وارثان زمین

وَلَقَدْ کَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ

۳۹ مطلب با موضوع «بصیرت سیاسی» ثبت شده است

دفاع از یک رفیق

أعاذَنا الله مِن شُرورِ أنفُسِنا و سَیّئاتِ أعمالِنا

 

 درباره‌ی حسادت‌ورزی به رفیق بزرگوارم میثم امیری حرف می‌زنم. چند دار و دسته پیدا شده‌اند  که به واسطه‌ی خبری که میثم در وبلاگش منتشر کرد، به خود جسارت دادند که با بدترین کلمات به او توهین کنند. درباره‌ی اصل ماجرا خودِ میثم مطلبی را منتشر کرده است و من به آن ماجرا نمی‌پردازم. به عنوان رفیقِ او، دست‌کم از سال ۸۷، بر خود فرض دانستم مطالبی را عنوان کنم. باشد که حق رفاقت را به جا آورده باشم.

و اما بعد...

تحمل کردن وجود هم‌زمان شفافیت، صداقت، شجاعت و دانش در قلم یک نویسنده‌ی جوان، امری کوچک نیست. هر طفل حسودی را نمی‌رسد که این وضعیت ثقیل را تاب آوَرَد. این خودکم‌بینی‌ها در درون این طفل‌های حسود، که واقعی است، اگر منجر به تواضع و آموختن نشود قرار از کف‌شان می‌رباید و چنین می‌شود که دهان‌شان به پلشتی گشوده می‌شود. 

 یکی از این طفل‌ها درباره‌ی او نوشته است : «نویسنده‌ی دست سوم». بیچاره گمان کرده دارد او را خفیف می‌کند حال‌آنکه اگر احمد محمود و ساعدی دست یکم باشند، دادن عنوان دست سومی به او که نویسنده‌ای جوان است تمجید از او است. علت این خلط تمجید و تخفیف، این است که در ذهن او نویسنده‌ی دست یکم کسی از جنس دار و دسته‌ی خودشان شناخته می‌شود. او ابعاد حضور و افق فکری میثم را نمی‌تواند درک کند. او کوچولو است و میدان مقایسه و دسته‌بندی‌اش به اندازه‌ی زمین کوچک‌اش است نه به قواره‌ی زمین وسیع میثم. این دار و دسته اهل محفل‌اند و محفل‌هایشان بسته است. ادعای مذهبی و انقلابی دارند و دور خودشان را دیوار می‌کشند و از آن‌سوی دیوار سنگ و پاره‌آجر پرتاب می‌کنند.

 میثم راست‌آیین است و صاحب فردیت. به این معنا او انقلابی است؛ به معنی واقعی کلمه. خیلی میل ندارم به او عنوان «انقلابی» را نسبت بدهم چرا که این واژه به بی‌خردی و بی‌آیینی ترجمه شده است. همین فردیت و راست‌آیینی میثم و پذیرا بودن او برای طیف‌های فکری مختلف باعث ایجاد تمایز بین او و کسانی است به بازه‌ی رنگ طوسی تیره تا خاکستریِ ملایم می‌گویند طیف رنگین‌کمانی! او و موسسه‌ی متبوع‌اش در این مدت توانستند تا طیف‌ها و آدم‌های متنوع با افکار متنوع را گرد هم بیاورند و این کم هنری نیست. عملکرد او شفاف است. او به سوالی که از او می‌پرسند پاسخ می‌دهد. آیا این طفل‌های دهان‌دریده از او سوال پرسیدند و با او وارد دیالوگ شدند؟ نه. چرا؟ چون قطعاً می‌باختند. چون میثم هیچ جا قایم نشده. روی رو است. به شدت خودش است. آدمی که به شدت خودش است و بازی درنمی‌آورد از دیالوگ ترسی ندارد بلکه عاشق دیالوگ است ولو پرچالش و پرهیاهو. اما این دار و دسته از بُن از همین ویژگی مثبت میثم ناراحت‌اند. آن‌ها ناراحتی خودشان از خوب بودن او را با فحاشی و جسارت به نمایش گذاشتند.

