می‌آورد. چه حس تلخی است وقتی رییس‌چمهور مملکت به تو متلک بگوید در منظر و مسمع 77 میلیون ایرانی؛ که بسیجی اهل دریافت ریال از احدی نیست. مگر ما اهلش بودیم؟ متلک گفتن راحت است به ویژه وقتی سی تا محافظ دور و برت و چند میلیون کاربر دورتر ایستاده‌اند تا معترض را منکوب کنند. کارت بسیج چیز بدی است. چیز مزخرفی است. سازمان بسیج لازم است اما نه این همه سنگین‌سایه و ابَرقدرت. این دیوان‌سالاری با اصل ایجاد بسیج در تناقض است. بسیج باید گزینش داشته باشد. نباید هر کسی را به بهانه‌ی کثرت عدد به بسیج راه داد. اما فضای درون‌اش باید گشاده‌تر از این حرف‌ها باشد. با این‌که کارت بسیج چیز مزخرفی است اما گوشه و کنایه و متلک به بسیجی هم کار ناجوان‌مردانه‌یی است. دیدگاه عامیانه‌ی کنونی درباره‌ی بسیج نه کاملاً غلط و نه درست است. متأسفانه بسیارند افرادی که به هوای کسر خدمت و استخدام راحت و ریاکاری لازم در جایی و مقامی سراغ بسیج می‌آیند و اکثرشان هم به نتیجه می‌رسند. اما همه‌ی داستان این نیست. بسیارند افرادی که تا به حال هیچ فرمی پر نکرده‌اند و نشانی پایگاه بسیج مدرسه و دانشگاه و اداره و محله‌شان را نمی‌دانند اما به معنای حقیقی کلمه و از سویدای وجود بسیجی هستند و فعالیت می‌کنند. هم‌چنین بسیار هستند از افراد درون سازمان کارت‌دار بسیج که همین‌گونه‌اند. من به مسئولان سازمان بسیج انتقاد دارم. کمی آن‌ها را غیرکیّس و نازیرک می‌دانم. نباید این‌گونه بسیج را تبلیغ کنند. اصلاً اسم‌ها را باید جور دیگری تلفظ کنند. نباید این لفظ بسیج را جوری بر زبان برانند گویی دارند از رده‌ی سازمانی فلان و گروه رتبه‌یی و حقوقی بهمان و ... حرف می‌زنند. این مسئله را هم نمی‌شود با تکرار کردن جمله‌های کلیشه‌یی حل کرد. کلیشه‌هایی مثل بسیجی یعنی روح بسیجی و از این دست حرف‌ها. راه حل این مسئله این است که طی یک راهبرد ظریف و مستمر نام و عنوان بسیج سازمانی کم‌رنگ‌تر شود و فعالیت‌های خودجوش( واقعا خودجوش ) جوانان مومن انقلابی آزاد گذاشته شود و به رسمیت شناخته شود. لطفا این فعالیت‌های بسیار جدی خودجوش را با زیاد تکرار کردن کلیشه‌ی خودجوش، دست‌مالی نفرمایید. بگذارید سالم بماند. خودجوش یعنی این که دقیقاً شما کاری به کارش نداشته باشید. البته حمایت بی‌چشم‌داشت مالی اصلاً ایرادی ندارد. من به چشم خود دیده‌ام که کار بسیجی‌ها با مشی بسیج سازمانی متفاوت بوده و این ماجرا درست کرده است. بسیجی می‌خواهد گامی بردارد که مسئول بسیج توان درک آن را ندارد و اگر داشته باشد از رده‌ی بالایی می‌ترسد. ما فقط بلدیم بگوییم که آوینی را در زمان خود درک نکردند. خوب الآن هم این جور اتفاق‌ها می‌افتد. وقتی در مملکت شایسته‌سالاری نباشد همین می‌شود. وقتی مسئولان فرهنگی ما از ارشاد گرفته تا جبهه‌های فرهنگی وابسته به سپاه و شهرداری و سازمان تبلیغات و... درک والایی از مقوله‌ی فرهنگ ندارند همین می‌شود که می‌بینید. اگر شایسته‌سالاری باشد خود مسئول شایسته می‌فهمد که بد دفاع کردن از ارزش‌ها ضربه زدن به آن‌هاست. نوع تبلیغ تلویزیون برای انصراف از یارانه شاهدی است بر نابلد بودن مدیران سیما برای تأثیرگذاری روی جامعه. امیدوارم زودتر از همه‌جا خودجوش‌ها وارد تلویزیون بشوند و کار را در دستان باکفایت‌شان بگیرند. من باز هم از سریال وضعیت‌سفید مثال می‌زنم. مدیران سیما و شبکه‌ی سه نفهمیدند چه اثر مهمی را ساختند. البته آن‌ها که نساختند. گروه سازنده‌ی سریال یک بار تا مرز توقف کار پیش رفت اما دوباره ادامه پیدا کرد. اصلا لطف کار به همین است که خوب شد مدیران سیما موقع ساخته‌شدن وضعیت‌سفید کاری به کارش نداشتند. اصلا همین جوری کارهای خوب ساخته می‌شوند. همین جوری. بهترین کار مدیر نالایق فرهنگی این است که کلا کاری به کار آن هایی که کاربلد هستند نداشته باشد. 


