وارثان زمین

وَلَقَدْ کَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ

۳۹ مطلب با موضوع «بصیرت سیاسی» ثبت شده است

خیانت عمل، نه خائن بودن عامل

 اگر همین الآن از دولت‌مردان ما پرسیده شود که آیا بر سر موضوع‌هایی مانند حقوق بشر ( حق هم‌جنس‌بازی، حق بهائیت و... ) یا صنعت موشکی یا سوریه، با غرب مذاکره می‌کنید یا نه، پاسخ می‌دهند ابداً مذاکره نمی‌کنیم. اما من از کتاب جنایت و مکافات فهمیدم که کسی یک جنایت می‌کند، جنایت بعدی را انجام می‌دهد. کسی که یک آدم را می‌کشد، حاضر است جان کس دیگری را هم بگیرد. وقتی سرِ شوخی را با آمریکا باز کردی دیگر باید منتظر پیش‌نهادهای وقیحانه و بی‌شرمانه‌تری از طرف دشمن باشی. همه‌ی ابهت و هیمنه‌ی ایران به ذات انقلاب اسلامی است. وگرنه که ما در نظام سلطه حل شده بودیم و تمام شده بود؛ رفته بود پی کارش. اگر بنا بر مصافحه با آن آقا بود که شاه بهتر و سینه‌سپرتر این کار را انجام می‌داد. تازه زن شاه ایران با کارتر قدم‌زنان هواخوری می‌کرد. کاش سطح شعور مردم ما و به تبع آن، منتخب‌های مردم ما بالاتر از این حرف‌ها بود و عمق مسایل را درک می‌کردند. و البته کاش سطح شعور برخی بسیجی‌ها هم بالاتر از این بود که هر چه می‌شود؛ به مقام‌های عالی‌رتبه‌ی کشور، فحش و ناسزا می‌دهند. مصافحه با اوباما کار غلطی بود ولی سزا نیست که به آقای ظریف بگویی خائن. خائن نامیدن آقای ظریف غلط است. کار ظریف ممکن است در مرتبه‌ی خاصی از راهبردهای جامعه‌ی ولایی، خیانت محسوب شود اما چون ما آقای ظریف را می‌شناسیم و به سالم بودن نفس‌اش اطمینان داریم؛ می‌دانیم که او عمداً خیانت نکرده است. بنابراین ممکن است که خیانت سرزده از آقای ظریف، غیرعمدی باشد. سطوح معرفتی و نوع دیدگاه‌ها را باید در نظر گرفت. به هر حال دل‌سپردن به نظریه‌های علوم سیاسی غربی و وانهادن علوم انسانی اسلامی باعث می‌شود که چارچوب فکری غربی پیدا کنی و متفاوت و حتی متناقض با قرآن بیندیشی و عمل کنی. در عین حال ممکن است خودت متوجه، عالم و عامد نسبت به عمل خود نباشی. در عرصه‌های گوناگون حیات مسلمانان چنین پدیده‌هایی وجود دارد. مثلاً در زندگی‌های شخصی، ما اسراف می‌کنیم که خیانت و کفران نعمت است. مخالف قرآن است. اما قصد ما جنگ با خدا نیست بلکه سبک زندگی تحمیل‌شده‌ی بر ما این‌گونه اقتضاء می‌کند. باید به دولت‌مردان تذکر داد و خطاهایشان را به رخ‌شان کشید اما نباید آن‌ها را خائن به دین مردم و انقلاب خواند. این مصداق تندروی است. همان‌طور که تحصن روبروی مجلس، غیرقانونی، خیمه‌شب‌بازی و مضحک بود و باعث از بین رفتن قوت استدلال ما در برابر اپوزوسیون و پنبه شدن رشته‌های استدلال ما در دفاع از طیف اصول‌گرا شد. خوب همین تحصن، خیانت بود در حق جریان حزب‌الله اما حاشا و کلّا که من این برادران خود را خائن بنامم. این تحصن‌کننده‌ها خائن نبودند اما عمل‌شان خیانت بود. مومن شاید چند بار در زندگی‌اش دروغ بگوید اما هرگز دروغ‌گو نمی‌شود. دیپلمات کشور ما شاید از سر نادانی و تحلیل‌های بافته‌شده و پیچ‌درپیچ حاصل از علمِ غربی، مرتکب عمل خیانت‌آلود بشود؛ اما خائن نیست. مسئله را بازتر می‌کنم. اگر آدمی در سطح فکر سیاسی سعید جلیلی برود و پنهانی با اوباما دست بدهد، واکنش ما چه خواهد بود؟ طبیعی است که بر اساس ادعا و رویکرد سعید جلیلی، این خطا از او بسیار شدیدتر است. یعنی اصلاً از او انتظار نزدیک شدن به چنین اتفاقی هم نمی‌رود. اما مقایسه کنید با محمدجواد ظریف که دیدگاه‌های غرب‌گرایانه‌تر و سکولارتری نسبت به جلیلی دارد. خوب معلوم است که انتظار دیگری از او می‌رود. البته این بدان معنی نیست که حالا که سطح معرفتی مسئولان نظام متفاوت است ما باید فقط نظاره‌گر خطاهای آنان باشیم و سکوت کنیم. نه، چنین نیست. ما حرف می‌زنیم و تحلیل می‌کنیم. نقد می‌کنیم. بر اساس آرمان‌ها و سطوح عالی معرفتی انقلاب اسلامی هم نقد می‌کنیم. اما این برادران و بچه‌های انقلاب را خائن نمی‌خوانیم. دست‌کم این قدر زود خائن‌شان نمی‌خوانیم. طبیعتاً اگر از حد گذشتند ما هم از حد می‌گذریم.


۱۶ مهر ۹۴ ، ۱۰:۴۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

نقد صوفی، نقد صافی

این نوشته دو بخش خواهد داشت. بخش نخست درباره‌ی خود فیلمِ محمّد رسول الله (صلّی الله علیه و آله) است. یعنی این اثر را بماهو اثر و فارغ از شنیده‌ها و دیده‌های بیرون از فیلم، مورد بررسی و دقت قرار می‌دهم. در بخش دوم نیز نکته‌هایی را در مورد رخدادهای بیرون از فیلم بیان می‌کنم.

یکم. آن چه از فیلم محمّد رسول‌الله (ص) برمی‌گیریم

بحث‌های مفصل و طولانی‌یی لازم است تا ابعاد مختلف این فیلم مورد بررسی قرار بگیرد. و این متن ابداً ادعای نقد فنی و همه‌جانبه ندارد. ابتدا خلاصه‌یی از فیلم بیان می‌شود سپس چند نکته عرضه خواهد شد. داستان فیلم مربوط به دو پاره از زندگی پیامبر اسلام است. پاره‌ی اول دوران شعب ابی‌طالب و دوران دوم دوران تولد و کودکی پیامبر است که به صورت فلاش‌بک نشان داده می‌شود. در دوران شعب ابی‌طالب حضور جریان مشرکین مکه و ماجرای تحریم پیامبر و همراهان پیامبر مطرح می‌شود و در دوران تولد و کودکی پیامبر هم ماجرای توطئه‌های یهود برای نابودی یا ربایش پیامبر منجی مطرح می‌شود و هم‌چنین برکت‌آور بودن شخص پیامبرِ کودک در جامعه‌ی جاهلیت نشان داده می‌شود. فیلم در جایی به پایان می‌رسد که هر مخاطبی گمان صحیح می‌برد که این فیلم به قسمت‌های دو و سه هم خواهد رسید. 

نسل پدران ما و خود ما خاطره‌ی شیرینی از فیلم رسالت ساخته‌ی مصطفی عقاد داریم. آن خاطره‌ی خوب به این جهت است که فیلم رسالت (همان فیلم محمد رسول الله ) قصه‌گو بود و ماجرای بعثت و مشقت‌ها و جنگ‌های پیامبر اسلام را روایت کرد. خیلی‌ها از فیلم مجید مجیدی انتظار دارند که چیزی شبیه به فیلم عقاد باشد در حالی‌که این انتظار انتظار درستی نیست. اگر کسی در پی آن نوع از قصه‌گویی باشد، همان فیلم عقاد بهتر از این فیلم است. نوع روایت در فیلم مجیدی بر اساس سلیقه‌ی متفاوتی طراحی شده است که شاید متناسب با حال مخاطب غربی باشد. به طور کلی فیلم شامل سه فضای روایی است. یک فضا روایت رخدادهای تاریخی آن برهه از زندگی پیامبر است؛ که ناچار باید قصه‌ی نرمالی داشته باشد. کنجکاوی یهود برای یافتن کودک مشکوک به نبوّت، بیماری در شهر مکه و یافتن دایه برای نوزاد آمنه، مرگ آمنه و عبدالمطلب، ماجرای کینه‌ی ابولهب و همسرش و... از جمله‌ی قصه‌هایی هستند که در فیلم بیان می‌شوند. اما فضای دیگری در فیلم وجود دارد که قصه‌گو نیست و احساس انسانی را تحریک می‌کند. شاعرانگیِ تصویری و موسیقی برانگیزاننده‌ی احساس‌های لطیف انسانی از جمله ویژگی‌های این فضای از فیلم است. فضای سوم هم فضای معجزه‌های رخ داده است که قصه‌ی ابابیل و اصحاب فیل، شفای مریض توسط پیامبرِ کودک و ماجرای قربانیان بت شهر ساحلی و ماهی‌ها که همگی با موسیقی حماسی پرحجم همراه بود. پس باید گفت که نوع قصه‌گویی فیلم مجیدی، با آن‌چه بسیاری انتظار داشتند متفاوت است. خرده‌روایت‌هایی از فضای اجتماعی و سیاسی زمان شعب ابی‌طالب و دوران جاهلیت از یک سو، روایت‌های حماسی معجزه‌ها از سویی و نگاه فرشته‌گون و مکاشفه‌آمیز و رنگ‌آمیزی شده به رنگ احساس انسانی از سویی دیگر، خلاصه‌ی فیلم محمّد رسول‌الله است که مجیدی به سینما عرضه کرده است. و اما نکته‌ها و ضعف و قوت‌هایی مطرح است که نگارنده نمی‌تواند از آن بگذرد. من نمره‌ی کلی‌ام به فیلم، نمره‌ی متوسط است. مثلاً از پنج ستاره باید بگویم که دو و نیم ستاره (آن هم حتماً با ارفاق). شاید این نمره در سال‌های بعد به چهار ستاره برسد و رشد کند و شاید هم به صفر ستاره و بی‌ارزش هم برسد. این رشد یا کسر نمره‌ی فیلم به مقوله‌ی استقبال مخاطب غربی از فیلم وابسته است. این فیلم را منِ مخاطب حرفه‌یی سینما و منِ بچه‌مسلمان و اهل محبت خاندان پیامبر فقط هنگامی قبول می‌کنم که فیلم‌ساز محترم ادعای جهانی کردن نامِ پیامبر اسلام را داشته باشند. منِ مخاطب جدی سینمای ایران و منِ بچه‌مسلمان هم با خود می‌گویم ظاهراً مجیدی و گروه‌اش مخاطب جهانی و زبانِ روز سینمای جهان را با خبرگی و تسلط می‌دانند. حتماً آنان چیزی می‌دانند که من نمی‌دانم. حتماً در این نوع روایت کردن که برای من عجیب است حکمتی وجود دارد که من از آن بی‌خبرم. منِ سینمارو و اهل سینما و مدعی محبت خاندان رسول خدا، با خود متواضعانه می‌گویم که این فیلم اتمام حجت ما با این نسل از حاضران در سینمای ایران بود. اگر موفق نشود یا باید نتیجه گرفت که این نسل سینما ناتوان هستند یا باید نتیجه گرفت که سینما در ذات خود مشکلی دارد و انقلاب اسلامی و نظام اسلامی باید از اساس، مقوله‌ی سینما را از اولویت تمدن‌سازی خود خارج کند. به این حرف‎ها خواهم رسید. فعلاً به نکته‌ها برسم.

قصه‌ی فیلم در زمینه‌ی بازتولید مفهومی شرک در اجتماع و فرهنگ دوران جاهلیت چندان نوآوری‌یی نداشته است. گفتگوهای سران مکه در جلسه‌ی دارالندوه درست همانند گفتگوهای سران مکه در فیلم مصطفی عقاد است و هیچ خلاقیتی در نمایاندن مفهوم عینی شرک دیده نمی‌شود. انتظار می‌رفت که شرک در فضای جامعه‌ی جاهلیت اولی در مکه، با ابزارهای مفهومی قابل لمس‌تری نمایانده شوند و زاویه‌های تازه‌یی از دل تاریخ برای مخاطب روشن شود. زاویه‌هایی که در جمله‌های نخ‌نما شده‌ی کتابِ دینی مدرسه یافت نمی‌شود. بت‌پرستی شفاف نیست. متأسفانه فیلم‌ساز به همان برداشت تیپیکال از بت‌پرستی اکتفا کرده است و هیچ دید تازه‌یی به جامعه و تمدن آن روزگار برای مخاطب مسلمان و غیر مسلمان نمی‌گشاید. ابوطالب و عبدالمطلب هر دو از اولیای خدا بوده‌اند. کلیددار کعبه هم شغل خاندان ایشان بوده است. پرسشی که فیلم به آن نپرداخته است و با اضافه کردن دیالوگ با حالت رفع تکلیف از آن عبور کرده؛ این است که چه‌طور یک انسان سرشناس موحد در کعبه‌ی بتکده زندگی می‌کند. شرایط روزگار چه‌طور بوده که این مردان بزرگ مجبور به مدارا با مشرکین بوده‌اند؟ پاسخ این پرسش‌ها از دل پژوهش‌های سنگین باید بیرون می‌آمد که نیامد. و باز هم جمله‌های کلیشه درباره‌ی آیین یکتاپرستی ابراهیمی و توضیح دیالوگی عبدالمطلب راه‌گشا شده است.