 میثم نوشته است جمهوری اسلامی برای‌اش موضوعیت ندارد و ایران برای‌اش مهم است. چقدر صادق. از این صادق‌تر که را سراغ دارید؟ حکایت آن دو زن که بر سر مادریِ یک کودک ستیز و جدل داشتند را شنیده‌ایم. وقتی قاضی حکم به کشیدن دست کودک کرد، مادر واقعی دست بچه را رها کرد. میثم ایران را دوست دارد و آن دست را رها می‌کند تا ایران بمانَد. این دغل‌دوستانِ جمهوری اسلامی اما دارند دست مام وطن را می‌کشند تا پاره‌ای از آن به ایشان برسد. این جمهوری اسلامی نظامی است که یادگار عبدالرحیم جعفری، یعنی آن اسب و درشکه‌ی زرّین، امیرکبیر، را به دست طفل‌های بی‌ادب سپرده است که بویی از ادب و فرهنگ و هنر به مشام‌شان نرسیده، کارمندان اجاره‌نشین دفتردستک‌ها هستند و با بادی می‌روند. بیدی نیستند که با بادی بلرزند یا نلرزند چون اصلاً بیدی نیستند، چیزی نیستند.

در دوران بی‌اینترنتی آبان۹۸ (خیزش، جنبش، اغتشاش، آشوب و... هر جور راحتید) میثم در وبلاگش نوشت؛ صریح و شجاعانه. خیلی‌ها خاموش بودند. میثم حاشیه‌نویس دیدارهای رهبر بوده است درعین‌حال منتقد رهبر هم هست و شجاعانه اعلام می‌کند. اگر پادشاه را لخت ببیند فریاد می‌زند چون حیا و شرف و خون شهید سرش می‌شود. از پشت خنجر نمی‌زند. کسانی که بر میثم جسور شدند بزدلانی هستند که بر زبان‌آوری میثم در روزهای سخت سیاسی رشک می‌برند و دچار ترس هستند. اگر از حکومت بدشان بیاید رو بازی نمی‌کنند. از مزایای حکومت و از امتیازات وسطِ لحاف بهره می‌برند و ژست چپ‌بودن می‌گیرند.

 حرف آخر : اگر از کیستیِ من می‌پرسید من نویسنده نیستم. نقدنویس سینمایی هستم. و میثم با این‌که تخصص‌اش ادبیات است نقدهای سینمایی فوق‌العاده‌ای می‌نویسد به کوری چشم حاسدان. من هیچ‌کاره‌ی ادبیاتم و رفیق میثم. خدا عاقبت همه‌مان را ختم به خیر کند. افراد دیگری هم توهین‌هایی کردند. فقط خطاب به یکی از آن‌ها بگویم که : میثم از خانواده‌ای کریم و سفره‌دار است و تو بر سر آن سفره نان و گوجه‌سبز خورده‌ای. برای‌ات متأسفم.

۱۲ آذر ۹۸ ، ۱۷:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

کدام دانش‌بنیان؟ کدام کشک؟ کدام پشم؟

 سوال : چرا اینترنت را وصل نمی‌کنند؟ الجواب : چون مردم را صغیر می‌دانند.

مگر نمی‌گویید که مردم آگاه‌اند و بصیرند و چه و چه؟ اگر چنین است و اگر فقط تعداد معدودی آشوبگر بودند که خیابان‌ها را ناامن کرده بودند، پس چرا با خواباندن غائله باز هم اینترنت را وصل نمی‌کنید؟ آیا مردم ما عقل و شعور ندارند که با یک سوت بریزند توی خیابان و عمله‌ی تعدادی اراذل و اوباش بشوند؟ این مردم بصیر حداکثری که در رسانه‌های حاکمیتی از جمله تلویزیون جمهوری اسلامی در بوق و کرنا می‌شود کجا زندگی می‌کنند؟ 

قطع کردن اینترنت نه یک عملیات امنیتی موفق بلکه یک سرکوب آشکار است؛ سرکوب با عقب‌افتاده‌ترین شکل ممکن. این سرکوب آشکار توهین آشکاری را به فهم و شعور مردم در خود دارد. کیفیت توهین بدین شرح است : ای کودک! ای طفل صغیر! اینترنت جیز است؛ دست بچّه را اوف می‌کند. کوچولوها دست به اینترنت نمی‌زنند. اگر بچّه‌ی خوب و مؤدبی باشی تا آخر هفته برای‌ات قاقالی‌لی می‌خرم و یک ماچ آب‌دار هم می‌کنم!