پس‌نوشت: هر از چندگاهی نگاهی به نقد جاهلیت بیاندازید. 

۰۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۱:۴۶ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

انگشت‌های رنده شده


 نه. مثل این‌که باز هم نشد. اشتباه برداشت نشود! آمریکا و غرب و مستکبرین را نمی‌گویم. آن‌ها را به خوبی می‌شناسم. بی‌منطق، قلدر و بی‌رحم‌اند اما در عین حال نقابی مسخره از دل‌سوزی و بشردوستی را به چهره می‌زنند. نه. مثل این‌که باز هم نشد. این نشدن به شناخت دوستان ما برمی‌گردد که شروع کردند و در عین زیر میز زدن آمریکا باز هم زبان به فاش‌گویی لجاجت و عناد آمریکا نمی‌گشایند و باز هم جریان اصیل دیپلماسی جلیلی را زیر سوال می‌برند. می‌گویند تحریم‌ها از قبل تصویب شده و حالا ابلاغ می‌شود. این توجیهی است که ارایه می‌شود. در حالی که  این توجیه خود دولت‌مردان دیپلمات ما را هم راضی نمی‌کند. من این عزیزان را درک می‌کنم. این عزیزان دولت‌مرد، مسلمان، ایرانی و غیور هستند. به این سادگی راضی به حالت ذلیلانه در برابر استکبار نمی‌شوند. نقدی که من به این فرزندان انقلاب دارم باور نداشتن به عمق خباثت سران جبهه‌ی کفر و استکبار است. این گروه، گروه قبلی را متهم می‌کنند به خطاهایی که  این اتهام زدن منصفانه نیست. من چند سوال از گروه دیپلمات و دکتر ظریف دارم. شما که اهل فهم دقیق کلمات دیپلماتیک هستید بفرمایید که چرا متن توافق‌نامه‌ی ژنو این‌قدر سوراخ دارد که هر خری (از جمله آمریکا) به خود اجازه‌ی تفسیر به رای و عمل بر اساس قلدری را می‌دهد؟ حق غنی‌سازی که یک پای‌اش روی هواست و با قسم حضرت عباس باید آن را در متن توافق‌نامه دید. امتیاز بعدی ایران که پس از شش‌ماه نوبت دادن‌اش فرا می‌رسد چیست و آیا جنس آن هسته‌ای است؟ اگر هسته‌ای باشد آیا خفت‌آور خواهد بود؟ پرسش دیگر من این‌ اسن که چرا لااقل در متن توافق‌نامه عدم اجرای تحریم‌ها و نه فقط عدم تصویب تحریم جدید، گنجانده نشد؟ چرا با طرف قبلی هم‌چنان مودبانه حرف می‌زنید؟ یک خورده هم به فکر عزت ملی ایران باشید. حیثیت نظامی و دفاعی ما را که به باد دادید رفت؛ لااقل از حیثیت سیاسی ما دفاع کنید. آیا هم‌چنان جلیلی را بیانیه‌خوان می‌دانید؟ گر تو بهتر می‌زنی، بستان بزن. شما که بیانیه نخواندید و طبق موازین علوم سیاسی غربی آمریکایی مو به مو پیش رفتید و با آن‌ها گفتگوی منطقی و جهان‌پسند کردید، نتیجه چه شد؟ چه خطایی از دولت ما سر زد که لحن و عمل آن‌ها با ما بهتر نشد؟ پس مسئله بیانیه خواندن و ... نبوده. قضییه این است که شما چند توصیه‌ی جدی قرآنی را با بصیرت بالا بفهمید و جدی بگیرید. آن‌ها تا ارتداد امت ما از دین خود و گرایش به دین کفار و پای‌بوسی‌شان دست‌بردار نخواهند بود. وَلَنْ تَرْضَى عَنْکَ الْیَهُودُ وَلَا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ1. آن‌ها به هیچ‌کدام از ما علاقه ندارند هرچند که برخی از ما آن‌ها را دوست دارند. این حرف‌ها را باور کنید تا علت نقض پیمان آمریکا بر شما آشکار شود. آیت‌الله جوادی آملی فرمود که وقتی با آمریکایی‌ها دست می‌دهی انگشتانت را بشمار که یک وقت کم نشده باشد. 

