این نوشته دو بخش خواهد داشت. بخش نخست دربارهی خود فیلمِ محمّد رسول الله (صلّی الله علیه و آله) است. یعنی این اثر را بماهو اثر و فارغ از شنیدهها و دیدههای بیرون از فیلم، مورد بررسی و دقت قرار میدهم. در بخش دوم نیز نکتههایی را در مورد رخدادهای بیرون از فیلم بیان میکنم.
یکم. آن چه از فیلم محمّد رسولالله (ص) برمیگیریم
بحثهای مفصل و طولانییی لازم است تا ابعاد مختلف این فیلم مورد بررسی قرار بگیرد. و این متن ابداً ادعای نقد فنی و همهجانبه ندارد. ابتدا خلاصهیی از فیلم بیان میشود سپس چند نکته عرضه خواهد شد. داستان فیلم مربوط به دو پاره از زندگی پیامبر اسلام است. پارهی اول دوران شعب ابیطالب و دوران دوم دوران تولد و کودکی پیامبر است که به صورت فلاشبک نشان داده میشود. در دوران شعب ابیطالب حضور جریان مشرکین مکه و ماجرای تحریم پیامبر و همراهان پیامبر مطرح میشود و در دوران تولد و کودکی پیامبر هم ماجرای توطئههای یهود برای نابودی یا ربایش پیامبر منجی مطرح میشود و همچنین برکتآور بودن شخص پیامبرِ کودک در جامعهی جاهلیت نشان داده میشود. فیلم در جایی به پایان میرسد که هر مخاطبی گمان صحیح میبرد که این فیلم به قسمتهای دو و سه هم خواهد رسید.
نسل پدران ما و خود ما خاطرهی شیرینی از فیلم رسالت ساختهی مصطفی عقاد داریم. آن خاطرهی خوب به این جهت است که فیلم رسالت (همان فیلم محمد رسول الله ) قصهگو بود و ماجرای بعثت و مشقتها و جنگهای پیامبر اسلام را روایت کرد. خیلیها از فیلم مجید مجیدی انتظار دارند که چیزی شبیه به فیلم عقاد باشد در حالیکه این انتظار انتظار درستی نیست. اگر کسی در پی آن نوع از قصهگویی باشد، همان فیلم عقاد بهتر از این فیلم است. نوع روایت در فیلم مجیدی بر اساس سلیقهی متفاوتی طراحی شده است که شاید متناسب با حال مخاطب غربی باشد. به طور کلی فیلم شامل سه فضای روایی است. یک فضا روایت رخدادهای تاریخی آن برهه از زندگی پیامبر است؛ که ناچار باید قصهی نرمالی داشته باشد. کنجکاوی یهود برای یافتن کودک مشکوک به نبوّت، بیماری در شهر مکه و یافتن دایه برای نوزاد آمنه، مرگ آمنه و عبدالمطلب، ماجرای کینهی ابولهب و همسرش و... از جملهی قصههایی هستند که در فیلم بیان میشوند. اما فضای دیگری در فیلم وجود دارد که قصهگو نیست و احساس انسانی را تحریک میکند. شاعرانگیِ تصویری و موسیقی برانگیزانندهی احساسهای لطیف انسانی از جمله ویژگیهای این فضای از فیلم است. فضای سوم هم فضای معجزههای رخ داده است که قصهی ابابیل و اصحاب فیل، شفای مریض توسط پیامبرِ کودک و ماجرای قربانیان بت شهر ساحلی و ماهیها که همگی با موسیقی حماسی پرحجم همراه بود. پس باید گفت که نوع قصهگویی فیلم مجیدی، با آنچه بسیاری انتظار داشتند متفاوت است. خردهروایتهایی از فضای اجتماعی و سیاسی زمان شعب ابیطالب و دوران جاهلیت از یک سو، روایتهای حماسی معجزهها از سویی و نگاه فرشتهگون و مکاشفهآمیز و رنگآمیزی شده به رنگ احساس انسانی از سویی دیگر، خلاصهی فیلم محمّد رسولالله است که مجیدی به سینما عرضه کرده است. و اما نکتهها و ضعف و قوتهایی مطرح است که نگارنده نمیتواند از آن بگذرد. من نمرهی کلیام به فیلم، نمرهی متوسط است. مثلاً از پنج ستاره باید بگویم که دو و نیم ستاره (آن هم حتماً با ارفاق). شاید این نمره در سالهای بعد به چهار ستاره برسد و رشد کند و شاید هم به صفر ستاره و بیارزش هم برسد. این رشد یا کسر نمرهی فیلم به مقولهی استقبال مخاطب غربی از فیلم وابسته است. این فیلم را منِ مخاطب حرفهیی سینما و منِ بچهمسلمان و اهل محبت خاندان پیامبر فقط هنگامی قبول میکنم که فیلمساز محترم ادعای جهانی کردن نامِ پیامبر اسلام را داشته باشند. منِ مخاطب جدی سینمای ایران و منِ بچهمسلمان هم با خود میگویم ظاهراً مجیدی و گروهاش مخاطب جهانی و زبانِ روز سینمای جهان را با خبرگی و تسلط میدانند. حتماً آنان چیزی میدانند که من نمیدانم. حتماً در این نوع روایت کردن که برای من عجیب است حکمتی وجود دارد که من از آن بیخبرم. منِ سینمارو و اهل سینما و مدعی محبت خاندان رسول خدا، با خود متواضعانه میگویم که این فیلم اتمام حجت ما با این نسل از حاضران در سینمای ایران بود. اگر موفق نشود یا باید نتیجه گرفت که این نسل سینما ناتوان هستند یا باید نتیجه گرفت که سینما در ذات خود مشکلی دارد و انقلاب اسلامی و نظام اسلامی باید از اساس، مقولهی سینما را از اولویت تمدنسازی خود خارج کند. به این حرفها خواهم رسید. فعلاً به نکتهها برسم.