ویدئو، ماهواره و اینترنت، در واقع ابزار دانایی و آگاهی مردم در چهار دهه‌ی پشت‌سر بوده‌اند و نظام نادان و بی‌خرد ما، طی این چهار دهه، خودش و ما مردم را بر سر بگیر و ببند این ابزار، خراش داد و زخمی کرد. آدم از چیزی می‌ترسد که نمی‌شناسدش. این کشور به تمدن نوین اسلامی که سهل است، به بیغوله‌ی نوین اسلامی هم نخواهد رسید. دعوی رشد علم و فناوری و شرکت‌های دانش‌بنیان چه تناسبی با بُریدن بی‌حساب فیبر اصلی اینترنت دارد؟ اگر تنها راهی که برای اقناع زورکی مردم بلدید، قطع اینترنت ایران است، چرا با علم‌بازی و استارتاپ‌بازی و نمایشگاه‌بازی دانش‌بنیان، عِرض خود می‌بَرید و زحمت ما می‌دارید؟ کدام علم؟ کدام کشک؟ کدام پشم؟

 

پس‌نوشت : 

بازِ باز نکنید

 احمد خاتمی در نمازجمعه (یکم آذر ۹۸) گفت : «پیام‌رسان‌های داخلی را تقویت کنید تا نیاز مردم به اینترنت تامین شود. هرچه زودتر اینترنت بومی و ملی را راه‌اندازی کنید و در رابطه با شبکه‌های خارجی اگر بنا به باز کردن است، تقاضا می‌کنم بازِ باز نکنید»

 

 

۰۲ آذر ۹۸ ، ۱۲:۴۳ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

ایران‌مال و بلوای گرسنگان

 

یکم. مستضعفان و پابرهنگانْ دیگر مسئلهٔ جمهوری اسلامی نیست بلکه مشکل جمهوری اسلامی است. رهبر انقلاب در تاریخ بیست‌وششم آبان نودوهشت، در ابتدای درس خارج فقه خود گفت: «یقیناً بعضی از مردم از این تصمیم یا نگران می‌شوند یا ناراحت می‌شوند یا به ضررشان است یا خیال می‌کنند به ضررشان است، به هر تقدیر ناراضی می‌شوند». این «بعضی از مردم» کدام قسمت از کلّ مردم هستند؟ آیا این «بعضی از مردم» همان پابرهنگان و مستضعفان و همان صاحبان اصلی انقلاب و نظام نیستند؟ چه‌طور شد اسم‌شان شد «بعضی از مردم»؟ در ابتدای جملهٔ رهبر واژهٔ «یقیناً» آمده است. یعنی رهبر انقلاب در فقرهٔ افزایش قیمت بنرین یقین داشته است که «بعضی از مردم» یعنی همان صاحبان اصلی انقلاب، مستضعفان و پابرهنگان، به هر تقدیر ناراضی می‌شوند. چرا این ناراضی‌شدنِ «به هر تقدیر» مسئولان نظام و شخص رهبر انقلاب را آن‌قدر نمی‌آشوبَد که «به هر تقدیر» مانعِ اجرای طرح، آن‌هم به این شکل انفجاری و التهاب‌آفرین بشوند؟ آیا کسی در آن بالاهای نظام برای این فقیربیچاره‌ها دلش نمی‌سوزد؟ کسی صدای مردم را می‌شنود؟

 

دوم. در سرمقالهٔ شمارهٔ 211 نشریهٔ خط حزب‌الله جریان نقل قول احمد توکلی از تذکر رهبر انقلاب به روحانی دربارهٔ نوع اجرای طرح بنزین آمده است. جریان این است که رهبر انقلاب جمعه در جلسهٔ هفدهم ربیعِ بیت، به روحانی تذکر می‌دهد که «اگر می‌خواستید چنین کنید چند روز زودتر یارانه‌ای را که به مردم وعده داده بودید، به حساب مردم واریز می‌کردید. رهبر انقلاب در ادامه تأکید کردند که حالا هم ظرف یکی دو روز وجه مورد نظر را به حساب مردم واریز کنید. این اتفاق متأسفانه نیفتاد و اشرار و آشوب‌طلبان نیز که مترصّد فرصتی برای ضربه‌زدن به کشور بودند، از روز شنبه وارد معرکه شدند و برخی شهرها را به ناامنی کشاندند». در این جمله یک چیزی کم است. جملهٔ کامل از دید نگارنده این است : این اتفاق (واریز وجه) نیفتاد و مردم به خیابان ریختند و اشرار و آشوب‌طلبان نیز که مترصّد فرصتی برای ضربه‌زدن ... . اگر شکل کامل جمله چنین نباشد استفاده از «نیز» در آن جمله بی‌معناست. چرا این جمله و جمله‌های مشابه صادرشده از آن بالاهای نظام، این تکّه‌های مهم را جا می‌اندازد و رد می‌کند؟ آیا این‌که مردم به خیابان می‌ریزند چیز مهمی نیستند و باید در جمله‌بندی و ویرایش امنیتی گِرد شود؟ کاغذ کم است؟ جا کم است؟ حجم فایل نوشتاری نشریه با درج عبارت ریختن مردم به خیابان، زیاد می‌شود؟ سوال دیگر این که این چه تعبیر زشتی دربارهٔ مردم است که در ادبیات مسئولان عالی‌رتبهٔ نظام به کار برده می‌شود. آیا مشکل مردم فقط و فقط بنزین است که با «واریز وجه» از چند روز قبل، این مشکل مرتفع شود؟ یا این‌که قرار است مردم با پول اندکی ساکت شوند؟ آیا این نگاه خفّت‌بار و تحقیرآمیز نسبت به مردم نگاهی است که از رهبر انقلاب انتظار داشتیم؟

 

سوم. ایران‌مال را چه کسی در این مملکت ساخته است؟ از دو حال بیرون نیست. اگر ساخته‌شدن ایران‌مال با اطلاع دستگاه بیت رهبری بوده است که این سازمان و رییس آن باید نسبت به آن پاسخگو باشند. یعنی چه در شدیدترین سال‌های اقتصادی مملکت چندهزار میلیارد تومان برای ساختن قصری با شکوهِ احمقانه و شکم‌سیر می‌شود که مساحت زیربنای آن یک میلیون و چهارصدهزار متر مربع است و پنجاه‌هزار متر مربع هم تخلّف دارد. این چه جور ادارهٔ مملکتی در حال جنگ اراده‌ها و جنگ اقتصادی است؟ ایران‌مال را کجای دلم جا بدهم؟ ایران‌مال را کجای گامِ چهل‌سالهٔ اول یا دوم یا چه و چه، جا بدهم؟ ایران‌مال را کجای ماه‌ها و هفته‌های سال‌های مزیّن به نام‌های جهاد اقتصادی بگنجانم؟ اگر ساخته‌شدن ایران‌مال بی‌اطلاع دستگاه رهبری بوده است که باز هم جای انتقاد و سوال است که چرا و چه‌طور؟ فرض کنیم که بی‌اطلاع دستگاه بوده است، که چنین نبوده، باز جای سوال است که چه‌قدر راحت مورد پذیرش نظام واقع شده است. نودوهشت سال افتتاح ایران‌مال بود و سال بلوای گرسنگان در حاشیهٔ نقشهٔ تهران.