به طور نمونه، صحنه‌ی زنده‌به‌گور کردن دختر را می‌توان به عنوان شاهدی بر این ادعا بیان کرد. علی رغم برداشت عامه، مسئله‌ی زنده به گور کردن دختران در جامعه‌ی جاهلیت امری نادر بوده است. این‌طور نبوده که بر سر هر کوی و برزنی خانواده‌یی پیدا شود و دخترشان را زنده به گور کنند. اما این جنایت حتی یک بارش هم آن قدر اهمیت داشته است که قرآن بدان اشاره می‌کند. نوع مواجهه‌ی پیامبر که کودک است با مرد خشن صحرانشین به گونه‌یی است که گویا زنده‌به‌گوری دختران رایج بوده است در حالی‌که این‌طور نیست. این مورد که کشتن نوزادان دختر، رایج نبوده و نادر بوده است؛ خود از همان زاویه‌های تازه‌یی است که انتظار می‌رفت فیلم‌ساز بروز دهد. چه این‌که اگر هر دختری در جاهلیت عربی مرده است پس قاعدتاً جمعیت شبه جزیره باید شدیداً رو به افول می‌رفته است. نگاه به جنس زن در دوران جاهلیت هم باید با نگاه بکر و تازه‌یی سینمایی می‌شد. متأسفانه قصه فقط به دیالوگ‌هایی در باب این‌که دختر رحمت است؛ اکتفا کرده است. 

قصه‌ی عالمان یهود، قصه‌ی پیچیده‌یی است. به مجیدی حق باید داد که سر از کار عالمان یهود درنیاورده باشد و این گنگی و پیچیدگی را در فیلم‌اش آورده باشد. گفتگوهای عالمان یهود درباره‌ی میلاد پیامبر منجی پر از جمله‌های در هم و بر هم و بعضاً متناقض است. پرسش من این است که چرا در این گفتگوهای طولانی و پرشمار ساموئل و یهودیان، تصریح نمی‌شود که قصد اصلی یهود چیست. ظاهراً ربایش محمّد (ص) قصد اصلی‌شان است. اما همین گزاره معلوم نیست مورد توافق عالمان یهود و ساموئل باشد. معلوم نیست که بر فرض ربودن کودک مشکوک به نبوت، برنامه‌ی یهود برای ادامه‌ی حیات خود در حجاز چیست. جایی در فیلم همه‌چیز به نظر علمای خیبر موکول می‌شود. اما از نظرگاه آنان جز جمله‌های منتسب به تورات و بغض‌های نژادی و قومی که شامل دیالوگ‌های نامفهوم است؛ چیزی بیرون نمی‌آید. ساموئل هم شخصیت منفی ندارد و ظاهراً در زمان شعب ابی‌طالب حامی سیاسی پیامبر است. پس اگر ساموئل خوب است چرا علیه پیامبر در کودکی این همه توطئه کرد؟ ساموئل یکی از شخصیت‌های اصلی فیلم محمّد رسول‌الله است که متأسفانه شخصیت گنگ و ناواضحی است. سر از کارش در نمی‌آوریم و این ضعف در شخصیت‌پردازی است. 

از مجیدی تعجب می‌کنم. برخی ضعف‌ها در فیلم هست که باور آن سخت است. برخی مشکل‌های موجود در فیلم، خارج از عهده‌ی عوامل هنری است. مثلاً نمایش چهره‌ی پیامبر اسلام و حضرت علی (ع) با مشکل بزرگی در تمدن و عصر ما مواجه است. بنابراین نورافشانی صورت پیامبر قابل درک است هرچند سینمایی بودن اثر را دچار مشکل جدی می‌کند. پس مشکل مربوط به پشت به دوربین بودن پیامبر یا نورانی بودن چهره، قابل درک است و نباید کارگردان را سرزنش کرد. مادامی که مشکل فقهی و اجتماعی نمایش سینمایی چهره‌ی اولیاء حل نشود، من شخصاً خرده‌یی به ضعف فیلم‌ها نمی‌گیرم. اما مسایلی در این فیلم هست که کاملاً انتظار داشتیم که دچار ضعف نباشد. نکته‌ی اول، بضاعت بلند و عالی بازیگری در ایران و کیسه‌ی خالی فیلم مجیدی است. من بسیار متعجب هستم. مهدی پاکدل نگاه خوبی ندارد. اگر صدای کارساز و پخته‌ی منوچهر اسماعیلی نبود که معلوم نبود چه می‌شد. شجاع‌نوری خوب از پس نقش خود برآمده است. آفرین بر این انتخاب خوب. مینا ساداتی خوب و قابل ستایش است. شاید بهترین چهره‌یی که می‌شد برای آمنه برگزید هم‌او بود. ساره بیات هم انتخاب بدی بود و هم بازی بدی ارایه داد. ویژگی‌های ظاهری و بیانی ساره بیات به این نقش نمی‌خورد. او نتواسته است خود را در قالب یک زن اصیل صحرانشین عرب فرو ببرد. تنابنده خیلی خوب بازی کرده است. داریوش فرهنگ و ابولهب هم با این که خلاقیتی ندارند اما در حد متوسط و قابل قبول ظاهر شدند. رعنا آزادی‌ور خیلی خوب با نقش خود چفت شده است. این یک طرف ماجرا. یک طرف ماجرا هم بازیگر سطح پایین پدر آمنه بود که مرا به تعجب واداشت. بازیگر دسته ششمی که نه نگاه دارد و نه بیان. سطحی و رفع تکلیفی. از مجیدی انتظار نمی‌رفت. نقش‌های فرعی را در این فیلم می‌شد به بازیگران توانا داد تا نمره‌ی بازی‌های اثر رشد می‌کرد. تعجب دیگر من از صدای کودکی و نوجوانی و میانسالی پیامبر است. صدای پیامبر در کودکی کمی به صدای دخترانه می‌زند. این امر در شأن پیامبر نیست. اگر صدای پسرانه‌تر و ملیحی انتخاب می‌شد؛ بهتر بود. بیان و نحوه‌ی ادای کلمات در نوجوانی پیامبر مشکل دارد. صاحب این صدا، از گفتن چهار جمله‌ی ساده به بیان سلیس عاجز است. مثلاً لفظ عمو را جویده شده تلفظ می‌کند. نمونه‌ی مهم دیگر، در قرائت قرآن پیامبر است که در فیلم مالک یوم الدین را به ضمّ یاء می‎‌خواند؛ یعنی یُوم الدین. به لحاظ اصول تجوید این حرکت غلط است. 

موسیقی فیلم به لحاظ نفس موسیقی، عالی است. اما در حوزه‌ی کارکرد سینمایی باید دقت شود. ممکن است موسیقی فیلم راه‌گشا باشد برای مخاطب غربی که اگر چنین شود، نمره‌ی موسیقی فیلم بالا می‌رود و اگر چنین نشود موسیقی فیلم به‌ویژه کلیسایی بودن آن در برخی صحنه‌ها مورد سوال است. جلوه‌های ویژه‌ی فیلم هم گرچه نمره‌ی قبولی می‌گیرد اما با نمونه‌های هالیوودی فاصله‌ی معناداری دارد. همین‌که ما متوجه می‌شویم که فرق بین واقعیت و جلوه‌های رایانه‌یی کجاست؛ یعنی با هالیوود فاصله داریم.

دوم. آن‌چه از بیرون فیلم برمی‌گیریم

تبلیغات گسترده و دعوت کردن مردم از طرف حاکمیت برای دیدن فیلم کار درستی نیست. یک ضدتبلیغ است برای فیلم. مُشک آن است که خود ببوید نه آن که عطار بگوید. این رفتارهای گوبلزی در طول تاریخ انقلاب به جایگاه انقلاب و نظام آسیب زده است. این‌که نشریه‌یی چاپ شود و مومنین را مکلف به حمایت از یک فیلم کند، غلط اندر غلط است. 

مقایسه‌ی فیلم با نامه‌ی رهبر انقلاب به جوانان غربی هم درست نیست. نامه رسانه‌یی دیگر و سینما چیز دیگری است. سینما هنوز ابعاد وجودی‌اش بر ما مجهول است. ما هنوز به درستی نمی‌دانیم که آیا سینما می‌تواند حامل پیام‌های قدسی باشد یا نه. آیا سینما یک کارکرد حداقلی دارد که فقط فروکاسته‌ترین وجوه امر دینی را به نمایش بگذارد؟ انقلاب اسلامی و دانشمندان علوم انسانی ما هنوز به نتیجه‌یی نرسیده‌اند که آیا سینما فارغ از ذات خود می‌تواند محتوای افزوده‌یی را در سطح معارف الهی منتقل کند یا نه. ولی نامه چنین نیست. متن و نوشته را بشر به خوبی می‌شناسد و با آن مأنوس است. اما سینما چه؟ هدف‌گذاری فیلم مجیدی چیست؟ انتقال معنای نبوت و وحی به وسیله‌ی سینما؟ آیا سینما توان این را دارد که پلی بزند از عالم محسوس عالم تخیل و عالم عقل؟ یا این‌که هدف این فیلم فقط آشنا کردن یک جامعه‌ی رسانه‌زده است با نامی به نام محمّد (ص) و راهی به نام اسلام؟ که این یعنی این‌که جزئیات برای ما مهم نباشد. همین که مخاطب غربی چیزکی از صلح و دوستی و مهربانی پیامبر اسلام ببیند و  خبر به او برسد، کفایت می‌کند. اعتقاد به هر کدام از این گزاره‌ها نوع قضاوت ما را درباره‌ی فیلم متحول می‌کند. 

اگر بپذیریم که فیلم، موجود زنده‌یی است در ارتباط با مخاطب معنی پیدا می‌کند؛ باید صبر کنیم و به انتظار بنشینیم و وقایع پس از اکران جهانی محمّد (ص) را تحلیل کنیم. آن هنگام قسمت دو و سه این فیلم را با توجه به فهم و ذائقه‌ی همان مخاطب بسازیم.  

پس‌نوشت: نمی‌دانم چرا فضای بین مومنین سکوت و عشق‌پراکنی با فیلم است. البته جوی که رسانه‌های مورد اعتماد مومنین و رادیو - تلویزیون می‌دهند؛ بی‌تأثیر نیست. بگذاریم هیبت پوشالی این فیلم نزد مومنین و محبین پیامبر اعظم و آل او، فرو بریزد که فرو خواهد ریخت؛ آن‌وقت نقد صافی ما را هم بخوانید. از حرف‌های بی‌اساسی که این روزها زده می‌شود می‌رنجم. از این‌که گفته می‌شود فقط منافقین با این فیلم مخالف هستند. آخر این دیگر چه طرز برخورد با نقد است؟ منافقین دیگر چه خرهایی هستند؟ چه ربطی به نقد فیلم دارند؟ بهتر است تا قسمت دو و سه‌ی این پروژه کلید نخورده برای تیم سازنده و فیلم‌نامه فکر اساسی کنیم. نقد دوست فاضل و گرامی، میثم امیری را در وبلاگ‌اش حتماً بخوانید.

                                                                         ****

پ. ن.2: دوستان گرامی! اگر فیلم را دیده‌اید، نقد جدید میثم امـیری را حتماً بخوانید. به دلیل مصلحت‌هایی فعلاً به طور عمومی منتشرش نکرده است. برای دریافت این متن عالی و تکان‌دهنده، به وبلاگ میثم امیری بروید و فایل را از او بخواهید تا برای شما ایمیل کند.


۰۷ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۳۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