قصهی فیلم در زمینهی بازتولید مفهومی شرک در اجتماع و فرهنگ دوران جاهلیت چندان نوآورییی نداشته است. گفتگوهای سران مکه در جلسهی دارالندوه درست همانند گفتگوهای سران مکه در فیلم مصطفی عقاد است و هیچ خلاقیتی در نمایاندن مفهوم عینی شرک دیده نمیشود. انتظار میرفت که شرک در فضای جامعهی جاهلیت اولی در مکه، با ابزارهای مفهومی قابل لمستری نمایانده شوند و زاویههای تازهیی از دل تاریخ برای مخاطب روشن شود. زاویههایی که در جملههای نخنما شدهی کتابِ دینی مدرسه یافت نمیشود. بتپرستی شفاف نیست. متأسفانه فیلمساز به همان برداشت تیپیکال از بتپرستی اکتفا کرده است و هیچ دید تازهیی به جامعه و تمدن آن روزگار برای مخاطب مسلمان و غیر مسلمان نمیگشاید. ابوطالب و عبدالمطلب هر دو از اولیای خدا بودهاند. کلیددار کعبه هم شغل خاندان ایشان بوده است. پرسشی که فیلم به آن نپرداخته است و با اضافه کردن دیالوگ با حالت رفع تکلیف از آن عبور کرده؛ این است که چهطور یک انسان سرشناس موحد در کعبهی بتکده زندگی میکند. شرایط روزگار چهطور بوده که این مردان بزرگ مجبور به مدارا با مشرکین بودهاند؟ پاسخ این پرسشها از دل پژوهشهای سنگین باید بیرون میآمد که نیامد. و باز هم جملههای کلیشه دربارهی آیین یکتاپرستی ابراهیمی و توضیح دیالوگی عبدالمطلب راهگشا شده است.
به طور نمونه، صحنهی زندهبهگور کردن دختر را میتوان به عنوان شاهدی بر این ادعا بیان کرد. علی رغم برداشت عامه، مسئلهی زنده به گور کردن دختران در جامعهی جاهلیت امری نادر بوده است. اینطور نبوده که بر سر هر کوی و برزنی خانوادهیی پیدا شود و دخترشان را زنده به گور کنند. اما این جنایت حتی یک بارش هم آن قدر اهمیت داشته است که قرآن بدان اشاره میکند. نوع مواجههی پیامبر که کودک است با مرد خشن صحرانشین به گونهیی است که گویا زندهبهگوری دختران رایج بوده است در حالیکه اینطور نیست. این مورد که کشتن نوزادان دختر، رایج نبوده و نادر بوده است؛ خود از همان زاویههای تازهیی است که انتظار میرفت فیلمساز بروز دهد. چه اینکه اگر هر دختری در جاهلیت عربی مرده است پس قاعدتاً جمعیت شبه جزیره باید شدیداً رو به افول میرفته است. نگاه به جنس زن در دوران جاهلیت هم باید با نگاه بکر و تازهیی سینمایی میشد. متأسفانه قصه فقط به دیالوگهایی در باب اینکه دختر رحمت است؛ اکتفا کرده است.
