وقتی حسین گلگلاب و همکاران خوشفکرش در فرهنگستان اول زبان و ادب فارسی داشتند با ترکیب چند واژه و پسوند فارسی برای واژههای وارادتی و بیگانهیی چون فاکولته، اونیورسیته و اِتودیون، برابرنهاد مییافتند؛ کمتر کسی فکر میکرد که واژههای نوپدید این قدر بسط معنایی پیدا کنند و اثرگذار شوند. این واژههای نوپدید زبان فارسی که از دههی بیست خورشیدی مهمان جامعه شدند؛ واژههایی مانند دانشکده، دانشگاه و دانشجو بودند.واژه چهقدر مهم است. غوغا میکند واژه. واژه با واژه یکی نیست. هر حرفی، هر کلمهیی مطلبی دارد، حسی دارد. واژههای مترادف هم با هم یکی نیستند. هیچ دو واژهیی در جهان با هم یکسان مطلق نیستند. مکتبخانه، مدرَس، مدرسه با اونیورسیته و دانشگاه فرق دارند. حتماً فرق دارند. کسی که برای نخستینبار پیشنهاد جعل واژهی رسا و زیبای دانشگاه را به جای اونیورسیته داد؛ جسارت و هوشمندی زیادی به خرج داد. حال ببینیم که دانشگاه دقیقاً به کجا گفته میشود. یعنی بهتر بگویم؛ به کجای دانشگاه، دانشگاه میگویند؟
خیلیها تا ته کوچهی دکتری هم میروند ولی باز هم دقیقا نمیدانند دانشگاه چیست و کجاست. خیلی از ارشدها هم درست نمیدانند. اما مشکل ندانستن اینکه دانشگاه چیست و کجاست؛ اغلب در بین کارشناسیها و نودانشجوها شایع است. شما بهتازگی وارد فضای فیزیکی( یعنی پستترین نشئهی مفهومی دانشگاه) شدهاید. البته خودِ این گذار از دبیرستان( فاز دانشآموزی و حرفگوشکنی) به دانشجویی(جُستن دانش و پرسشگری) کار سختی بوده و حریفی به نام کنکور سر راه داشته که شما از آن عبور کردهاید و باید این نوسفر بودنتان را ارج نهاد. حضور جنس مخالف، آزادی عمل و محدود نبودن در فضای دانشگاه و ترکیب متفاوت سازمانی-آموزشی دانشگاه نسبت به دبیرستان و ... برخی ویژگیهای دانشگاه است که در برخورد اول ذهن دانشجو را درگیر میکنند. گشت و گذار در محوطهی دانشکدهها و دانشگاه، تشکیل گروهدوستیهای اولیه و نه چندان پایدار بر پایهی مشابهتهای قومیتی-فرهنگی و شیطنت و جنبوجوش در کلاسها و... هم از ویژگیهای دانشجویان ترماولی است که به نظرم کاملاً طبیعی و مورد انتظار است. اما بیایید و کمی انتزاعی بیاندیشید. مطلب را کمی شرح میدهم. شما وارد دانشگاه شهید بهشتی شدهاید. نکتهیی را که میخواهم بگویم برای بسیاریتان بدیهی و روشن است. اما برای بسیاری دیگر مبهم و ناپیداست. چرا دانشگاه شهید بهشتی دانشگاه مهمی است؟ چرا نام دانشگاههای مهمتر بیشتر شنیده میشود؟ بیشک سطح علمی خروجیهای دانشگاه در معروف شدن دانشگاه نقش مهمی دارد اما ماجرا فقط بحث بالا بودن سطح علمی صرف نیست. شما از دانشگاه بهشتی چه شنیدهاید؟ هوای مطبوع ولنجکی-اوینیِ دانشگاه که در پای کوه است و بهارش بهار، تابستاناش نسبتاً خنک، پاییزش پاییز و زمستاناش واقعاً زمستان است. بام تهرانیست برای خود. همین هم چیز کمی نیست. جغرافیای دانشگاه، محلهیی که دانشگاه در آن بنا شده و حتی معماری ساختمانهای دانشکدهها و... در شکلگیری هویت تأثیر دارد. اما مسئله این نیست. آنچه که در تشکیل هویت یک دانشگاه تعیینکننده است، مجموعهی عوامل علمی، سیاسی و فرهنگی-اجتماعی است که از زمان پدید آمدن یک دانشگاه وجود داشته است. به طور مشخص دربارهی دانشگاه شهید بهشتی کمی پرده از این عوامل برمیدارم تا خودتان بتوانید در مورد عوامل دیگر و دانشگاههای دیگر بیاندیشید. این دانشگاه پیش از انقلاب دانشگاه پولی بوده است و تقریباً ورود در مسایل انقلاب و اتفاقات سیاسی آن دوران نداشته است. البته این حالت مربوط به دوران تأسیس دانشگاه است و با امروزِ سیاسی و فعال دانشگاه قابل مقایسه نیست. اما سیاسی نبودن دانشگاهِ ملّیِ آن وقتها بازتابی در دورانهای پس از خود داشته است. مثلاً اینکه در این دانشگاه انجمن صنفی دانشجویی وجود ندارد. جغرافیای دانشگاه هم شاید از نظر مسایل امنیتی بر خنثی بودن تأثیر بگذارد. مرکز شهر کجا و کوهپایهی خلوت ولنجکی کجا؟ پس تأثیر دارد. به هر حال دانشجوی 59-60 به بعد هم دانشگاه را از دانشجویان قدیمیتر تحویل گرفته است و این تحویل گرفتن دانشگاه از سالبالاییها یعنی وراثت ژنتیکی هویت دانشگاه. شاید حال و هوای خنثی و غیرسیاسی دانشگاه ملّی تا سالها بر فضای دانشگاه بهشتی تأثیر داشته است. البته پرواضح است که فضای امروز اینگونه نیست و نشاط سیاسی قابل قبولی در دانشگاه شما وجود دارد. پس به شایعات پایینشهریساختهی متلکدارِ تهران و امیرکبیرنشینها وقعی ننهید. پس یک عامل هویتبخش به دانشگاه سیاسی بودن به معنای درست کلمه است. این یعنی اینکه خروجی دانشگاه باید دغدغه و فهم و درک و واکنش درستی نسبت به امر سیاسی داشته باشد. نه دچار تفریط بیخیالی در امور سیاسی و نه درگیر افراط شورشمآبانهی ناآرام. درس سیاست و درس رشتهی تخصصی در کنار هم.
عامل دیگر مربوط به درس و بحث است. در زمینهی مسایل علمی، به کجای این مجموعهی بزرگ، دانشگاه گفته میشود؟ کجای دانشگاه، دانشگاه است؟ اینجاست که گفتم واژه مهم است. واژه جان دارد. به نظرم گاه در واژهی دانشگاه مفهومی کلیتر از مکان فیزیکی کلاسها و آزمایشگاههای فضای ظاهری دانشگاه است. حتی جزوهنویسی و درس خواندن صرف هم جزء اصلی مفهوم دانشگاه نیست. جزء اصلی روحیهی مداقّه و پرسشگری ایجاد شونده در فکر دانشجوست. اگر روح دانشطلبی و پژوهندگی و پرسشگری در میانهی بحث چند فرد اهل فکر در هر مکانی در هر بیابان و خیابانی رخ دهد، آنجا دانشگاه است. اگر هم چنین روحیهیی در کلاسهای دانشگاه رخ ندهد، آن دانشگاه فقط نام شریف دانشگاه را یدک میکشد. کرسی آزاداندیش هم که زیاد خواهید شنید؛ همین فضای پرسشگری جسورانه و علمییی است که ممکن است سر کلاس یا هر جای دیگری رخ بدهد. کرسی موجود خارجی خاصی نیست. به همین چیزها میگویند کرسی آزاداندیشی. حتی تلاش برای کسب معدل بالا و نمرههای خوب از استادان هم آن جزء اصلی نیست. البته این تلاش درسی و علمی اگر مشوب به نیرنگ و تقلب نشود، تلاش ممدوحی است. اما بسی کسان که با نمرههای خوبی دانشآموخته میشوند و از دانشگاه رها میشوند و پس از چندی همهی آموختهها را فراموش میکنند و حالت مشتاقی نسبت به دانستن و ساختن را هم از دست میدهند.
عامل دیگر هویتبخش به دانشگاه، فضای تعامل بین انسانها از دختر و پسر و از قومیتهای مختلف کشور و شاید از کشورهای دیگر است. این فضا با این کیفیت به ندرت در زندگی افراد دیگر جامعه پدید میآید. برای کسی که به سوی شناخت جهان و جامعه حرکت میکند و قصد دارد از خامی به پختگی برسد؛ تعامل و همکلامی با مجموعهی قومیتی - فرهنگی پدیدارشده در دانشگاه بهترین راه برای کسب دانش و تحلیل نسبت به جامعه و زندگی است چه اینکه عمیق شدن در همین جنبه از شأن سلوک دانشجویی ممکن است آنقدر زیاد شود که خود باعث تصمیمسازیهای مهم زندگی فرد شود.
پس میتوان به طور موجز بیان کرد که دانشگاه نه یعنی در و دیوارها و فضای سبز و دخترها و پسرها و درس و معدل. دانشگاه یعنی فضایی ذهنی و انتزاعی که باعث میشود فرد دانشجو برای خود شأن سیاسی و اجتماعی قائل شود. یعنی دانشجو تا عمر دارد مشتاق دانستن بماند و جسارت پرسش را از دست ندهد.
کارکردهای فراوان دیگری هم برای دانشگاه میتوان شمرد. حالا تازه رسیدهاید. در کمرکش شیب دانشگاه نفسی چاق کنید و سعی کنید از هیاهوها و حرف و حدیثها و حاشیههای ناسالم دوری کنید. در دانشگاه خوب ببینید و خوب بشنوید. همین جا فرصت شنیدن است.