فصل هبـوط به مصـر


یکی از موثرترین و لطیف‌ترین ترفندهای تأثیرگذاری در میان مردمِ امروز، القای گزاره‌ها در شبکه‌های اجتماعیِ فراواقعی، از جمله تلگرام است. اما در بین پدیده‌های موجود در این شبکه‌های مبتنی بر برنامک‌های اندرویدی، پدیده‌ی اجتماعی بودن و آگاه‌ شدن از رخدادهای اجتماعی تقریباً حرف اول را می‌زند. در واقع اکثر کاربران شبکه‌ها که شاید بیش از نیمی از شهرنشین‌ها باشند؛ بر این باور نانوشته هستند که می‌توانند با خواندن دیوارنویسی‌های صفحه‌ی شخصی‌شان از مذاق عامه و گرایش‌های مردمی باخبر شوند در عین حالی‌که نیاز به هم‌نفسی و هم‌صحبتی با مردم پیدا نکنند. کاربرِ جاهل فکر می‌کند وقتی یک پُستِ تلگرامی، اینستاگرامی یا وایبری را می‌خواند؛ به بخشی از باور عامه دست یافته است. البته شاید در بسیاری از موردها چنین تلقی‌یی درست باشد اما در خیلی از موردها هم اصلاً این‌گونه نیست. این قصه در گاهی از وقت‌ها خطرناک و پیچیده می‌شود. و آن قصه، قصه‌ی جوک‌های منتشر شونده در شبکه‌هاست. از بچه‌گی پرسش‌ام از بزرگ‌ترهایم این بود که چه کسانی جوک می‌سازند. آن زمان جوک‌ها فقط دهان به دهان و بالمشافهه منتقل می‌شد. درک چگونگی انتقال جوک برای من کار سختی بود و الگوریتم توزیع جوک در جامعه، الگوریتم پیچیده‌یی بود. همان زمان هم برخی جوک‌های جنسی و قویتی یا جنسی-قومیتی در رتبه‌های نخست شهرت و شنیده‌شدن بودند. هنوز هم برای من الگوریتم پیچیدن جوک در مردم با احتساب رسانه‌های دهه‌ی هفتاد، برای من سوال است. همین سوال را من امروز و با حضور ارتباط‌های سهل و فراگیرِ موبایلی دارم. خوانده‌شدن و شنیده‌شدن جوک‌ها امروز الگوریتم قابل‌فهم‌تری دارد اما جنس جوک‌ها و مفهوم‌های القاشده توسط آن‌ها پیچیده است. مثال این قضییه، جوک‌های توافق هسته‌یی است. یکم این‌که در هر قضیه‌یی از جمله انتخابات، جام جهانی، ماه رمضان و توافق یا مذاکرات، جوک‌ها از قبل آماده هستند. به نظر می‌رسد که سرعت انتشار اولین جوک‌ها با حالتی که فرد سازنده‌ی جوک پس از وقوع به فکر افتاده باشد؛ هم‌خوانی ندارد. دوم، این‌که جوک‌ها مفهوم‌های جهت‌داری را با خود حمل می‌کنند. من وقتی جوک‌های پس از توافق هسته‌یی را خواندم فقط به یاد مادر مصطفی احمدی‌روشن و خون مجید شهریاری افتادم و حس خوبی از خنده‌های آمریکایی توافق نگرفتم. چه‌طور روی‌مان می‌شود جلوی چشم خانواده و اصلاً چرا خانوده...؛ جلوی چشم ناظر شهیدِ هسته‌یی و پیش‌ روی شهید دست‌بسته‌ی غواص، از رابطه‌ی با آمریکا حرف بزنیم؟ مگر غبارها را نزدودند دست‌بسته‌های غریب و سرفراز کربلای چهار؟ باید یک تذکر کلی را در یاد بیاوریم که در عالم هستی هیچ حرف هزل و لغوی وجود ندارد که بی‌معنی و بازی‌چه باشد. همه‌ی شوخی‌ها، کاملاً جدی است. هیچ شوخی‌یی در عالم وجود ندارد. دنیا و مافیها جدی جدی است. خندیدن هم باید در چارچوب حقیقت باشد وگرنه باطل است و گناه. راه سومی متصور نیست. خنده یا حق است یا باطل. جریان‌های نامکشوف خاصی جوک‌های فله‌یی و آماده را در لحظات حساس سیاسی ملت، به حلق‌شان فرو می‌ریزد. مردم هم در لحظه‌یی که جوک را می‌خوانند نمی‌دانند که در دامِ شبکه‌ها هستند. جوک، وقتی خوانده می‌شود تبدیل به انگاره‌یی از باور عمومی می‌شود. مثلاً حتماً شنیده‌ایم که مردم می‌گویند توی تلگرام یک پیام دیدم که نوشته بود که فلان و بهمان. تصور گوینده چیست؟ به طور ناخودآگاه تصور گوینده این است که این گزاره‌ی تبدیل‌به‌جوک‌شده آن‌قدر عمومیت داشته است که تبدیل به جوک اصلی وایبر و تلگرام شده است. در واقع معروف‌ترین جوک‌های وایبر و تلگرام می‌توانند جایگرین قلابی باور عمومی باشند درحالی‌که در هیچ آمارگیری رسمی‌یی، عمومی بودن آن گزاره‌ی تبدیل به جوک شده، اثبات نشده است. طرفه آن‌که مهمل‌بافی‌های گاه و بی‌گاه فضای تلگرام و... ممکن است که به پیش‌فرض دولت‌مردان و مشاوران عالی رییس‌جمهور تبدیل شود. به همین ساده‌گی فضای سلحشوری سال نود و نود و یک که ترورهای هسته‌یی رخ داد به فضای شُل‌مَن‌شلیِ سال نود و چهار تبدیل می‌شود. حفظ سلحشوری و حماسه در فضای مصالحه، بسیار سخت‌تر از حفظ آن در فضای جنگ نظامی یا جنگ تحریمی است. مومن باید شوخی سیاسی خود را در این فضا متقیانه مهار کند. باید روبروی مادران شهید بر دهان لگام و بر زانوی اسب چموش خنده‌ها، عقال زد تا فرار نکرده و پدرکشته‌گی ما و آمریکا را با خنده‌یی چِندش‌آور، لوث و بی‌خاصیت نکند.

اکنون و پس از این که قضییه‌ی هسته‌یی منقضی شد باید منتظر هجوم سخت دشمن باشیم. به ترتیب می‌شمارم. صنعت دفاعی و موشکی ما همین سرِچراغی مذاکراتِ به مصالحه‌کشیده‌ی هسته‌یی و در نخستین قطع‌نامه‌ی شورای شرارت یو.اِن. به چالش کشیده شد. چالش بعدی قاعدتاً باید حمایت ایران از جریان‌های ضدصهیونیستی غربِ آسیا از جمله حزب‌الله لبنان و انصارالله یمن باشد. خواسته‌ی طاغیانه‌ی غرب صهیونی از ایران این است که اسرائیل را در ساحت مغزافزاری جمهوری اسلامی از منکر به معروف تبدیل کند و دستِ حمایت از سر جریان مقاومتِ اســدیِ سوریه، نصراللهیِ لبنــان، حوثیِ یــمن و حشدالشعبیِ عـراق بردارد.

گام بعدتر که حدود شش یا هفت سال بعد رخ می‌دهد قضایای حقوق بشری ایران است. لابد تا آن زمان زمینه‌ی ضدفرهنگی هم‌جنس‌بازی را در ایران با ابزار سینماگران بی‌مایه و بدمایه و خودفروخته و سبک زندگی شدیداً غربی و ترویج قبح‌شکنی‌های جنسی، مهیا می‌شود تا حرف‌های شیطانی‌شان در داخل خریدار داشته باشد. همان‌طور شهوانی کردن و آندولسی کردن جمهوری آذربایجان در حال رخ‌دادن است و رژه‌ی هم‌جنس‌بازهای ازخدابی‌خبر ، در بیخ گوش ما در شهر مسلمان باکو واقع می‌شود. مسئله‌ی آزادی‌های جنسی و موسیقی‌های تمدن غربی و به طور کلی حیات خبیثه‌ی غربی در راهبرد حمله‌های بعدی دشمن است. گام‌های منطقی دشمن این است که اول قدرت سخت ایران شامل مقوله‌ی انرژی و صنعتی ایران محدود و در صورت امکان نابود شود و در گام بعد قدرت نرم ایران با فروپاشی اخلاقی، به محاق برود. در گام اول انرژی هسته‌یی باید محدود شود تا اقتصاد لَنگ ایران همیشه نگران انرژی و نفت و گاز بماند. بعد قدرت نظامی ایران را با محدود کردن صنعت موشکی ایران محدود کند. در غربِ آسیا هم داعشیان یا به تعبیر جالبِ عراقی‌ها "دواعش" را زنده و پویا نگه می‌دارند تا ایران حوصله‌اش را صَرف خطر بیخِ گوش خود کند و اقتدار نظامی‌اش با فرسایش مواجهه با داعش کم شود. در ساحت اجتماعی و فرهنگی که ساخت اصلی تمدن نوین اسلامی در آن است؛ اتفاقی می‌افتد. آن اتفاق این است که پس از توافق هسته‌یی دریچه‌های گول‌زننده و فریبنده‌یی از پول و دلار و ماشین خارجی و ... در کشور باز می‌شود و هبوط از فضای مقاومت به فضای مادی‌گری در ایران می‌آغازد. این هبوط به مصرِ دنیازده‌گی باعث شکستن مقاومت می‌شود. مردم که تن‌شان به صابون رفاه آلوده می‌شود، مقاومت را از یاد می‌برند. آندلسی شدن فضای متولدین دهه‌ی هفتاد که تا سال نود و هشت به سن هیجده تا بیست و هشت ساله‌گی می‌رسند؛ القای باورهای اباحی‌گری شهوانی و حتی جرثومه‌ی ننگی مثل عمل شنیع هم‌جنس‌بازی را میسرتر می‌کند.  البته این خواسته‌های آن‌هاست و به حول و قوه‌ی الهی اجازه‌ی وقوع به آن‌ها نمی‌دهیم ان‌شاءالله. اجازه نمی‌دهیم إن‌شــاءالله...

  

پس‌نوشت: این یادداشت از حسن عباسی را مطالعه بفرمایید. 

۰۵ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۵۱ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

جدال احسن با تدبیری‌ها


روش دوستان را در برخورد با دولت و شخص آقای روحانی نمی‌پسندم. کافی است یک سر به افسران بزنید تا موج‌های تنیده به همِ فحش‌ها و ناسزاها را به آقای روحانی و هاشمی و فرزندان هاشمی و با کمی لطافت به سید حسن خمینی ببنید. به طور نمونه، آقای روحانی گفته است که ما می‌خواهیم تحریم‌ها را برداریم تا مشکلات مختلف‌مان از جمله مشکل آب کشورمان حل شود. خود من هم معتقدم این لحن دچار اظهار ضعف است. و نباید به کار می‌رفت. چینش واژه‌ها و انتخاب لحن سخنرانی رییس‌جمهور مهم است و از روحانی انتظار نداشتم که باز هم بر روند اشتباهات اخیر خود اصرار بورزد. اما برخی دوستان از این گوشه وارد گود می‌شوند و تا ته قصه‌ی کربلا می‌روند. با این قسمت هم مشکلی ندارم. یعنی با این وجه که بگوییم اگر دشمن آب را بر ما ببندد ما ایستادگی می‌کنیم. اما مشکل این‌جاست که ما حرف روحانی را در فضای فکری و گفتمانی خود و طرفداران رییس‌جمهور، نمی‌شنویم و برداشت نمی‌کنیم. ما تقوای شنیدن و گوش‌دادن‌مان کم شده و حوصله‌ی بحث استدلالی را نداریم. فقط می‌خواهیم خودمان را اثبات کنیم. از خودمان بگوییم و هوادار خودمان باشیم. روحانی برآمده از رأی کسانی است که به خاطر شرایط سخت معیشتی و اقتصادی به ستوه آمده بودند. به مردم گفته شده بود که این‌ها به علت وجود تحریم است. خوب این مردم هم حالا همه چیز را از چشم تحریم می‌نگرند. الآن هم روحانی که سختی کار مملکت را روی دوش خود حس می‌کند دارد در همان فضای فکری هواداران‌اش ( که نادرست است )، سخن می‌گوید. علت این‌که روحانی از آب حرف زده است؛ عطش و عباس و کربلا و شبیه‌سازی آن نبوده است ( این قدر بی‌انصاف نباشیم ). روحانی به هر حال مخاطبان مختلفی دارد. یک وجه بحث گره خوردن آب به تحریم، مسایل جغرافیای سیاسی است. مسئله‌های زیست‌محیطی و بحث‌های علمی و آکادمیک است. روحانی هم به اظهار آکادمیک بودن سخنان و برنامه‌های دولت متبوع‌اش خیلی مباهات می‌کند. خوب ما منتقدان آقای رییس‌جمهور باید این ذائقه‌ی آکادمیک ایشان را دریافته و بر اساس همان منهاج با بحث‌هایش مواجه شویم. مثلا باید متخصص‌های جغرافی و جفرافیای سیاسی و مسایل راهبردی توضیح بدهند که آیا بحران احتمالی آب و خشک‌سالی در آینده به تحریم وابستگی جدی‌یی دارد یا نه. همین و بس. نیازی به خرج کردن از کربلا نیست. رهبر انقلاب می‌گوید اقتصاد مقاومتی. یعنی بیاییم و مبانی جدیدی برای اقتصادمان، که شامل همه‌ی این بحث‌ها هست، درست کنیم و دانشگاهی بحث کنیم. مگر رهبر انقلاب بلد نیست فوری هر مسئله‌یی را عاشورایی کند و احساس‌های عمومی را تحریک کند؟ ایشان بلد هستند فوری آب را به کربلا وصل کنند اما در مقیاس بالاتر این وصل کردن به ضرر جریان منتقد دولت روحانی است. وقتی روحانی از یک در وارد می‌شود ما نباید از یک در دیگر وارد شویم. حرف دانشگاهی و آکادمیک را وقتی می‌شود آکادمیک جواب داد؛ نباید از در دیگری وارد شد. البته ممکن است شرایط ما در آینده‌ی نزدیک یا دور، مشابه شعب ابی‌طالب، بدر، خیبر، صفین، صلح حدیبیه، صلح امام مجتبی یا در نهایت ایستادگی عاشورایی شود. خوب معلوم است که باید در هنگام درست به شکل درست عمل کرد. یادآوری و تذکر منطق حسینی هم اشکالی ندارد. اما مطلب را نباید به پایین‌ترین سطوح بحث‌های سیاسی کشاند. طرف مقابل وقتی می‌بیند که ما منتقدان دولت دم از کربلا و ایستادگی و ... می‌زنیم، فوری قضییه‌ی فساد مالی و... را در جریان دولت نهم و دهم و در بدنه‌ی نهادهای گوناگون حاکمیتی جمهوری اسلامی مطرح می‌کند. مثلا می‌گوید تو اگر خیلی مردی برو جلوی فساد را بگیر و واقعا سر این مسایل فریاد بزن و زندان برو و دست از آبرو و خوشی و خوش‌گذرانی بردار. راست هم می‌گوید. ما حاضر هستیم این کارها را بکنیم؟ ظرفیت‌های موجود اجازه می‌دهد؟ مثلا چرا هنوز شفافیت در خیلی مسایل وجود ندارد؟ آیا ما منتقدان دولت روحانی ضد کدر بودن خیلی از جاهای نظام فریاد می‌زنیم؟ فتــأمَّل! حالا که مشت‌ها زیاد پر نیست نباید با هوادران دولت بحث‌های جدلی راه بیندازیم که حالا کی از همه حسینی‌تر است. کی از همه بصیرتر است و... . وجود این جدل‌ها به آقای روحانی مجال می‌دهد که بر منهاج غلط گره زدن مسایل داخلی و مردمی کشور به تحریم‌ها ادامه بدهد و بازی موش و گربه ادامه پیدا کند. خلاصه این که معلوم نیست مذاکرات به کجا و به چه زمانی برسدو پس باید شیوه ی برخورد با دولتی که پنجاه درصد به دور دوم (چهار سال دوم) می‌رسد؛ را بر اساس هم‌دلی و رفق بنا کنیم. 