1. بقره/120



۲۴ آذر ۹۲ ، ۲۰:۳۶ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

دکتر ظریف! دقت کن!


 جناب آقای ظریف! مگر شما نمی‌گفتید که واژه‌های مسئولان و دیپلمات‌ها بار حقوق بین‌المللی دارند؟ مگر شما معتقد نبودید که مسئولان کشور ما نباید از واژه‌ی ایران هسته‌یی استفاده کنند تا مورد برداشت غلط مستکبران قرار نگیرد؟ مگر شما خودتان واقف به این حساسیت‌ها نیستید؟ مگر شما خود استاد فن بیان دیپلماتیک نیستید؟ بسیار خوب. بیایید و این جمله‌ی ناموزون خود را تحویل بگیرید و آن را با جرئت اصلاح کنید و از بیان آن معذرت‌خواهی کنید. جمله‌ی شما این است:  "تشکر می‌کنم که این نکات را این‌جا مطرح کردید که فرصتی است تا من هم بتوانم جواب دهم. خوب است که این حرف‌ها زده شود. باید بگویم که غربی‌ها از چهار تا تانک و موشک ما نمی‌ترسند. از این مردم می‌ترسند. آیا شما فکر کرده‌اید که آمریکا که با یک بمبش می‌تواند تمام سیستم‌های نظامی ما را از کار بیندازد، از سیستم نظامی ما می‌ترسد؟ آیا واقعا به خاطر سیستم نظامی ماست که آمریکا جلو نمی‌آید؟ بله؟ شما بر چه اساس فکر می‌کنید که آمریکا می‌تواند به امکانات نظامی ما دست پیدا کند؟ کدام سند را خوانده‌اید؟ کدام سند چنین ادعایی را مطرح کرده است؟"  من نسبت به شما حسن ظن دارم و خواهم داشت. این جمله‌ی شما غلط است و شاهد غلط بودن آن جمله‌ی دستپاچه‌ی بعدی شماست. سهو لسانی از من و شما و خیلی‌ها سر می‌زند. بیایید و قضییه را خاتمه بدهید. اگر به این قضییه خاتمه بدهید که بسیار سپاس‌گزار می‌شوم اما اگر نه، آن‌گاه می‌فهمم که این مطلب ظاهرا سهو لسانی نبوده و شما به این جمله مبنی بر ضعف مفرط توان دفاعی ما در برابر دشمن باور دارید. آن‌گاه نگران آن مطلب می‌شوم که با این باور قلبی چه‌گونه صلابت ظاهری و اطمینان قلبی خود را پشت میز مذاکره با سگ هار استکبار حفظ می‌کنید. چند بار به صراحت در اخبار شنیدیم که اوباما اولدورم‌بولدورم راه انداخته و ایران را تحقیر کرده است. من درخواستم از دولت‌مردان عزیز این است که اگر آن‌ها تحقیر می‌کنند، به همان اندازه و نه کم و بیش، شما هم آن‌ها را تحقیر کنید. اگر پیمان شکستند شما هم به سرعت پیمان بشکنید که خدا با ماست. البته اراجیف اوباما دور از انتظار نیست که به هر حال او دشمن است و بدخواه و ما باید همه‌ی زورمان را در متن مذاکره بزنیم نه در مصاحبه‌های داخل کشور. در مورد فیسبوک هم خوب است دولت‌مردان سینه‌چاک فیسبوک از گندکاری عده‌یی فیسبوکی فوتبالی درس بگیرند و عبرت بگیرند و راه بهشت رضوان را از فیسبوک ام‌الفتنه نشان ندهند. همین ساختار مجازی پرفتنه و اغواگر و شیطانی می‌تواند با یک موج کف‌آلود آبروی یک ملت را خدشه‌دار کند. لطفا از مسی عذرخواهی کنید. چون دیپلمات‌های عمومی ما که معلوم نیست کدام کم‌عقل‌هایی بودند، باعث بدنامی ملت ما نزد یک چهره‌ی مشهور جهانی شده‌اند.  