قصهی عالمان یهود، قصهی پیچیدهیی است. به مجیدی حق باید داد که سر از کار عالمان یهود درنیاورده باشد و این گنگی و پیچیدگی را در فیلماش آورده باشد. گفتگوهای عالمان یهود دربارهی میلاد پیامبر منجی پر از جملههای در هم و بر هم و بعضاً متناقض است. پرسش من این است که چرا در این گفتگوهای طولانی و پرشمار ساموئل و یهودیان، تصریح نمیشود که قصد اصلی یهود چیست. ظاهراً ربایش محمّد (ص) قصد اصلیشان است. اما همین گزاره معلوم نیست مورد توافق عالمان یهود و ساموئل باشد. معلوم نیست که بر فرض ربودن کودک مشکوک به نبوت، برنامهی یهود برای ادامهی حیات خود در حجاز چیست. جایی در فیلم همهچیز به نظر علمای خیبر موکول میشود. اما از نظرگاه آنان جز جملههای منتسب به تورات و بغضهای نژادی و قومی که شامل دیالوگهای نامفهوم است؛ چیزی بیرون نمیآید. ساموئل هم شخصیت منفی ندارد و ظاهراً در زمان شعب ابیطالب حامی سیاسی پیامبر است. پس اگر ساموئل خوب است چرا علیه پیامبر در کودکی این همه توطئه کرد؟ ساموئل یکی از شخصیتهای اصلی فیلم محمّد رسولالله است که متأسفانه شخصیت گنگ و ناواضحی است. سر از کارش در نمیآوریم و این ضعف در شخصیتپردازی است.
از مجیدی تعجب میکنم. برخی ضعفها در فیلم هست که باور آن سخت است. برخی مشکلهای موجود در فیلم، خارج از عهدهی عوامل هنری است. مثلاً نمایش چهرهی پیامبر اسلام و حضرت علی (ع) با مشکل بزرگی در تمدن و عصر ما مواجه است. بنابراین نورافشانی صورت پیامبر قابل درک است هرچند سینمایی بودن اثر را دچار مشکل جدی میکند. پس مشکل مربوط به پشت به دوربین بودن پیامبر یا نورانی بودن چهره، قابل درک است و نباید کارگردان را سرزنش کرد. مادامی که مشکل فقهی و اجتماعی نمایش سینمایی چهرهی اولیاء حل نشود، من شخصاً خردهیی به ضعف فیلمها نمیگیرم. اما مسایلی در این فیلم هست که کاملاً انتظار داشتیم که دچار ضعف نباشد. نکتهی اول، بضاعت بلند و عالی بازیگری در ایران و کیسهی خالی فیلم مجیدی است. من بسیار متعجب هستم. مهدی پاکدل نگاه خوبی ندارد. اگر صدای کارساز و پختهی منوچهر اسماعیلی نبود که معلوم نبود چه میشد. شجاعنوری خوب از پس نقش خود برآمده است. آفرین بر این انتخاب خوب. مینا ساداتی خوب و قابل ستایش است. شاید بهترین چهرهیی که میشد برای آمنه برگزید هماو بود. ساره بیات هم انتخاب بدی بود و هم بازی بدی ارایه داد. ویژگیهای ظاهری و بیانی ساره بیات به این نقش نمیخورد. او نتواسته است خود را در قالب یک زن اصیل صحرانشین عرب فرو ببرد. تنابنده خیلی خوب بازی کرده است. داریوش فرهنگ و ابولهب هم با این که خلاقیتی ندارند اما در حد متوسط و قابل قبول ظاهر شدند. رعنا آزادیور خیلی خوب با نقش خود چفت شده است. این یک طرف ماجرا. یک طرف ماجرا هم بازیگر سطح پایین پدر آمنه بود که مرا به تعجب واداشت. بازیگر دسته ششمی که نه نگاه دارد و نه بیان. سطحی و رفع تکلیفی. از مجیدی انتظار نمیرفت. نقشهای فرعی را در این فیلم میشد به بازیگران توانا داد تا نمرهی بازیهای اثر رشد میکرد. تعجب دیگر من از صدای کودکی و نوجوانی و میانسالی پیامبر است. صدای پیامبر در کودکی کمی به صدای دخترانه میزند. این امر در شأن پیامبر نیست. اگر صدای پسرانهتر و ملیحی انتخاب میشد؛ بهتر بود. بیان و نحوهی ادای کلمات در نوجوانی پیامبر مشکل دارد. صاحب این صدا، از گفتن چهار جملهی ساده به بیان سلیس عاجز است. مثلاً لفظ عمو را جویده شده تلفظ میکند. نمونهی مهم دیگر، در قرائت قرآن پیامبر است که در فیلم مالک یوم الدین را به ضمّ یاء میخواند؛ یعنی یُوم الدین. به لحاظ اصول تجوید این حرکت غلط است.