۲۲ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۱۰ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

نژادِ نژاده


اگر آدم ابوالبشر (علیه السلام)، همان کیومرث، پدر بشر است، پس همه از یک نژاد هستیم و آن نژاد آدمیت است. البته انسان پس از هزاران سال به شعبه‌ها و قبیله‌ها تبدیل شد . این تیره‌ها و رنگ‌ها و نژادها تفاوت‌هایی در رنگ پوست، قد و هیکل، اخلاق و زبان دارند اما نسبت به هم برتری‌یی ذاتی ندارند. این گزاره‌ها برای یک مومن به دین اسلام، از بدیهیات اعتقادی‌اش محسوب می‌شود. چرا که بارها در قرآن کریم متوجه این آیه شده است که  یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ(حجرات/13). و نیز چنین است در سیره‌ی نورانی حضرت محمّد مصطفی (صلّی الله علیه و آله) که از نخستین پیام‌هایش به جامعه‌ی حجاز و غیرحجاز این بود که سفید بر سیاه برتری ندارد و بالعکس. یا این‌که فرمود نگویید سلمان فارسی بلکه بگویید سلمان محمّدی. در سیره‌ی امامان معصوم (علیهم السلام) نیز بارها تأکید بر عدم برتری عرب بر عجم و سایر نژادها بر یکدیگر آمده است. در تاریخ علمای شیعه هم پر واضح است که چنین کژی‌هایی جایگاهی نداشته و قوم فارس و عرب و سایر قوم‌ها بدون در نظر گرفتن مسئله‌ی نژادی به بحث و درس پرداخته‌اند. حال ما را چه شده است که پس از قرن‌ها شاهد رویش دوباره‌ی چرک‌ها و کینه‌های عمدتاً موهوم ضدعربی در میان بخشی از مردم ایران اسلامی هستیم؟

شاید سلاطین در روزگاران مختلف رنج و آزار فراوانی بر مردمان وارد کرده باشند و نیز شاید در طول دوران‌های گوناگون سختی‌ها و مشقت‌های زیادی را بر قومیتی خاص تحمیل کرده باشند. چه پیش از ظهور حکومت شیعی صفویان و چه پیش از آن، تاریخ شاهد جنایت‌ها و جرم‌های حاکمان بر مردم بوده که البته بخشی از این جنایت‌ها به خاطر احساس خطر یک حاکم جائر از سوی یک گروه قومیتی یا قبیله‌یی خاص بوده است. چنین واقعیتی را نمی‌توان کتمان کرد. بحث ما از بحث سلاطین و حکومت‌های رایج در تاریخ جداست. بحث درباره‌ی مسلمانان است که در جریان تاریخ هویت خود با روش مذهبی و فتوای عالمان دینی پیوند داشته‌اند. به جز جریان نوظهور تکفیر که با محمدبن عبدالوهاب به اوج رسید تقریباً می‌توان گفت که فرق و مذاهب اسلامی که تا حدود زیادی مساوق قومیت‌های موجود در کشورهای اسلامی هستند؛ در طول تاریخ با صمیمیت و سلم و صلح، عمر سپری کرده‌اند. علمای شیعی هیچ‌وقت فتوا به تکفیر مذاهب سنّی نداده و عالمان و شیوخ اهل سنّت نیز بر آن نبوده‌اند که بر سبیل تکفیر گام بردارند. البته در هر دو سوی ماجرا فتاوای بی‌اساس و پدیده‌های استثناء یافت می‌شود.

اگر فردی که خود را مسلمان و شیعه می‌نامد لب به طعن نژاد عرب بگشاید نگارنده از او درخواست می‌کند که به فکر فرو برود و به این امر بیندیشد که چهارده معصوم بزرگوار (علیهم السلام) هم عرب هستند. این مسئله شاید باعث شود تا فرد طعن‌زننده که برای نژاد موضوعیتی مستقل قائل است به فکر فرو رود که شاید این چنین نباشد. یعنی شیعه معتقد است که حضرات معصومین (علیهم السلام) از هر گونه رجس و پلیدی دور و مبرا هستند. این حضرات بزرگوار پر واضح است که به واسطه‌ی شأن انسانیت و تولد پیدا کردن جسمانی در نشئه‌ی دنیوی، دارای یک نژاد هستند. بر اساس مشیّت و تقدیر خداوند متعال، خاندان عصمت کبری در طایفه‌یی از مردم عرب حجاز ظهور کرده است. اگر معاذالله فرض را بر عیب و پلیدی ذاتی نژاد عرب بگذاریم، قهراً این صفت رذیله به همه‌ی افراد این نژاد (معاذالله اعم از اهل‌البیت –علیهم السلام-)سرایت می‌کند. حال که مومن به مکتب شیعه‌ی امامیّه معتقد به عصمت تام اهل‌البیت است، نباید باور غلط عیب ذاتی نژاد عرب یا هر نژاد دیگر را بپذیرد. اگر هم عیبی یا صفت رذیله‌یی در میان قومیتی خاص شیوع بیشتری دارد نه از آن جهت است که آن رذیله ذاتاً متصل به افراد آن نژاد است بلکه احکام جامعه و روح جمعی و تاریخی مردم در هر سرزمینی ممکن است صفاتی را در افراد تقویت کند. چه این‌که تأثیر طبیعت و آب‌وهوا هم بر افراد مختلف کره‌ی زمین اثرهای مختلفی بر روحیات و جسم انسان‌ها می‌گذارد.

در این جا باید توصیه‌یی به اهل تحقیق کرد که درباره‌ی نژاد انبیاء بیشتر پژوهش شود. چه بسا با پژوهیدن و بررسی تطبیقی کتاب‌های آسمانی پیش از قرآن، شاهنامه‌ی فردوسی، داستان‌های اسطوره‌ای ملت‌های شرقی و غربی و قرآن، مطالب شگفتی درباره‌ی ملّت‌ها به دست آید. بسیاری از اسطوره‌های شاهنامه و سایر داستان‌های حماسی با داستان پیامبران که در قرآن و عهدین آمده مطابقت می‌کند. قصد گشودن این بحث پردامنه و ژرف را در این مقال ندارم اما باید از این روزن به تاریخ اقوام نگریست که شاید مسایل مربوط به ریشه‌های اقوام اساساً با آن چه که مردم و حتی مورّخان و دانش‌پژوهان تاریخ گمان می‌کنند، متفاوت باشد. از آن‌جا که بسیاری از قوم‌ستیزی‌ها در ژرفا ریشه در مسایل اعتقادی و ماوراءالطبیعی دارد. مثلاً اعتقاد به این که یک نژاد از نژاد شیطان است یا این‌که فلان قوم ملود شرّ هستند؛ از این قبیل باورهاست. چه بسا اگر پای بحث‌های تطبیقی اسطوره‌ها و افسانه‌ها با داستان انبیاء و اولیاء، که بحث‌های دست‌نخورده‌یی هم است، به محفل‌های دانشگاهی و پژوهشگاهی جهان اسلام و به ویژه ایران باز شود راه‌های باورنکردنی و بی‌سابقه‌یی در هم‌دلی اقوام و مذهب‌ها گشوده شود. چنین بحث‌هایی تا امروز چه در حوزه‌های علمیّه و چه در دانشگاه به صورت جریان‌ساز مطرح نشده است. بنابراین نه تنها مردم عامی بلکه فرهیختگان هم وظیفه‌ی بزرگی در برابر مسئله‌ی تفاوت‌های قومی و نژادی دارند. چه بسا این یکی از مقصودهای تعبیر قرآنی  "لتعارفوا" به معنای برای این‌که بشناسید؛ باشد.

اگر ساحت بحث را کمی به سمت مردم جابه‌جا کنیم به بحث درباره‌ی برداشت مردم از نژاد خودشان می‌رسیم. همه‌ی ایرانیان به خاطر وقایع شرم‌آور فرودگاه جده برآشفتند و بسیاری این برآشفتگی و خشم را در پیکره‌ی شعار ضد قوم عرب ریختند. البته واقعه‌ی فرودگاه جده بسیار ننگین و نفرت‌انگیز است و به جای خود باید غم‌اش را فریاد زد. اما اشکال جایی دیگر رخ داده است. درصدی از مردم با توهّم این‌که آریایی هستند زندگی می‌کنند. مثلاً با این توهّم از روی آتش می‌پرند و با این توهّم روبروی سفارت سعودی‌ها فحش به عرب‌ها می‌دهند. پرسشی از این افراد دارم. آیا یقین دارید که زاده‌ی نژاده‌ی آریایی هستید؟ چگونه به این یقین رسیده‌اید؟ اولاً باید نظریه‌های مختلف درباره‌ی نژاد آریایی را بررسی کرد که آیا درست است یا خیر. ثانیاً بر فرض صحّت اندیشه‌ی نژاد آریایی و شکوه هخامنشی، باید پرسید که در طول بیست‌وپنج قرنِ پرآشوب چه‌طور می‌شود از نگاه‌داشت خون و نژاد یکتای آریایی سخن راند.  مگر نه این‌که قوم مغول ورود طویل و بزرگی به این سرزمین داشته است؟ آیا این قوم با ایرانیان پیوندی نداشته‌اند؟ مگر نه این‌که ترک‌ها با فارس‌ها ترکیب شده‌اند؟ و از همه مهم‌تر پیوند عریق و مویرگی سلسله‌ی سادات و حتی غیرسادات که عرب بوده‌اند؛ چه‌طور از قلم می‌افتد؟ گزاف نیست اگر بگوییم که اگر عنوان سادات بودن بر موالید زنی که سادات است و شوهرش غیرسادات است؛ اطلاق می‌شد، تقریباً همه‌ی مردم تا امروز سید و سیده نام می‌گرفتند. اگر حوصله‌ی بررسی الگوریتمی ریاضی برای شجره‌شناسی باشد، متوجه خواهد شد که گزافه نیست اگر ادعا شود که خون مردمان ایران به لحاظ ژنتیکی با خون دست‌کم یک سید ( که عرب باشد ) ترکیب شده است. پس ادعای آریایی بودن محض سخنی بیهوده است.

اکنون باید نگاهی به ایران اسلامی بیفکنیم. مردم ایران محل تلاقی قومیت‌های گوناگون است. طرفه آن‌که قومیت عرب خوزستان و جنوب کشور از مهم‌ترین آن‌ها هستند. انقلاب اسلامی در ایران تأثیر زیادی بر انواع مسایل منطقه‌یی و اسلامی گذاشته است. امام خمینی (رضوان الله علیه) که وارث علمای روشن‌گر و مجاهد بود نهضت انقلاب اسلامی را در ایران بنا نهاد. پس از پیروزی انقلاب در ایران نظام سیاسی جمهوری اسلامی ایران شکل گرفت اما فی‌الواقع انگیزه‌های پیش‌روی انقلاب خمینی نه در ایران و نه در بیرون از خاک ایران و نه در لسان خود امام خمینی از بین نرفت. هیچ مشاهده‌گر منصفی نیست که بگوید این نهضت فقط یک نهضت ایرانی یا فارسی بود. یا این که بگوید این انقلاب مختص شیعه و برای شیعه کردن بقیه‌ی مذاهب است. منصف نیست فردی که این‌گونه بیندیشد زیرا سیره، سخن و راهبرد رهبران انقلاب اسلامی هرگز چنین نبوده است. همیشه سخن از اتحاد و هم‌دلی و انسجام امّت پیامبر بوده است. نمونه‌ی بارز این مدعا حمایت جمهوری اسلامی و مردم ایران از فلسطین و غزه است در حالی‌که اهل سنّت هستند. زمانی هم که ادعا شده بود فلسطینی‌ها ناصبی هستند، رهبر انقلاب به صحنه آمد و با ذکر شواهدی ادعای ناصبی بودن آن‌ها را رد کرد. برگزاری هفته‌ی وحدت و روز قدس و تلاش برای برگزاری ضداستکباری حج تمتّع از شواهد این امر است که ایران اسلامی به دنبال انسجام امّت واحده است.

ایران اسلامی و بسیاری از کشورهای منطقه دچار توطئه‌های پیچیده‌یی در زمینه‌ی درگیری‌های قومیتی و مذهبی هستند. دشمن امت اسلام هرگز به نزدیک شدن امّت اسلامی به فاز ید واحده، رضایت نمی‌دهد و دست از تلاش شیطانی خود برنمی‌دارد. امروز پس از آزمودن آرایه‌یی از تاکتیک‌ها و سیاهه‌یی از جنایت‌های پشت‌پرده، داعش را سر کار آورده‌اند. اصلاً بعید نیست که دستی که داعشی را سر کار می‌آورد که سر کودک را می‌برد و زنان را جلوی چشم شوهران‌شان به یغما به می‌برد؛ همان دستی باشد که دو پلیس سعودی را به انجام جنایتی ضدبشری علیه دو نوجوان ایرانی، واداشته باشد. داعش عروسک است و آل‌سعود و آمریکا و صهیونیست‌ها عروسک‌گردان. صدور انقلاب امروز شکل گرفته و درخت انقلاب در سوریه و لبنان و فلسطین و یمن و بحرین و حتی مصر به میوه نشسته است. اگر این برهه‌ی حساس که رهبر انقلاب به پیچ تاریخی تعبیرش کرده‌اند؛ طی شود باید منتظر روزهای خوش بود. پر واضح است که نه دشمن و دست‌نشانده‌ی دشداشه‌پوش حجاز راضی به این گذر کردن ایران نیست و بیکار نمی‌نشیند. امروز کار به جایی رسیده است که سید حسن نصرالله بدون ملاحظه از ایران تمجید می‌کند و خطای سیاسی و حماقت گروه حماس را برملا می‌سازد. مردم و مسئولان ایران هم بدون روتوش حرف‌های نسنجیده‌ی علی یونسی مبنی بر تشکیل امپراتوری ایران به مرکزیت بغداد را تکذیب کرده و بی‌محل می‌خوانند. امروز اگر در گوشه‌یی خطایی رخ می‌دهد و قومیتی یا مذهبی را دل‌آزار و خشمگین می‌سازد، در عوض رویش‌های عظیمی هم در راستای امت واحده شکل می‌گیرد. از آن جمله است زیارت میلیونی اربعین حسینی در کربلا که دشمن‌شکن و بصیرت‌بخش و امیدافزاست. حمایت بیش از پیش علمای شیعه و سنی از وحدت و نزدیکتر شدن گفتمان ضدآمریکایی آن‌ها از رویش‌هاست. داعش هم گرچه پیکر جامعه‌ی عراق و سوریه را زخمی کرده است اما بی‌شک محمل وحدت و هم‌دلی بسیاری را فراهم کرده است. عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد.

اما در نهایت باید از انتظار گفت. چه این‌که همه‌ی این تلاش‌ها برای رسیدن به جامعه‌ی مهدوی است. جامعه‌یی که تأویل آیات نورانی قرآن را در آن می‌شود دید. عقل‌ها هم آن‌قدر رشد خواهد کرد که بحث برای اثبات عدم برتری نژادها بر یکدیگر لازم نخواهد بود. البته یک بحث شیرین در زمینه‌ی مقدمات ظهور در بین ملّت‌ها هست و آن ملیّت یاران اصلی امام عصر (عجّل الله فرجه ) است که باعث نشاط رقابت‌گونه‌یی میان دلداده‌گان حضرت‌اش می‌شود. وَفِی ذَلِکَ فَلْیَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ .


پس‌نوشت: این مطلب با اندکی تغییر در روزنامه‌ی جوان چاپ شد.

۰۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۹:۰۸ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

حاج قاسم

این همه آدم دارند درباره‌ی این آدم حرف می‌زنند خوب من هم چیزی می‌گویم. چه اشکالی دارد؟ سایت معروف خبرآنلاین نظرسنجی می‌کند درباره‌ی این آدم، خوب من هم نظر می‌دهم. بعضی‌ها می‌گویند وایبر و فیسبوک و... محمل گسترش افسانه‌هایی درباره‌ی او شده است. راست هم می‌گویند. ایرانی‌ها افسانه ساختن و قصه‌پردازی‌های هزار و یک شبی را خیلی دوست دارند. مثل سریال مختارنامه. که در کلام ایرانی‌های طرفدار مختار بود که مختار را با رستم مقایسه می‌کردند. همان‌طور که مالک اشتر قصه‌ی مادرانه‌ی زنان عرب بود برای کودکان‌شان. راستی چرا مردم قاسم سلیمانی را بزرگ می‌دارند؟ من اینجا حرف مختصر و کوچکی دارم. نمی‌خواهم از این بگویم که سلیمانی در عالم سیاست چه تأثیری دارد. نمی‌خواهم از این بگویم که سلیمانی چه‌طور در تشکیلات مبارز کشورهای دور و نزدیک نفوذ می‌کند. فارغ از حق بودن نظام یا باطل بودن آن می‌خواهم درباره‌ی نسبت مردم و قاسم سلیمانی حرف بزنم. منظورم از مردم هم همین مردم عادی کوی و برزن است. همین مردم که به حق از گرانی و اختلاس و فساد و ضعف مدیریت در کشور شاکی هستند. همین مردمی که گاهی رأی می‌دهند و گاهی رأی نمی‌دهند. همین مردمی که سطح درک و شعور در آن‌ها کم و زیاد است. همین مردمی که سطح تحصیلات در آن‌ها کم و زیاد است. همین مردمی که برای کودکان‌شان اسطوره می‌خواهند و برای کودکان‌شان قصه می‌گویند. همین مردم که درباره‌ی افراد افسانه می‌سازند. نسبت این مردم با قاسم سلیمانی نسبت ساده‌یی است. اکثر مردم نمی‌دانند که نوع تأثیر سلیمانی در منطقه چه‌گونه است. اکثر مردم نمی‌دانند که جزئیات طرح‌های نظامی چه‌گونه است. مردم علوم سیاسی و ژئوپولتیک نخوانده‌اند. اما همین مردم سلیمانی را قبول داند. حتی وقتی به مردم می‌گویی که اگر حاج قاسم بیاید برای انتخابات 96؛ رأی می‌دهی یا نه؛ در جواب آری می‌گویند. مردم چرا سلیمانی را دوست دارند؟ یک وجه مشترکی وجود دارد که بین بسیجی‌ها و کل ایرانی‌ها و سناتورهای آمریکایی اتحاد نظر ایجاد می‌کند. و این وجه مشترک شوخی نیست. من می‌خواهم از همین وجه بنویسم. یک کلمه شجاعت. مردم جهان شجاعت را دوست دارند. دلیری را دوست دارند. نظامی آمریکایی باشد یا بسیجی ایرانی، شجاعت را دوست دارند. تمام.

حالا از نگاه خودمانی‌ها به حاج‌قاسم می‌نگرم. نمی‌دانم اگر حاج قاسم به عرصه‌ی سیاست کشور ورود پیدا کند چه طور می‌شود. اما می‌دانم مردم ته دل‌شان بدشان نمی‌آید که مردی از سپاه روی عرصه بیاید که هنوز برج‌نشین و مرفه و اولترامدرن نشده و هنوز بوی خون شهیدان دارد. شاید این مرد بیاید و گلوی دیو فساد و طمع را بفشارد. می‌دانم که این‌گونه قهرمان‌گرایی در عالم سیاست و جامعه خام‌اندیشی است اما چه می‌شود کرد؟ دل است دیگر. حاج‌قاسم از سعید جلیلی که بهتر است. نیست؟ این همه آمدند و رفتند. حالا نوبت یادگار دفاع است. حالا نوبت اوست. حالا نوبت شهید زنده، نوبت سردار حاج قاسم سلیمانی است. چه شد؟ چه حسی شدی؟ این حس خوب است؟ این اسم چرا تو را می‌گیرد؟ راستی شما سردار را از نزدیک دیده‌اید؟ من که دیده‌ام. چه هیبتی...چه صولتی...چه اقتداری. باید ماشاءالله گفت. سردار بیا برای ریاست جمهوری. دیو فساد از دیو داعش مهیب‌تر است. اصلا من با همین گلیم کوتاه که پایم را درازتر از آن نمی‌کنم، قاسم سلیمانی را به چالش ریاست جمهوری دعوت می‌کنم. بیا که چشمه‌ها جوشان‌اند و باغ‌ها به میوه نشسته‌اند. عمداً این‌گونه نوشتم. شما را به یاد نامه‌یی خاص در 60 هجری انداخت.

پس‌نوشت:

 یادداشتی درباره‌ی رخ دیوانه‌ی ابوالحسن داوودی: رخ دیوانه در مجموعه‌ی فیلم‌های امسال بهترین فیلم و در کل فیلم قابل قبول و سالمی بود. باید اعتراف کرد که دود از کنده بلند می‌شود. ابوالحسن داوودی فیلم‌سازی است با نگاه سالم به جامعه و این در سینمای امروز ما بسیار غنیمت است. رخ دیوانه ده دقیقه‌ی ابتدایی‌اش بسیار خوب و گیرا است. یک شخصیت‌پردازی درست دارد که شخصیت پیروز است. یک قصه‌ی جوانانه و کمی جذاب دارد. همین که قصه دارد هم بسیار مهم است. قصه را عین آدم به پایان می‌رساند. به اندازه وارد زندگی شخصیت‌ها می‌شود به ویژه شخصیت ماندانا که حالت و شرایط ویژه‌یی در زندگی‌اش رخ داده است. بستر آشنایی اولیه‌ی این افراد هم فیسبوک بوده و تا حدودی بر جذابیت و به‌روز بودن فیلم کمک کرده است. مشکل اساسی فیلم بازی دادن مخاطب است که اصلاً جالب نبود. این بازی دادن خام در روایت، مشکل فیلم‌نامه است. پایان‌بندی هم چند آشنازدایی پشت‌سر هم و عجولانه و دیرهنگام رخ می‌دهد که شتاب فرود داستان  را از اوج به انتها افزایش می‌دهد. مخاطب کمی گیج می‌شود. مخصوصاً آن جاهایی که مخاطب نمی‌داند واقعیت را می‌بیند یا تخیل. به هر حال علی‌رغم مشکل فیلم‌نامه و بازی‌ها و شخصیت‌پردازی‌ها به جز امیر جدیدی و طناز طباطبایی؛ فیلم رخ دیوانه فیلم سرپا و آبروداری است.

 

۲۳ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۴۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

هویت دانش‌جویی


در میانه‌ی نوجوانی بودم که فیلم اعتراض مسعود کیمیایی را دیدم. این فیلم جزو فیلم‌هایی بود که تکه‌یی از روح من را ساخته بود. من خیلی به حرف‌هایی که توی این فیلم زده می‌شد فکر می‌کردم. دیالوگ‌ها و مونولوگ‌هایش را برای خودم و دیگران بازگو می‌کردم. یکی از بخش‌های فیلم،گعده‌یی دانش‌جویی بود که در داستان نمایش داده می‌شد. چند مرد جوان و چند دختر جوان بودند که دور یک میز در کافه‌رستورانی در میانه‌ی بالاشهر می‌نشستند و درباره‌ی سیاست و این جور چیزها بحث می‌کردند. شاید این تصویر، اولین تصویر رسمی نهادینه‌شده در من باشد که درباره‌ی یک جمع هدف‌دار دانش‌جویی در ذهن من ساخته و ذخیره شده است. غائله‌ی تیر 78 تهران را از دریچه‌ی نوجوانی دور از معرکه درک کردم. من روایت این غائله را در همان فیلم دیدم. روایت دانش‌جوییِ این ماجرا را از دریچه‌ی گفت‌وگوی همان چند جوان فیلم شنیدم. البته از کوی و برزن هم چیزهایی به خاطر دارم. بعضی‌ها ساز براندازی کوک می‌کردند. مومنین نگران بودند. مردم هم می‌گفتند از امیرآباد و انقلاب این چند روز رد نشوید تا غائله بخوابد. یادم می‌آید که چیزی به نام گروه فشار به گوش‌ها می‌خورد. به گوش من هم می‌خورد. بعدها که بزرگ‌تر شدم صد بار و شاید بیشتر برآن شدم که قصه را درست بشنوم. من که در دوران راهنمایی بودم قاعدتاً دیدی نسبت به فضای دانش‌جویی نداشتم. قصه را که همه شنیده‌ایم. گذر می‌کنم از این قصه اما دوباره برمی‌گردم. من در این مقال از چیزی می‌نویسم که خودم تا حدی لمس کرده‌ام.