۱۷ آذر ۹۲ ، ۲۳:۲۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

سلام بر شهیدان


 از این‌که مردم کشورم خوشحال‌اند من هم خشنودم. به سهم خودم از رییس‌جمهور و دکتر محمدجواد ظریف و گروه دیپلمات نظام اسلامی که به تعبیر رهبری بچه‌های خودمان و فرزندان انقلاب هستند؛ سپاس‌گزاری می‌کنم و به ایشان از صمیم دل خداقوت نثار می‌کنم. درود بر نماز داخل هواپیمایی که دکتر ظریف خواند و عکس‌اش را ما دیدیم. درود بر نجابت و تقوای کلام دولت و دیپلمات‌ها که در حسن نیت‌شان شکی نیست. درود بر تلاش بی‌وقفه و منظم عزیزان‌مان در پای میز مذاکره و تحمل حرف‌های ناخوشایند که کار سختی است. برای همه‌شان دعا می‌کنم. و اما بعد... . فراموش نشود که برگ برنده یا همان آس‌ای که ما پای میز با آن بازی کردیم و امتیاز آن را دادیم تا تحریم را برداریم نه حاصل خنده‌های صورتک‌های دیپلماتیک که حاصل خون مقدس شهید شهریاری است. برگ برنده‌ی سانتریفیوژ نسل جدید که آن را 6 ماه واگذار کردیم نه حاصل صفحه‌ی فیسبوک و توییتر دوستان که حاصل خون پاک احمدی روشن و دیگر شهدای هسته‌ای است. این حرف من هم نه کلیشه‌ی رایج عادت‌شده‌ی 34 ساله برای تکریم شهدا بلکه حرف کاملا به‌روز و زنده و قابل لمس است اگر کمی در واقعیت‌های موجود دقت کنیم.یک روضه یادم آمد از شهیدان. در حین عملیات الی بیت المقدس در بخش بسیار حساسی از کار در کنار جاده‌ی اهواز خرمشهر . گروهی از مردان مرد باید چند روز از آن نقطه تکان نمی‌خوردند تا اصل عملیات بر باد نرود. غذای مسموم خورده بودند. در گیرودار جنگ  شد آن‌چه شد و مسمومیت غذایی مزاج بچه‌ها را به هم ریخت. غیرت و غربت بچه‌ها را ببین که شش روز تمام شلوار خود را کثیف کردند و با لباس کثیف و تعفن‌آور نماز کردند و از ذره‌ذره‌ی دستور ولی خود و خاک خود دفاع کردند. یادمان باشد غربت متوسلیان را وقتی با شرم مجبور بود بینی خود را بگیرد و از میان این لباس‌کثیف‌های نورانی عبور کند. یادمان باشد نماز آن‌ها با آن وضع عجیب مورد غبطه‌ی عرفا بود. یادمان به شهدا باشد. بگذریم... بغض و درد و سوز زیاد است. برگردم به بحث. البته در مورد مفاد توافق حرف بسیار است. بالاخره آخرش، گزاره‌ی صریح حق دایمی اصل غنی‌سازی در متن 4 صفحه‌ای ذکر نشده است و فقط به