اگر شبکهی افق جداکنندهی بچههای انقلابی از شبکههای اصلی سیما باشد، تقویتکنندهی سکولاریسم و خالصسازی منزویکننده است. اما اگر شبکهی افق، حکم پایگاه مرکزی و مرجع و بایگانی سیمای انقلابی باشد و تراوشگاه اندیشه و انگیزه و هنرمند انقلابی به شبکههای اصلی تلویزیون باشد، چیز خوبی است. اصل جدایش مفهومی-کارکردی در تلویزیون ظاهراً امری محتوم و گریزناپذیر است. لزوماً مطلوب نیست. بهویژه جدایش قرآن از شبکههای دیگر که برای انقلابیها دردآور بود؛ متبادرکنندهی سکولاریسم بود. ما از این امرهای محتوم و گریزناپذیر در زندگی فراوان دیدهایم چه اینکه غرق در زیست مدرن غربی هستیم و با آلودگی و واپیچش کسالتباری طی طریق میکنیم. اصلاً خود پدیدهی تلویزیون و تلویزیونمداری خانوادگی ما ایرانیها از جملهی این گریزناپذیرهاست. گریزناپذیر که نه اما تغییر نگاه مردم حالا دیگر خیلی سخت شده است. مردم زندگیهایشان را بر اساس همین چیزها منظم میکنند. قرآن و انقلاب و سرگرمی مفاهیمی مانند سلامت و بازار و نمایش و مستند و آموزش نیستند. قرار بود که انقلاب بعد از سیاست وارد فرهنگ شود و انسانساز باشد. انسانی که زاییدهی بحر و فرزند طوفان باشد. انسانی که سرگرمیاش رسیدگی به خلق محروم خدا باشد و کارش سرگرمیاش باشد. دغدغههای انقلاب سرش را گرم کند. قرآن هم باید تبیان کل شیء باشد. در همهی زمینهها قرآن حرف دارد و همهی وجوه زندگی باید قرآنی باشد. خوب حالا ما چه غلطی کردهایم؟ ما آمدهایم و اصل وجود تلویزیون را به عنوان نیمچه اصل پذیرفتیم. اصل اینکه مردم بنشینند و تلویزیون نظام را چهارچشمی ببینند؛ پذیرفتهایم. حالا باید چه کنیم؟ گفتیم که تلویزیون باید دانشگاه عمومی مردم باشد. ولی این تلویزیون چه چیزی به مردم یاد داد؟ تلاشهایی شد. اجرشان نزد خدا محفوظ. اما در کل یک مشت حرف خوب از تلویزیون پخش شد و در کنارش ذهن مردم به مشتی دیگر از رفتارهای معنیدار غلط و سست عادت کرد. سانسور و خودسانسوری در تلویزیون ما نهادینه شد و از آنجا به عمق روح و جان ما رسوخ کرد. مثال: وسط بازی لهستان و ایران. لهستانیها کنار زمین چند زن رقاص آوردهاند تا برقصند. پخش زنده در ایران سانسور میکند. گزارشگر پس از قطع تصاویر خیلی راحت به مردم دروغ میگوید که به دلیل نقص فنی پخش قطع شده است. این یعنی اینکه تلویزیون جمهوری اسلامی دروغ و خودسانسوری را نهادینه کرده است. جالب این است که در فرهنگ نهاد رسمی مملکت، اشاره به علت سانسور تصاویر ورزشی دیگر تابو نیست و ضرغامی و فردوسیپور علناً با چهرهی گشاده دربارهاش حرف زدند. تازه کار بدی هم نکردهایم. علت این شرم چیست؟ چرا تلویزیون نتوانست چهار تا مجری مذهبی خوب تربیت کند؟ همان یک پدیده را هم اگر بگوییم از استعداد خودش بود نه تربیت تلویزیون. فرزاد جمشیدی را میگویم. اصلاً چرا مجریهای عادی تلویزیون با مذهب غریبگی میکنند و وقتی که بحث مذهبی میشود معذب میشوند. بیشک کامنت دارند و حرف بلدند بزنند اما چون از فضای سانسور و عدم آزادی پس از بیان میترسند و این ترس در آنها نهادینه شده است؛ حرفی نمیزنند یا اگر چیزی میگویند با حالت معذب و نیشدار چیزی میگویند. مثال: ایام شهادت امامان-علیمالسلام-که میشود، مجریها انگار چکشان برگشت میخورد یا کلهشان توی طاق خورده است. یکجوری تریپ ناراحتی برمیدارند که مطلقاً مناسب حزن اهلبیت نیست. تازه فقط روز عاشورا است که احکام خاصی دارد وگرنه کسی نگفته است که در روز شهادت همهی چهاردهمعصوم باید غمباد گرفت. حالت مجریها در این ایام حالت عصبی و معذبواری است. دربارهی انقلاب هم همینطور است. یک سری چارچوب خاکگرفته و پوسیده از انقلاب اسلامی و دههی فجر در تلویزیون ما ایجاد شده که شکستن این چارچوبها تابو محسوب میشود. طرف میخواهد راجع به درز دیوار خانهاش در قدیم صحبت کند؛ هنگامی که میخواهد بگوید قبل از انقلاب به پتهپته میافتد. اولا که نمیگوید قبل از انقلاب، چون به دلیلی زشت است. میگوید پیش از انقلاب شکوهمند اسلامی. مثلا جملهاش این میشود دست آخر: پیش از انقلاب شکوهمند اسلامی دیوار خانهی ما درز داشت که اوس عباس بنّا تعمیرش کرد. یا مثلا وقتی کسی میخواهد به ولد زنای انگلیس و آمریکا یعنی اسرائیل اشاره کند، حتماً باید بگوید: رژیم اشغالگر قدس. که معمولاً تلفظش سخت و مضحک میشود. این تابو از کجا آمده دیگر. اصلا بگو اسرائیل. کسی توهم نمیکند که تو طرفدار به رسمیت شناختن هستی. طرفه آن است که معمولا تیپهای حزباللهی و بسیجی در این موارد مانند اشاره به آقای خامنهای و موضوع اسرائیل و انقلاب اسلامی و... خیلی راحت هستند و عصبی و معذب نمیشوند. میترسم اگر تلویزیون از این عناصر خالی بشود و همه به افق بکوچند؛ تلویزیون بماند و یک مشت سکولار و یک مشت آیین ظاهری. یعنی انقلاب فراموش بشود. چون جدا شد. از دل برود هر آنکه از دیده رود. ممکن است افق خودش هویتساز شود و آنچنان پربیننده که حالت مرجعیت اطلاعرسانی بیابد. اما برند شدن به این آسانیها نیست. راز نادرخان در شبکهی چهار که برند شبکهی فرهیختگان است گل میکند. راز نباید به افق کوچ کند. بلکه راز باید در افق موسع و مبسوط و تشکیلاتی دنبال شود. مثلا راز کلیپ پخش میکند و افق باید در همان موضوع مستند و فیلم و برنامههای هدفدار و مفصل پخش کند. ثریای شبکهی یک، دیروز، امروز و شناسنامه از شبکهی سه و راز و ققنوس شبکهی چهار شاخصترین برنامههای انقلابیهاست. به قول رضا امیرخانی ما جشنوارهی فجر تأسیس کردیم تا جشنوارهی عمارمان باشد. ما شبکه یک داریم که شبکهی افقمان باشد. خدا نیارد روزی را که خود شبکهی افق و جشنوارهی عمار هم چند لایه بشوند و تفکیک شوند و هر طرف به دیگری بگوید ضدانقلاب و دنیازده.
پسنوشت: اگر متن مشکلی دارد، با مرورگر تورچ خوب باز میشود. کروم هم خوب نیست. در کل ببخشید. دست من نیست.