سال 87 شده بود. من دانش‌جوی یک دانشگاهِ پرماجرا، نه چندان معروف و البته کادرساز بودم. دانشگاهی که به واسطه‌ی حضور پررنگ یکی از قومیت‌های کشور در آن، موقعیت مناسبی بود برای انواع درگیری‌های سیاسی. و من و امثال من چه درس‌هایی که در سال‌های دانش‌جویی‌مان در گیرودار درگیری‌های دوطرف دانشگاه پرماجرا یاد گرفتیم. غائله‌ی خرداد 87 آن دانشگاه دقیقاً یک تمرین اردویی ویژه برای یک تشکلّی حرفه‌یی بود. خلاصه‌ی غائله این بود. یک اعتراض صنفی معمولی از طرف مدیران نادیده گرفته شد و تشکل قومیت‌محور منتقد نظام جریان اعتراض صنفی را با هیاهو و شانتاژِ حساب‌شده و سازمان‌یافته در دست گرفته و آن را تبدیل به یک اعتراض همه‌جانبه‌ی ضدنظام کردند. تشکل‌های موافق نظام هم با عدم همکاری مناسب و عدم شناخت و درک بالا و نیز بی‌تدبیری مدیران فقط توانستند کار را بدتر کنند. غائله با گذشت زمان خوابید. نه این‌که فقط گذشت زمان باشد. اما یادم است که یکی از کلیدی‌ترین کارها در خوابیدن ماجرا یک کار خودجوش و جسورانه‌ی دانشجویی مبنی بر افشای سازمان‌یافته‌گی رسانه‌یی قومیت‌گراهای حاضر در دانشگاه بود و این افشاگری بلوتوثی باعث ریزش شدید هواداران آن افراد شد. نمی‌خواهم قصه بگویم. نمونه‌ی کوچک‌تر از غائله‌ی خرداد 87 در آن دوران بسیار دیدیم. حوادث گوناگونی را لمس کردیم. از بس این دانشگاه پرماجرا بود. ماجراهایی که هرکدام هنوز هم هر زمان که پس از سال‌ها دور هم جمع می‌شویم، بر دهان بچه‌ها می‌افتد. یادم است که در تمام دوران دانشگاهم به ویژه اوایل کارشناسی‌ام دنبال آن فضای ترسیم‌شده‌ی درون ذهنم بودم. همان تصویری که از آن فیلم داشتم. تصویرهای دیگری هم بود. من غائله‌های آبان سال 81 برای حکم اعدام هاشم آغاجری و تیر 82 برای سالگرد تیر 78 را نیز دیده بودم. چیزی از درون مرا وامی‌داشت که برای رفع ابهام از این تصویرها و فهم میدانی و دقیق جمع‌های دانشجویی، با گروه‌های مختلف دانش‌جویی بپرم. یعنی دوست داشتم با همه‌ی گروه‌ها حشر و نشر داشته باشم. بین همه‌جور آدمی تنفس کنم. من دوست نمی‌داشتم که مانند اکثر بچه‌های مسجدی و بسیجی فقط یک گروه دوستی داشته باشم. باور کنید قصد ندارم از مرام شخصی‌ام تعریف کنم. بحث من انتخاب یک مرام است که بر اساس فهم اجتماعی و فرهنگی من در من شکل گرفته بود. مشکلی که به لحاظ اجتماعی در بچه‌های تشکلّی موافق نظام وجود دارد این است که این‌ بچه‌ها در طول سالیان اجازه داده‌اند تصویر "گروه فشار" از آن‌ها در جامعه منتشر شود.  دوستان من باکی از این ندارند که حرف‌شان در گروه روبه‌رو اصلاً شنیده نمی‌شود. خوب البته بعضی‌ وقت‌ها گروه مخاطب از بس دور از لیاقت و فهم است که اصلاً نباید هم مخاطب قرار بگیرد. اما در بسیاری از موارد خوب است که جوری حرف زده شود که طرف گوشش را نبندد. من دنبال این کار بودم. کاری که من می‌کردم راه رفتن روی لبه‌ی تیغ بود. نشستن روی خط قرمز و رنگی نشدن بود. کار، مشکل می‌شود وقتی همه تیپ آدمی به تو بگوید که تو دیگر چرا این حرف را می‌زنی؟ تو که از خودمان هستی. وقتی این جمله را هم بسیجی‌ها و مسجدی‌ها به تو بزنند و هم دختربازها و تیپ‌های دیگر؛ کار برای تو سخت می‌شود. یک حرکت اشتباه باعث خراب شدن زحمت‌های چندساله می‌شود. زحمت‌هایی که برای شناخت جامعه و برای اثرگذاری در گروه‌های مختلف جامعه کشیده‌ای. اتفاقاً سرِ همین مرام بود که هرگز در صدد کار تشکیلاتی رسمی و قبول مسئولیت برنیامدم. شاید ظرفیت و تجربه‌ی تحمّل هم‌زمان مرامِ باهمه‌بودن و در عین حال اجرای دستورهای مافوق در درون سازمان تشکّل را نداشتم. من اجرای دستور از بالا را برای تشکّل دانشجویی تا حدود زیادی بی‌معنی می‌دانستم. البته به کار دوستانم احترام می‌گذاشتم و تا حد توان شخصی همکاری می‌کردم. اما خودم وارد گود نمی‌شدم. من کار تشکّلی‌ام را در بین همان گعده‌های دوستانه با بچه‌های غیرهم‌تیپ خودم کردم. همان‌هایی که مرا از تیپ خودشان می‌دانستند و می‌گفتند فقط این ریش‌ات را اگر بزنی خیلی خوب می‌شود. من بحث و گفتگو را هم تمرین می‌کردم و هم امتحان می‌دادم. دست‌کم صدای افکار و آرمان‌های محبوبم را با حجم متناسب مخاطب به گوش طرف مقابل می‌رساندم. امروز هم بسیج باید همین کار را بکند. باید دانشگاه را در دست بگیرد. اما در عین حال نباید معلوم باشد که بسیج این کار را کرده است. لازمه‌ی این کار کادرسازی است. باید موازی تشکیلات رسمی و برنامه‌های ظاهری بسیج، آدم‌های نامحسوسی تربیت بشوند که در تمام جمع‌های دانش‌جویی نفوذ و نفوذ کلام داشته باشد. این نفوذ ممکن است قدرت دانشی این آدم باشد. ممکن است مهارت‌های دیگر باشد. مثلاً کتاب‌خوانی که خود یک تخصص است. یک حرف مشهور این است که دانش‌جوی تشکّلی هر چه چپ‌گراتر باشد کتاب‌خوان‌تر است. این قانون البته جدیداً تغییر کرده است. ولی کتاب‌خوان شدن بسیجی‌ها  هم آن چنان که باید چنگی به دل نمی‌زند. باز هم بسیاری دیده می‌شوند که داشتن سیر مطالعاتی درست را با محدود کردن دریچه‌ی درک اشتباه گرفته‌اند. کسی که خاک کتاب می‌خورد و اندیشه و انگیزه‌ی الهی درستی هم داشته باشد می‌تواند سیر مطالعاتی قوی‌ای طراحی کند. مهارت‌های دیگر هم هستند. مثلا چرا تشکّل‌ها نباید با همین منطق که شرح دادم وارد فضای کسب‌وکار و صنعت شوند؟ محدوده‌ی ذهنی خود را فراتر از وب‌گاه و تابلو (برد) و نشریه و مناظره قرار دهیم. یک تشکل خوب تشکلی است که نوآوری کند. کمی باید از این ساختارهای قالبی دربیاییم. کسب‌وکار و صنعت (اعم از کارهای هنری، فرهنگی، سینما، شرکت دانش‌بنیان و...) باید وارد برنامه‌های تشکل‌ها بشود.

هم خود نظام و هم بسیجی‌ها (یعنی همه‌ی دلداده‌های به اسلام و انقلاب و نظام و نه انحصاراً کارت‌دارهای بسیج) در غائله‌ی 78 هول شده بودند. مشابه این ماجرا قبلا اتفاق نیفتاده بود. فتنه‌ی 88 نیز کوره‌یی بود که بسیجی 19 ساله را به پیرِ دنیادیده بدل کرد. متأسفانه بدنه‌ی اصلی بسیجی‌ها از تیر 78 به اندازه‌ی کافی درس نگرفتند. اگر درس می‌گرفتند می‌آموختند که نباید در 88 با برخی رفتارهای نامربوط با قضییه برخورد کرد. به هر حال در سال 88 مجموعه‌یی از تلخ‌ترین و شیرین‌ترین پدیده‌ها رخ داد. یادمان باشد که ترس ما پایگاه‌نشین‌ها و ریشوها باید از کهریزک‌ها باشد. کهریزک را ریشوها به بار آوردند. به این فکر کنیم که چه شد که عامل کهریزک شد عامل کهریزک. رفتار این فرد یا افراد در ساختار سیاسی و طرز تفکرش چه بوده که منجر به چنین لکه‌ی ننگی شده است؟ آیا دوستان ما در پایگاه‌ها اجازه می‌دهند که این آسیب‌شناسی به صورت واقعی اتفاق بیفتد؟ طرز تفکر چهاردانگه‌یی، همان شخصیت خودبچه‌های بالاپندار سریال معراجی‌ها، در بین بسیجی‌ها رواج دارد و این سمّ است. من به چشم خودم تهدید کردن افراد را توسط بسیجی‌های دانشگاه دیده‌ام. قدرت، به قول مختار با انسان چه‌ها که نمی‌کند. شیطان یک بسیجی را با مشروب و زنا وسوسه نمی‌کند. با ظاهر خدمت به آرمان‌های نظام وسوسه می‌کند. با ادای ورع و تقوا وسوسه می‌کند. با تریپ نترسیدن از لومه‌ی لائم (سرزنشِ سرزنش‌گران) وسوسه می‌کند. شیطان یک بسیجی را با افتخار کشف جریان‌های مشکوک و سرسپرده در بین دانشجویان وسوسه می‌کند. و همین وسوسه‌ها اگر درمان نشوند امثال مصیبت کهریزک را بازتولید می‌کنند. چیز دیگری که بلای تشکّل است نگاه امنیتی به یک تشکل فرهنگ‌محور است. جمله‌های بی‌معنی‌ای مانند "دستور از بالاست" اعتبار دانش‌جویی تشکّل را نابود می‌کند. بارها آلت دست شدن دانش‌جوها را در موارد گوناگون دیده‌ایم. چه این طرفی‌ها و چه آن طرفی‌ها. می‌دانم سخت است مقاومت تشکیلاتی در برابر دستورهای از بالا اما کار خوب، سخت است.

راستی مدیر شدن چه مزه‌یی دارد؟ نشستن بر صندلی، منشی داشتن، محافظ شخصی داشتن، مصاحبه کردن با رسانه‌ها و تصمیم گرفتن برای خلق خدا چه مزه‌یی دارد؟ شاید بعد از 78 رگه‌هایی از مدیر شدن در بچه‌های بسیج پیدا شد. اما در دوره‌ی احمدی‌نژاد به دلیل باز شدن حلقه‌ی مدیریت کشور تعداد زیادی از نیروهای بسیج دانشجویی وارد مدیریت کشور شدند. از آن‌جا که گرایش دولت و بسیج یکسان بود این مسئله طبیعی بود. اما در دولت جدید ممکن است شکل‌های حضور بسیجی‌ها در میدان متفاوت باشد. به طور کلی آفت جدی موجود در بسیج دانشجوییِ پس از 84 این است که یک محافظه‌کاری خودخواسته در میان بچه‌ها و به خصوص مسئول تشکل اتفاق می‌افتد. این محافظه‌کاری مربوط به دوران‌هایی است که مسئول تشکل با دولت هماهنگی ایدئولوژیک داشته باشد. علت این محافظه‌کاری ترس از کنار گذاشته شدن است. یعنی مسئولین تشکل چون طبیعتاً دوست دارند که بعداً مسئول دولتی شوند؛ از همان اوان دانش‌جویی با اتیکت و نمای مدیریتی حرف می‌زنند و عمل می‌کنند نه با اتیکت و نمایش شورمند و شیدای دانش‌جویانه. خیلی فرق هست بین تریپ دانش‌جویی و تریپ مدیریتی. این یک بحث است. بحث دیگر هنگامی پیش می‌آید که دولت و تشکل هم‌سو نیست. چه باید کرد؟ برای مدیر شدن در آینده چه باید کرد؟ خوب اگر دولت بعد از دولت کنونی سویش معکوس شود، باید تا جای ممکن برنامه‌های تشکّل را به سمت تخریب دولت کنونی ببریم. این طور که بشود در نزد دولت بعدی عزیزکرده خواهیم شد. یا این که فکرِ مدیر شدن در نهادهای غیرهم‌سو با دولت باشیم که باز هم عملکرد همین خواهد شد. راه جوان‌مردانه اما چیست؟ آن است که سرباز نظام و دولت باشیم. راه آن است که با دل‌سوزی پای در عرصه بگذاریم و با منطق و انصاف دولت غیرهم‌سو را نقد کنیم. حتی از این جلوتر برویم. برخی اتفاق‌ها فقط در سایه‌ی حضور دولت‌هایی با گرایش اصلاح‌طلبی رخ می‌دهد. باید تلاش کنیم که وارد عرصه‌ی همین دولت بشویم و سعی کنیم روندهای موجود را کمی تغییر بدهیم. اصلاً مدیر شدن چیز مکروهی نیست. آن قدر از خود لیاقت نشان بدهیم تا در هر دولتی هر وزیر جانانه‌یی ما را مدیر کند. هر وزیر ترسویی هم ما را بیرون کند. این یعنی بسیجی‌گری. مدیری که انصاف و شجاعت و کاربلدی‌اش زبانزد باشد نه وصل بودن‌اش به بالا.

نگارنده نه سال است که دور و بر فضای دانشگاه تنفس می‌کند. در این نه سال یکی از مهم‌ترین نکاتی که دریافتم این بوده که این طور نیست که بتوانی کنار گود بنشینی و نظاره کنی و انتظار داشته باشی که از آسمان آدمِ بسیجیِ پای‌کار ارسال شود. من خودم تا حدودی از درس‌ام زدم برای کار تشکّل. بسیاری بیش از من چنین کردند و البته از این جهت ضربه خوردیم. وسط میدان که هو می‌کشی... وسط میدان که یا قدّوس می‌کشی، نفس‌ات می‌گیرد. دیگر تنهایی. تنهایی باید بار را برگیری. ظاهر کارهای تشکّل دانش‌جویی شلوغ است. اما اصل کارها را تنهایی باید انجام داد. منظورم نفی کار گروهی نیست. نشئه‌ی دیگری را مراد کرده‌ام. کار گروهی خیلی عالی است. البته ما به هزار دلیل بلد نیستیم. منظورم این است که عرصه‌ی کارهای این چنین عرصه‌ی ابتلای شخصی ما هم هست. صبر و توکل و اراده و سخت‌کوشی ما محک زده می‌شود. تصویر ذهنی من امروز نسبت به تصویر ذهنی دوران نوجوانی‌ام خیلی تفاوت کرده است. کافه‌نشینی و بحث باطل کردن کجا و درد عالمی را به دوش کشیدن کجا؟

اگر در این پانزده سال پس از 78 بسیجی‌ها کتاب‌خوان‌های معروف جامعه می‌شدند و نه بی‌سیم به دست‌های معروف جامعه خیلی بهتر بود. متأسفانه در سال 78 تصویر یک بسیجی تصویر یک عنصر عامل جبر و قهر بود. یک آدم خشن. می‌دانم که در پرداخته و ساخته شدن این تصویر بد، ناجوان‌مردی‌هایی شده بود اما پانزده‌سال رسانه و حاکمیت با ما بوده. لازم بودن حضور فیزیکی در خیابان را هم می‌دانم. خشن بودن هیبت را هم در برخی اوقات لازم می‌دانم. اما این که نباید تصویر اصلی ما باشد. چرا این تصویر تغییر اساسی‌یی نکرده است؟ تغییر زیادی کرده اما تغییر بنیادین نکرده است. اگر در این پانزده سال بسیجی‌ها به طور نامحسوس وارد تمام گعده‌ها و محفل‌ها می‌شدند، شاید تصویر عوض می‌شد. اگر در این پانزده سال سازمان بسیج، کارت بسیج را نابود می‌کرد. چه قدر از این کارت بدم می‌آید. چه قدر سوءاستفاده از این مهر و کارت و پایگاه دیده‌ام. اگر پول بگیرند و کسر خدمت بدهند شرف دارد به بدنام کردن بسیج. اگر قصه‌ی قانونی و سازمانی کارت بسیج حل می‌شد امروز تصویر بهتری از بسیجی در ذهن‌ها نقش می‌بست. این‌ها نشد و آن هم نشده است. پس مبارزه با بسیجی‌گری کارتی و احیای بسیجی‌گری درونی و هویتی ادامه دارد. قالب‌های دهه‌ی شصتی و هفتادی هم مهم نیستند. فکر خوب فکر بسیجی است. دنبال کار باید بود. حرف خیلی زیاد است.  