وجود کلمه‌ی NPT و به رسمیت شناخته شدن کاملا غیرمستقیم حق ایران اکتفا شده است. مواد 20 درصد غنی‌شده هم باید با آب قاتی شود یعنی رقیق شود و دوباره برنگردد که برای من کمی گزنده بود. در مورد اراک هم ظاهرا متن 4صفحه‌ای حاکی از ادامه‌ی فعالیت‌اش است اما طرف مقابل به‌ویژه در مورد اراک چیز دیگری می‌گوید. این اختلاف روایت واقعه‌ی روز، خیلی طبیعی به نظر نمی‌رسد. گویی متنی داریم و عده‌ای کور و بی‌سواد و دو نفر باسواد که هرکدام روایت خود را از متن دارند. البته سیاسی بودن قرائت اشتباه طرف مقابل قابل هضم است اما در مورد اراک من هنوز به نتیجه‌ای نرسیدم. به بسیجی‌ها هم دوستانه می‌گویم که نگران درست درآمدن اظهارنظر رهبر انقلاب نباشند. که مثلا چون ایشان گفته‌اند من خوش‌بین نیستم حالا ما هم هر گام برداشته شده را ناموفق ارزیابی کنیم. نه این‌طور نیست. در این زمینه عمیق‌تر و با متانت و حوصله‌ی بیشتر نظر بدهید و واقعا طرفدار بچه‌های تیم ما باشید. هرچند از غریبی بسیجی‌ها زیاد نمی‌شود گفت که اگر قضییه برعکس بود معلوم نبود که جناح مقابل با ما همین برخورد را می‌کرد یا نه و آیا جو رسانه‌ای جامعه احترام دولت‌مردان فرضی را نگه می‌داشت یا نه.  بگذریم... . همان‌طور که رهبر انقلاب گفتند بسیجی باید اخلاق اسلامی را رعایت کند. یک نکته‌ی ترسناک را از حواشی می‌شنوم که امیدوارم دوستان دولت‌مرد هر چه زودتر شفاف‌اش کنند و آن این که ایران خارج از مکتوبات مذاکرات آمده و از گوشه و کنار به صورت مخفی باج‌های کلان دیگری به دشمن داده و به اصطلاح مامور خریدها توی فاکتور نیاورده است. البته شریعتمداری به نوعی دیگر به نیمه‌تعطیل شدن تمام فعالیت‌های هسته‌ای از سه ماه پیش اشاره کرده است که باید منتظر بود و دید که پاسخ‌ها چه خواهد بود. انسجام ملی و افزایش قدرت ملی درون‌زا خیلی مهم است و البته برای ما بسیجی‌ها الزامات عملی‌ای دارد که باید طبق بسته‌ی پیشنهادی رهبر عمل کنیم. یادمان باشد وظیفه‌ی ما علم و تلاش و کار و تهدیب و ورزش است و تحقیق و دقت و مطالعه‌ی عمیق. آن قدر عمیق شویم که وزش بادهای مسموم تهمت ومتلک و اهانت وبی‌اخلاقی و بی‌منطقی خلجان در ما ایجاد نکند.


۰۳ آذر ۹۲ ، ۲۲:۵۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی