أعاذَنا الله مِن شُرورِ أنفُسِنا و سَیّئاتِ أعمالِنا
دربارهی حسادتورزی به رفیق بزرگوارم میثم امیری حرف میزنم. چند دار و دسته پیدا شدهاند که به واسطهی خبری که میثم در وبلاگش منتشر کرد، به خود جسارت دادند که با بدترین کلمات به او توهین کنند. دربارهی اصل ماجرا خودِ میثم مطلبی را منتشر کرده است و من به آن ماجرا نمیپردازم. به عنوان رفیقِ او، دستکم از سال ۸۷، بر خود فرض دانستم مطالبی را عنوان کنم. باشد که حق رفاقت را به جا آورده باشم.
و اما بعد...
تحمل کردن وجود همزمان شفافیت، صداقت، شجاعت و دانش در قلم یک نویسندهی جوان، امری کوچک نیست. هر طفل حسودی را نمیرسد که این وضعیت ثقیل را تاب آوَرَد. این خودکمبینیها در درون این طفلهای حسود، که واقعی است، اگر منجر به تواضع و آموختن نشود قرار از کفشان میرباید و چنین میشود که دهانشان به پلشتی گشوده میشود.
یکی از این طفلها دربارهی او نوشته است : «نویسندهی دست سوم». بیچاره گمان کرده دارد او را خفیف میکند حالآنکه اگر احمد محمود و ساعدی دست یکم باشند، دادن عنوان دست سومی به او که نویسندهای جوان است تمجید از او است. علت این خلط تمجید و تخفیف، این است که در ذهن او نویسندهی دست یکم کسی از جنس دار و دستهی خودشان شناخته میشود. او ابعاد حضور و افق فکری میثم را نمیتواند درک کند. او کوچولو است و میدان مقایسه و دستهبندیاش به اندازهی زمین کوچکاش است نه به قوارهی زمین وسیع میثم. این دار و دسته اهل محفلاند و محفلهایشان بسته است. ادعای مذهبی و انقلابی دارند و دور خودشان را دیوار میکشند و از آنسوی دیوار سنگ و پارهآجر پرتاب میکنند.
میثم راستآیین است و صاحب فردیت. به این معنا او انقلابی است؛ به معنی واقعی کلمه. خیلی میل ندارم به او عنوان «انقلابی» را نسبت بدهم چرا که این واژه به بیخردی و بیآیینی ترجمه شده است. همین فردیت و راستآیینی میثم و پذیرا بودن او برای طیفهای فکری مختلف باعث ایجاد تمایز بین او و کسانی است به بازهی رنگ طوسی تیره تا خاکستریِ ملایم میگویند طیف رنگینکمانی! او و موسسهی متبوعاش در این مدت توانستند تا طیفها و آدمهای متنوع با افکار متنوع را گرد هم بیاورند و این کم هنری نیست. عملکرد او شفاف است. او به سوالی که از او میپرسند پاسخ میدهد. آیا این طفلهای دهاندریده از او سوال پرسیدند و با او وارد دیالوگ شدند؟ نه. چرا؟ چون قطعاً میباختند. چون میثم هیچ جا قایم نشده. روی رو است. به شدت خودش است. آدمی که به شدت خودش است و بازی درنمیآورد از دیالوگ ترسی ندارد بلکه عاشق دیالوگ است ولو پرچالش و پرهیاهو. اما این دار و دسته از بُن از همین ویژگی مثبت میثم ناراحتاند. آنها ناراحتی خودشان از خوب بودن او را با فحاشی و جسارت به نمایش گذاشتند.
میثم نوشته است جمهوری اسلامی برایاش موضوعیت ندارد و ایران برایاش مهم است. چقدر صادق. از این صادقتر که را سراغ دارید؟ حکایت آن دو زن که بر سر مادریِ یک کودک ستیز و جدل داشتند را شنیدهایم. وقتی قاضی حکم به کشیدن دست کودک کرد، مادر واقعی دست بچه را رها کرد. میثم ایران را دوست دارد و آن دست را رها میکند تا ایران بمانَد. این دغلدوستانِ جمهوری اسلامی اما دارند دست مام وطن را میکشند تا پارهای از آن به ایشان برسد. این جمهوری اسلامی نظامی است که یادگار عبدالرحیم جعفری، یعنی آن اسب و درشکهی زرّین، امیرکبیر، را به دست طفلهای بیادب سپرده است که بویی از ادب و فرهنگ و هنر به مشامشان نرسیده، کارمندان اجارهنشین دفتردستکها هستند و با بادی میروند. بیدی نیستند که با بادی بلرزند یا نلرزند چون اصلاً بیدی نیستند، چیزی نیستند.
در دوران بیاینترنتی آبان۹۸ (خیزش، جنبش، اغتشاش، آشوب و... هر جور راحتید) میثم در وبلاگش نوشت؛ صریح و شجاعانه. خیلیها خاموش بودند. میثم حاشیهنویس دیدارهای رهبر بوده است درعینحال منتقد رهبر هم هست و شجاعانه اعلام میکند. اگر پادشاه را لخت ببیند فریاد میزند چون حیا و شرف و خون شهید سرش میشود. از پشت خنجر نمیزند. کسانی که بر میثم جسور شدند بزدلانی هستند که بر زبانآوری میثم در روزهای سخت سیاسی رشک میبرند و دچار ترس هستند. اگر از حکومت بدشان بیاید رو بازی نمیکنند. از مزایای حکومت و از امتیازات وسطِ لحاف بهره میبرند و ژست چپبودن میگیرند.
حرف آخر : اگر از کیستیِ من میپرسید من نویسنده نیستم. نقدنویس سینمایی هستم. و میثم با اینکه تخصصاش ادبیات است نقدهای سینمایی فوقالعادهای مینویسد به کوری چشم حاسدان. من هیچکارهی ادبیاتم و رفیق میثم. خدا عاقبت همهمان را ختم به خیر کند. افراد دیگری هم توهینهایی کردند. فقط خطاب به یکی از آنها بگویم که : میثم از خانوادهای کریم و سفرهدار است و تو بر سر آن سفره نان و گوجهسبز خوردهای. برایات متأسفم.