امروز سینما را باید فتح کنیم. جشنواره‌ی فجر را. نه این‌که یک جشنواره برای خودمانی‌ها درست کنیم. فضای فیلم مستند را باید فتح کرد. شرکت‌های دانش‌بنیان را باید فتح کرد. عرصه‌های گوناگون و وسیع فناوری را باید فتح کرد. علوم انسانی را باید مطالعه و بازشناسی کرد. ادبیات و شعر و هنر تجسمی و... را باید در دست گرفت. سیاست هم که قطارش خالی است. وظیفه‌ی ما همین است. در یک کلام بسیجی دانش‌جو باید یک برند باشد. باید برجسته باشد. باید حرفه‌یی در عرصه‌ی خودش باشد. باید خوره‌ی کتاب و رمان و مجله باشد. باید زبان‌دان و گویا باشد. آن وقت فضای دانشگاه را در دست می‌گیرد. این تصویر سینمایی درون ذهن من است. انسان هشیارِ دردمند و دانا و پویا در میانه‌ی میدان.

  پس‌نوشت: این یاددشت در نشریه‌ی پنجاه‌وهفت (شماره‌ی 5) منشر شده است.

۱۶ بهمن ۹۳ ، ۱۱:۱۶ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

صورت و صورتک


توضیح دادن بعضی چیزها هم سخت است هم تلخ و دردآور. گاهی وقتها کسی چیزی از آدم میپرسد که ناگهان از فرط خشم و ناراحتی منفجرت میکند. مثل اینکه یک نفر از یک شخص محترم حلال‌زاده بپرسد که برای من ثابت که حلال‌زاده هستی. گیر بدهد و ول نکند سوال‌اش را . تصور کنید که این شخص محترم حلال‌زاده چه قدر شرم‌سار و خشمگین و ناراحت میشود. اکنون هم من اگر بخواهم ثابت کنم که انقلاب اسلامی و محصول‌اش، جمهوری اسلامی با داعش اساساً فرق دارد؛ حکایت شبیه حکایت همان حلال‌زاده‌یی است که می‌خواهد نسب‌اش را ثابت کند. برای من و امثال من این مسئله خیلی ساده است که جمهوری اسلامی و داعش آنچنان تفاوت فاحشی دارند که تصورش برای تصدیق کافی است. از نظر من عقل سلیم به راحتی این چیزها را تشخیص میدهد. حتی اگر تصویر اسلام را رسانه‌ها به گونه‌یی کژتاب و واپیچیده نشان داده باشند، باز هم عقل سلیم میتواند از پس پرده‌ی سست رسانه‌های عقل‌کش، حقیقت را ببیند. این عقل سلیم که غربی‌های انگلیسی به آن common sense می‌گویند، چیز عجیبی است. بشر خیلی چیزها را با عقل سلیم دریافت میکند. حالا کار بشر غربی به جایی کشیده که مسلمان مجبور میشود مسایلی را که عقل سلیم باید خودش حل و فصل کند؛ به او گوشزد کند.  

رهبر انقلاب برای جوانان اروپا و آمریکا نامه می‌نویسد. در این نامه به آنها می‌گوید که به این فکر کنید که چه طور اسلام، در روزگاری تمدن بزرگی داشته و بر جهان حکومت می‌کرده و علم بشر را توسعه می‌داده است. به این فکر کنید که عقل سلیم درباره‌ی دین اسلام چه میگوید. واژه‌یی که رهبر در نامه به کار برده است، منطق سلیم است. دعوت جوانان غربی به منطق سلیم حکایت از شدت وضوح تفاوت اسلام با تفکر داعشی است که از شدت وضوح دیده نمیشود. داعش فرداً و جمعاً موجودی بی‌شخصیت است. حتی پدیده‌ی دلداده‌گی داعشی‌ها به فضای توهمیِ معنوی  هم دلیل بر قائل شدن شخصیت انسانی برای یک داعشی نمی‌شود. داعش در وجه مدیریتی بسیار پیچیده است. تحلیل شخصیتی مدیریت داعش هم نسبتاً پیچیده است. اما در وجه پیاده‌نظام میشود نیروهای داعشی را تحلیل کرد. پیاده‌نظام داعش آدمهای ساده‌لوح هستند. داعش این افراد ساده‌لوح را به ورطه‌ی پست سبعیت و درنده‌گی و جنایت می‌کشد و آنها را از انسانِ شورمند دوستدار خدا و جهاد به موجودی پست‌تر از حیوان درنده تبدیل میکند. ورودی داعش انسان و خروجی‌اش جنایت‌پیشه‌یی کریه‌المنظر است. بعضی مرام‌ها هستند که شنیدن خبر واحدی از آن کافی است تا نکبت بودن‌اش برای فرد شاهد ماجرا ثابت شود. فقط یک فیلم سر بریدن از داعش که رسماً از طریق پایگاه خبری خودشان منتشر می‌شود کافی است تا به فاصله‌ی کهکشانی داعش با جمهوری اسلامی پی ببری. هیچ مذهبی از اسلام حتی حنبلی و حتی فرقه‌ی دست‌ساز وهابی هم مجوز این حد از بی‌رحمی و درنده‌گی وحشیانه را نمیدهد. داعش با هیچ منطقی سازگاری ندارد. فقط خوی کشتن و دریدن و شهوت راندن دارد. خلافت و امامت و حکومت هم در وجه مدیریتی داعش هوشمندانه هدایت واژگانی می‌شود تا داعش حکومت به نظر برسد. وگرنه داعش در سطح بدنه چیزی جز شهوت غلیظ جنسی و خشونت نیست. همین و بس. حکومت کردن بالاخره نیاز به حداقلی از انسانیت در ظاهر دارد. البته ممکن است گفته شود که داعش دو روش در پیش دارد. روش اول برای حدوث حکومت است که ملغمه‌یی از ارعاب و شایعه و کشتن و جنایت و خشونت بی‌حد است. داعش در این نشئه از وجودش کلاً از حیثیت انسانی و حتی حیوانی خارج میشود و حتی با کشتن نوزادان به طرز وحشیانه، در صدد کسب قدرت است. و در شأن ابقای حکومت، داعش الگوی رفتاری خود را تا حد بسیار فاحشی دگرگون میکند و روی به رفتارهای انسانی ملایم نظیر اخذ ایمان دسته‌جمعی از "روافض" (تعبیر زشت برخی فرقه‌ها از شیعه) و بخشش دسته‌جمعی آنها و... میآورد. البته در این الگوی ابقا هم فقط می‌شود در قیاس با رفتار سابق داعش، نسبت انسانی به این رفتارها داد وگرنه تکفیر گروهی مردم یک منطقه و مومن کردن زورکی مردم و حتی به کنیزی بردن زن و فرزند مردم فاجعه‌یی بس دردآور و هولناک است که خود شرافت انسان را در تاریخ لکه‌دار میکند. اما در مقام مقایسه با رفتار داعش در احداث حکومت، این رفتارها ملایم محسوب می‌شوند. پس ببینیم که کجا ایستاده‌ایم. 

اکنون این شمّه را قیاس کنیم با رفتار مسئولان انقلابی با گروگان‌های آمریکایی و ملوان‌های انگلیسی در سال اول انقلاب و سال 85. قیاس کنید با مجموعه‌ی رفتارهای الهی و انسانی رزمندگان ما در دقاع مقدس هشت‌ساله و بعد از آن در تعامل با اسیران دشمن. قیاس کنید با ظاهر نسبتاً بسیار آبرومند نظام در زمینه‌های مختلف اجتماعی و بین‌المللی. گفتم نسبتاً چون با ایده‌آل می‌سنجم. اگر با امثال داعش بسنجم که باید گفت نظام عصمت دارد. حالا این وسط می‌ماند این‌که این تفاوت فاحش به گوش و چشم جوان غربی برسد. این جوان چیزهای درهم و برهمی شنیده است و تشخیص سره از ناسره برایش سخت است. این مهم با حضور در شبکه‌های اجتماعی حاصل میشود. البته منظورم چریدن در فضای فارسی و اتلاف وقت نیست. باید به مرکب زبان مسلط شد و با کوشش و جست‌وجو، گوشِ گران جوان غربی را گیر آورد. بعد در فضای مجازی به صورت شبکه‌یی یا دست‌کم انفرادی، بحث‌ها را تا داغیِ ماجرا برجاست؛ باز کرد. اگر بر مرکب زبان مسلط باشیم و مخاطب هدف‌دار غربی را بییابیم کار نسبتاً ساده می‌شود. مهم شنواندن حرف قرآن و اسلام است. بقیه‌اش را خود طرف غربی باید برود تا کشف حقیقیت. حالا یا تغییر کیش می‌دهد و به آیین مسلمین می‌گرود یا در همان کیش و آیین خود، گرایش ضدتاریکی میگیرد. یادمان باشد که هر کسی شرایط ویژه‌ی خودش را دارد. اصلاً نباید انتظار داشت که هر کسی که روشن و آگاه میشود دین خود را سریعاً عوض کند. صد جور بحران شخصیتی و اجتماعی فرد را درگیر میکند. این مهم است که فرد مستبصر غربی دل‌آگاه شود و تحت ولایت جریان حق در جهان زیست کند. البته اگر پا را محکم بردارد و به شریعت حق اسلام گرایش پیدا کند که مجاهدت کرده است. 

از عالمان دین شنیده‌ام که وقتی روح مومن قوی باشد، حکم خود را جسم هم میدهد. بی‌جهت نیست که انسان صورت امام را که نگاه می‌کند یک آن محو می‌شود. درباره‌ی علمای دیگر هم بعضا دیده‌ایم دیگر. حتی صورت مومنان معمولی جامعه با صورت مجرمین تفاوت دارد. در این حد مادی هم قابل رویت است. حالا مقایسه کنید با سرکرده‌ی نخراشیده‌ی داعشی. اصلاً می‌شود مقایسه کرد؟

قسمت سخت‌تر ماجرا جایی است که مستبصر غربی از من و شما علوم انسانی اسلامی می‌خواهد تا به جنگ ظلمت و استکبار برود اما دست ما خالی است. قسمت سخت دیگر، مواجهه‌ی ما با جریان‌های به اصطلاح شیعه است که مروج بی‌شعوری هستند و نسبت به جریان ولایت عمدا بی‌توجهی کرده و ترمز جریان تفکر و اندیشه‌ی ناب اسلام مکتب خمینی میشوند. در بدنه‌ی برخی از این جریان‌ها داعش شیعی هم رویت میشود که به هر حال دردسرساز است. یک قسمت سخت دیگر مسئله‌ی داخلی ماست. درست است که جمهوری اسلامی دچار کاستی‌ها و عیب‌های فراوان است اما ما مجبوریم این راه را برویم. از میان همین اختلاس‌ها و دزدی‌ها و مدیریت‌های ناجور فرهنگی و تنبلی دسته‌جمعی و مشکل مسکن و گرانی و... باید راه بصیرت‌بخشی به غربی‌ها را پی بگیریم.  یعنی عقل می‌گوید که این کار را بکنیم. 


۰۴ بهمن ۹۳ ، ۱۴:۱۶ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

فجر، همان عمار است


لطفاً هواداران آقای روحانی پاسخ مرا بدهند. من به سینما علاقه دارم. اصلاً از بچه‌گی عاشق فیلم و سینما و عکس و موسیقی فیلم بودم. وقتی اولین بار با فرمان‌آرا آشنا شدم خیلی کیف کردم. به خودم گفتم این یعنی سینما. این آدم یعنی استاد. امسال هم فرمان‌آرا فیلم دارد. دوست دارم فیلم‌اش را ببینم. دوست دارم فیلم کاهانیِ چرندساز را هم ببینم. پارسال هم دوست داشتم عصبانی نیستم را ببینم. نشد. این دولت اعتدال نگذاشت. لطفاً هوادران آقای روحانی بیایند و پاسخی به من بدهند. من امسال باید به جای جشنواره‌ی فجر خودم را مشغول کارهای دیگر زندگی‌ام بکنم. امسال می‌خواهم حواس خودم را از سینمای آفت‌زده‌ی ایران دورکنم. آفت نگاه امنیتی و محافظه‌کاری. این دولت لبالب از آدم‌های امنیتی است. وزیر ارشاد و رییس سازمان سینمایی و... هم تربیت‌شده در فضاهای امنیتی هستند. دولت به خاطر این که در فضاهای سیاسی دارد خط‌شکنی می‌کند، نمی‌خواهد در حیطه‌ی پرگفت‌وگوی فرهنگ و سینما دچار حاشیه شود. در واقع دولت روحانی تمرکز خود را برای دفع انتقادها گذاشته است روی سیاست خارجی و هسته‌یی و جدیداً انتقاد از قدرت زیاد سپاه. که این بحث‌ها هزینه‌ی فکری و امنیتی زیادی روی دوش دولت دارد. دولت، وقتی امنیتی فکر کند، معامله می‌کند. مقوله‌ی سینما را با سایر بخش‌ها معامله می‌کند. خیلی راحت، با چهار تا قر و فر، چهار تا سخنرانیِ جذاب برای دوست‌دخترها و دوست‌پسرها، با چهار تا متلک به گروه فشار، با چهار تا حرف نیش‌دار در مورد حجاب و بهشت زورکی و با چهار تا نقد تند به سیاست‌های دولت پیشین در زمینه‌ی هنر و کتاب و... می‌آید و رندانه فضای قشر سکولار و غیرولایی جامعه را به نفع خود مصادره می‌کند. آن‌گاه، ملت هم خیال‌پرورانه عنان سینما را با دل خوش می‌سپرند دست اعتدالی‌ها. ناگاه چشم باز می‌کنند و می‌بینند که دوازده فیلم از فجر خط می‌خورند. خیلی راحت. همین اتفاق اگر در زمان صفار یا دیگری می‌افتاد، دوستان من که هوادار انتخاباتی روحانی بودند زمین و زمان را به هم گره می‌زدند. کجایند کفن‌پوشان اصلاحاتی؟