موسیقی فیلم به لحاظ نفس موسیقی، عالی است. اما در حوزهی کارکرد سینمایی باید دقت شود. ممکن است موسیقی فیلم راهگشا باشد برای مخاطب غربی که اگر چنین شود، نمرهی موسیقی فیلم بالا میرود و اگر چنین نشود موسیقی فیلم بهویژه کلیسایی بودن آن در برخی صحنهها مورد سوال است. جلوههای ویژهی فیلم هم گرچه نمرهی قبولی میگیرد اما با نمونههای هالیوودی فاصلهی معناداری دارد. همینکه ما متوجه میشویم که فرق بین واقعیت و جلوههای رایانهیی کجاست؛ یعنی با هالیوود فاصله داریم.
دوم. آنچه از بیرون فیلم برمیگیریم
تبلیغات گسترده و دعوت کردن مردم از طرف حاکمیت برای دیدن فیلم کار درستی نیست. یک ضدتبلیغ است برای فیلم. مُشک آن است که خود ببوید نه آن که عطار بگوید. این رفتارهای گوبلزی در طول تاریخ انقلاب به جایگاه انقلاب و نظام آسیب زده است. اینکه نشریهیی چاپ شود و مومنین را مکلف به حمایت از یک فیلم کند، غلط اندر غلط است.
مقایسهی فیلم با نامهی رهبر انقلاب به جوانان غربی هم درست نیست. نامه رسانهیی دیگر و سینما چیز دیگری است. سینما هنوز ابعاد وجودیاش بر ما مجهول است. ما هنوز به درستی نمیدانیم که آیا سینما میتواند حامل پیامهای قدسی باشد یا نه. آیا سینما یک کارکرد حداقلی دارد که فقط فروکاستهترین وجوه امر دینی را به نمایش بگذارد؟ انقلاب اسلامی و دانشمندان علوم انسانی ما هنوز به نتیجهیی نرسیدهاند که آیا سینما فارغ از ذات خود میتواند محتوای افزودهیی را در سطح معارف الهی منتقل کند یا نه. ولی نامه چنین نیست. متن و نوشته را بشر به خوبی میشناسد و با آن مأنوس است. اما سینما چه؟ هدفگذاری فیلم مجیدی چیست؟ انتقال معنای نبوت و وحی به وسیلهی سینما؟ آیا سینما توان این را دارد که پلی بزند از عالم محسوس عالم تخیل و عالم عقل؟ یا اینکه هدف این فیلم فقط آشنا کردن یک جامعهی رسانهزده است با نامی به نام محمّد (ص) و راهی به نام اسلام؟ که این یعنی اینکه جزئیات برای ما مهم نباشد. همین که مخاطب غربی چیزکی از صلح و دوستی و مهربانی پیامبر اسلام ببیند و خبر به او برسد، کفایت میکند. اعتقاد به هر کدام از این گزارهها نوع قضاوت ما را دربارهی فیلم متحول میکند.
اگر بپذیریم که فیلم، موجود زندهیی است در ارتباط با مخاطب معنی پیدا میکند؛ باید صبر کنیم و به انتظار بنشینیم و وقایع پس از اکران جهانی محمّد (ص) را تحلیل کنیم. آن هنگام قسمت دو و سه این فیلم را با توجه به فهم و ذائقهی همان مخاطب بسازیم.
پسنوشت: نمیدانم چرا فضای بین مومنین سکوت و عشقپراکنی با فیلم است. البته جوی که رسانههای مورد اعتماد مومنین و رادیو - تلویزیون میدهند؛ بیتأثیر نیست. بگذاریم هیبت پوشالی این فیلم نزد مومنین و محبین پیامبر اعظم و آل او، فرو بریزد که فرو خواهد ریخت؛ آنوقت نقد صافی ما را هم بخوانید. از حرفهای بیاساسی که این روزها زده میشود میرنجم. از اینکه گفته میشود فقط منافقین با این فیلم مخالف هستند. آخر این دیگر چه طرز برخورد با نقد است؟ منافقین دیگر چه خرهایی هستند؟ چه ربطی به نقد فیلم دارند؟ بهتر است تا قسمت دو و سهی این پروژه کلید نخورده برای تیم سازنده و فیلمنامه فکر اساسی کنیم. نقد دوست فاضل و گرامی، میثم امیری را در وبلاگاش حتماً بخوانید.
****
پ. ن.2: دوستان گرامی! اگر فیلم را دیدهاید، نقد جدید میثم امـیری را حتماً بخوانید. به دلیل مصلحتهایی فعلاً به طور عمومی منتشرش نکرده است. برای دریافت این متن عالی و تکاندهنده، به وبلاگ میثم امیری بروید و فایل را از او بخواهید تا برای شما ایمیل کند.