امسال من دل و دماغ تحمل سرمای منفی هفت درجه‌ی ساعت یازده شبِ دمِ سینما را با این وضع جشنواره‌ی فجر ندارم. البته چند فیلم را بالاخره باید دید. تحریمی هم نیستم. اما دل‌ام می‌سوزد از این‌که عده‌یی به سلیقه‌ی سیاسی ما تهمت فاشیست و گروه فشار و عقب‌مانده می‌زنند اما در مقابل این دیکتاتوری روشن سیاست‌زده سکوت کردند. باز هم دمِ کافه‌سینما گرم. با این که دل خوشی از وضعیت این سایت ندارم اما در این باره مردانه موضع گرفت. دوست دارم یک سایت بالا بیاید و دست بچه‌های کاردرست سینمایی باشد و تا حدودی جایگزین سایت به شدت خراب کافه‌سینما شود. سایتی که رسماً سبک زندگی منحط لاس‌وگاسی را ترویج می‌کند و مایکل و مدونا و لوپز و بیبر و... را الگوی جوانان می‌سازد. امیوارم بچه‌های حزب‌اللهی به جای اتلاف وقت محفلی در عمار کارهای خوبی مثل برنامه‌ی رادیویی سینمامعیار در رادیو گفت‌‌وگو و سینماصهیونیست در رادیو نمایش راه بیندازند. من منتقد جشنواره‌ "مردمی" فیلم عمار هستم. کدام مردم؟ اگر عمار مردمی است پس فجر مردمی به توان ده است. عماری که خود شده بیلان‌ساز. جشنواره‌یی که به آمار دادن افتاده. آمار تعداد فیلم‌ها و تعداد اکران‌های مردمی. البته اطلاق واژه‌ی اکران به پخش فیلم توسط لپ‌تاپ در جمع شش‌نفره‌ی کودکانه، جفا است در حق این واژه. ما رفتیم و در سینما فلسطین چند اثر جشنواره‌ی عمار را دیدیم. انصافاً باید گفت که عمار جشنواره‌یی نیست که ادعا کند آثار مردم اولین بار در عمار دیده می‌شود. اما همین مدل جشنواره‌ی کن و اسکار هم می‌تواند به شرط کیفیت موثر باشد. ما آن شب یک فیلم دیدیم که در حد کاردستی بود. این فیلم چه‌طور به عمار راه می‌یابد؟ جواب این است که زور بیلان‌سازی برای ساختار فاسد اداری مسئول جشنواره را وادار می‌کند که همه‌ی آثار را بپذیرد. من با این که محفلیت و گردهمایی عمار را می‌پسندم اما به هیچ وجه از کیفیت فیلم‌ها دفاعی نمی‌کنم. راه حل من حذف عمار نیست. راه‌کار این است که جشنواره‌ی عمار، جشنواره‌یی کوچک، خالص و موثر باشد. فکر را گسترده کند. گفتمان را بگسترد. این که شش هفت تا کودک در روستا را بعد  از نماز عشا بنشانی پای لپ‌تاپ و فیلی که دو روز بعد شبکه‌ی افق یا یک جای دیگر بی‌هیچ دردسری پخش می‌کند را برای‌اش پخش کنی، اتلاف وقت است. عمار باید شاخص ارایه دهد. این طور نباشد که هر فیلم آشغالی را برای پرتعدادتر نشان دادن گفتمان انقلاب قبول کند. تعداد ما کم است. خیلی واضح است. موثر بودن و خالص بودن مهم است. این کلمه‌ی مردمی روی اسم عمار مرا آزار می‌دهد. این دوستان راه را غلط می‌روند. راه اصلی همان فجر است. در محفل اصلی باید پای فیلم‌های روستایی را باز کرد. جشنواره‌ی عمار یعنی گنده‌لات کوچه‌ی خلوت. باید این دوستان ما جرئت کنند و پا در عرصه‌ی اصلی سینما بگذارند. عجیب است. اول انقلاب که واقعا شرایط یادگیری سینما و بعد تکنیکی ضعیف بوده، محصول سینمای حزب‌الله شده حاتمی‌کیا و ملاقلی‌پور و مجیدی. امروز حکومت در دست جریان حزب‌الله هست. صحبت از گروه‌های چریک‌مآب عمار و پیدا کردن پاتوق‌های کوچک فقط به تنبل شدن و دیده نشدن و مشاهده نکردن می‌انجامد. با این وجود، یافت می‌شوند سینماگران پهلوانی که در متن سینما هستند و دغدغه‌ی دین دارند. یکی از اشکالات قاتی نشدن جریان عمار با جریان فجر این است که جوانان پهلوان سینما تنها هستند و گمان می‌کنند که جایی در عمار ندارند. گمان می‌کنند که باید بین عمار و فجر یکی را انتخاب کنند.

راهی که من پیشنهاد می‌کنم سخت‌تر است. اما نتیجه‌اش پایدارتر و جهانی‌تر است. فنح سنگرهای جهانی در مقوله‌ی فرهنگ به این سادگی‌ها هم نیست.

 


 

۱۴ دی ۹۳ ، ۲۳:۰۲ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

یک رویاروییِ نرم


تا حالا دو بار رفته‌ام تالار وحدت برای تشییع جنازه‌ی یک هنرمند. یک بارش برای مهدی فتحی که بازی او را خیلی دوست داشتم و احساس غریب ماندن خاصی برای او داشتم. یک بار هم برای رسول ملاقلی‌پور که نگاه دل‌سوزانه و واقعیت‌گوی فیلم‌هایش را خیلی می‌خواستم. تا جایی که یادم می‌آید شرکت در مراسم تشییع جنازه‌ی هر کسی کلا امری پسندیده است. اگر هم هنرمند بوده قاعدتاً دوستداران و هواداران آن هنرمند برای تشییع می‌آیند. برخی تشییع جنازه‌ها هم که بر اساس وجه سیاسی آن فرد، بار سیاسی و اعتراض‌گونه به حاکمیت دارد. اما رویه‌ی تازه‌یی را برای تشییع پیکر مرتضی خان پاشاییِ خدابیامرز شاهد بودیم. اول یک صلوات برای شادی روح ایشان قرائت کنید تا به ادامه‌ی ماجرا برسیم. خدایش بیامرزد. داستان این بود که یک خواننده‌ی متوسط با صدای نه چندان پرحجم و خاص که تازه آلبوم منتشر کرده است؛ دچار بیماری سرطان می‌شود و ذهن اهالی موسیقی را حدود یک سال درگیر می‌کند. برنامه‌ی ماه عسل و ویژه‌برنامه‌ی علیخانی در عید و دیگر ویژه‌برنامه‌ها باعث افزایش شهرت این خواننده می‌شود. آبان امسال هم بار دیگر مرتضی پای‌اش به بیمارستان آن هم از نوع بهمن باز می‌شود. همان بیمارستانی که چند ماه از مرحوم آیت‌آلله مهدوی کنی مراقبت کرد. از این‌جا به بعد موج ناملموسی در پیرامون پاشایی و بیماری‌اش شکل می‌گیرد. رسانه‌های ارتباط موبایلی یعنی اینستاگرام و وایبر و... خبرهای بیماری را با بی‌رحمی پخش می‌کنند و چند بار شایعه‌ی مرگ را می‌گسترند. پاشایی به بخش منتقل می‌شود و دلش هوای کربلا می‌کند که دوباره حالش بد می‌شود و از دنیا می‌رود. تا این جای کار هم که حساب کنید، طرفداران هنگام مرگ پاشایی خیلی بیشتر از طرفداران اصیل پاشایی بودند. البته اگر پاشایی اساسا طرفدار اصیل داشته باشد که معلوم نیست. اما نکته این است که در شب فوت ایشان بسیاری از مردم که چند ماه است تحریک شده‌اند برای احتراق شمع (سنت مخلوط ایرانی و غربی) و خواندن دسته‌جمعی ترانه اعم از دخترها و پسرهای جوان و نوجوان (سنت غربی) در میدان‌ها و پارک‌ها تجمع می‌کنند. جالب است که مشهد و اصفهان و تبریز هم به تهران می‌پیوندند. طبق اخبار رسیده برخی تجمع‌ها با حضور گارد ضدشورش متفرق می‌شود. همین فضاها و به هم خوردن تجمع‌ها باعث افزایش جوّ کاذب برای عرض اندام سیاسی – اجتماعی گروه غرب‌گرای جامعه می‌شود. باقی‌مانده‌های سبزها هم موج‌سواری می‌کنند. جریان‌هایی که می‌خواهند ایران در آستانه‌ی انفجار اجتماعی جلوه کند هم موج‌سواری می‌کنند. یکشنبه فرا می‌رسد و جمعیتی در حدود سی هزار نفر ( تخمین نگارنده) در محوطه‌ی تالار وحدت و اطراف آن گرد می‌آیند. و اینک وقت برداشت محصول است. خدا را شکر که پدر مرتضی مداح بود و طرفدار نظام هم بود. ایشان قبل از تشییع با مصاحبه‌های خوبی از غلظت جاذبه‌ی اپوزوسیون کم کرد. اما به هر حال این جماعت از آب ماهی صید کردند. البته من به نگاه امنیتی موجود انتقاد دارم. چرا باید برای یک مراسم یادبود بی‌سروصدا از ضدشورش استفاده شود؟ آیا تشخیص این موضوع سخت است؟ بعد از فتنه‌ی 88 داستان‌های زیادی داشیم و خواهیم داشت. این بخش از مردم که در فتنه‌ی غربی شدن گرفتار شده‌اند و برخی آن‌ها را قرتی می‌خوانند، برخی چیزهای دیگر می‌گویند. این بخش از مردم به هر دلیلی که هست گرایش فرهنگی به غرب دارند. وقتی رسانه‌یی ملی و سالم برای ابراز نمی‌یابند از هر دریچه‌یی که بشود سعی در ابراز وجود می‌کنند. جلوی این ابراز را هم نمی‌شود گرفت. چرا این جماعت عشق تجمع مختلط پیدا کرده‌اند. تابستان 93 با رقص‌های خیابانی به بهانه‌ی ایران و آرژانتین در فوتبال و قهرمانی والیبال همراه بود.که در اصل ورزش بهانه است. اصل مطلب تغییر در سبک زندگی است که بین جوانان رخ داده اما فرصت بروز در فضای نهادهای رسمی نیست. پاییز هم که تم غم غلبه دارد بهترین فرصت برای گریه‌های عاشقانه‌ی عشاق است. البته به سبک غربی. پالتو...سیگار...شمع و... . این وسط پاشایی هم گوشت قربانی است دیگر. تا وقتی که نگاه رسانه‌ی ملی، نهادهای حاکمیتی اثرگذار و وزارت ارشاد و... از نگاه امنیتی و سیاسی به نگاه فرهنگی و مردمی تبدیل نشود هر روز از این داستان‌ها داریم. خطر آن جاست که قشر ضعیف اقتصادی هم با طراحی مهندسان براندازی بیایند وسط میدان. فساد اقتصادی و برخی اشکالات دیگر هم باعث شور شدن این آش می‌شود. آن وقت هر مرده‌ای برای نظام ترس دارد. چرا باید این طور شود؟ ممکن است گفته شود که اگر بسیجی‌ها رسانه دارند آن‌طرفی‌ها هم صد جور مافیا در سینما و موسیقی وهنر و ادبیات و مطبوعات دارند. قبول دارم. دارند ولی در عین حال استاد مظلوم‌نمایی هم هستند. خوب چرا باید بهانه دست این‌ها داد؟ این یک خواسته‌ی حداقلی است. برای گرفتن بهانه از قشر غرب‌گرا تا جای ممکن آزادی ابراز به ایشان بدهید. اکثر این بچه‌هایی که در فتنه‌ی ابریشمی و مخملی غرب و سبک زندگی غربی گرفتار شده‌اند، بچه‌هایی هستند که در مدرسه‌های جمهوری اسلامی رشد کرده‌اند. شاید در بین این‌ها آدم‌های مغرض و ناجور زیاد باشند که از اساس با اسلام مخالف هستند. یا خانواده‌ی معدومین هستند. یا بهائی هستند یا فرقه‌های دیگر. اما بدنه‌ی اصلی‌شان فرزندان همین مملکتند. پس نگاه باید عوض شود. دعوای مسخره‌یی است شمردن شرکت‌کننده‌های تشییع جنازه‌ها. این طرفی‌ها یک عدد می‌گویند و آن طرفی‌ها یک عدد دیگر. مشکل ابراز وجود است. بحث بر سر ابراز نارضایتی است. کدام حکومت در دنیا وجود دارد که مردمش نارضایتی نداشته باشند. نارضایتی کم و بیش وجود دارد. جنس نارضایتی بخش‌های مختلف مردم فرق می‌کند. متأسفانه نظام ما هنوز به الگوی موفقی برای مدیریت درست و خوش‌ظاهری برای تجمع‌ها و شورش‌های اعتراضی نشده است. البته باید وجود وسوسه‌ی خنّاس‌ها را هم در نظر گرفت که همیشه از یک پرونده‌ی قضایی کوچک ماجرا درست می‌کنند. این‌ها از تجمع‌های کارگری هم بسیار سوءاستفاده می‌کنند. به هر حال کار مدیریت این مسایل برای مدیر امنیتی سخت است. اما تغییر نگاه و رویکرد لازم است. رویکرد فرهنگی راه حل نهایی است.

۲۶ آبان ۹۳ ، ۱۴:۱۴ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱
سجاد نوروزی