 

۰۱ آذر ۹۸ ، ۰۰:۵۹ ۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

با مردم در خیابان؛ بی‌اینترنت

 

 

اینترنت که قطع می‌شود دوران یقظه می‌آید؛ دوران برخاستن از خواب و دریدن اوهام. دیگر کسی تا نیمهٔ شبْ عروسک‌های مشهور را دنبال نمی‌کند. دیگر کسی از زکام شدن فلان بازیگر تا حرف‌های بی‌ارزش فلان فوتبالیست پهلو به پهلو نمی‌شود. هشتگ‌ها مثل برگ خزان می‌ریزد. «کپی-پیست»ها از کار می‌افتد و قلم در دست اهلش می‌افتد و می‌چرخد. مردم به کتاب‌ها مراجعه می‌کنند. دانشجویان پاسخ سوال‌شان را از درون کتاب‌هایشان (حالا کتاب کاغذی یا الکترونیکی فرقی نمی‌کند) جست‌وجو می‌کنند چون موتور جستجوی گوگل، همان علّامه‌گوگل، در دسترس نیست. این محدودیتْ دانش‌آموز و دانشجو را به تکاپو می‌اندازد و این تکاپو بر پهنای زیست او را می‌افزاید. او از زیست موبایلی، اپلیکیشنی و جستجوی کلیدواژه‌ای مجبور می‌شود به خواندن یک کتاب برای کشف یک مطلب روی بیاورد. او برای خبر دادن نمی‌تواند توییت کند. حالا دیگر فقط مطالب خیلی مهم را به سمع و نظر دیگران می‌رساند.

در دوران وصل‌بودن اینترنت، فضای مجازی پُر از هشتگ‌های وقت‌گیر و بی‌فایده بود و مردم به هزاران چیز مزخرف سرگرم بودند و دربارهٔ آن چیزهای مزخرف ورّاجی می‌کردند. الآن که اینترنت قطع شده است مردمْ همه دارند به یک چیز فکر می‌کنند و آن این است که چرا اینترنت قطع شده است و همه می‌دانند چرا. چند شب اول اوضاع به این صورت پیش می‌رود که مردم عادت موبایلی خود را از سر می‌اندازند و شب‌ها زودتر می‌خوابند. حالا اگر این قطعی اینترنت به یک ماه برسد بعید نیست که زیست شبانه در شهرها شکل بگیرد. مردم به خیابان بیایند و موسیقی پخش کنند و بزنند و برقصند. بعدازظهرها هم بنشینند و فیلم ببینند و کتاب بخوانند. و بیشتر فکر کنند با تمرکز بیشتر روی یک موضوع. همه می‌دانیم چرا اینترنت قطع شده است. به این حرکت حاکمیت فکر کنیم. این فکر کردن مفید است. اما ناخنک‌زدن به هزاران هشتگ بی‌فایده در شبکه‌های اجتماعی چه فایده‌ای دارد؟

حاکمیت با قطع کردن اینترنت به میدان آمده است. حالا دیگر هشتگ‌بازی جواب نمی‌دهد چون بسترش وجود ندارد. حالا کسی که معترض است باید به خیابان بیاید تا حرفش را بزند؛ تا با مردم معاشرت کند و حرف بزند. وقتی اینترنت قطع است باید در خیابان و در میان مردم اعتراض کرد. آیا این چیز دل‌پسندی نیست؟ آیا این عیش مدام نیست؟ ای‌کاش اینترنت در همین حالت قطع‌شده بماند!

 

۲۸ آبان ۹۸ ، ۲۳:۵۵ ۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

فطر و آغشتگی به سیاست


میثم مطیعی خوب روضه می‌خواند. شعرهای خوبی انتخاب می‌کند. سعی می‌کند کلامش در روضه خارج از متن مقتل نباشد. برای خودش در فضای مدّاحی جریان‌ساز بوده است. خودش هم بچة دوست‌داشتنی‌یی است. همة این حرف‌ها سرجای خود درست است. حتی سیاسی بودن مطیعی هم «سرِ جایِ خودش» درست و انتخاب شعرهای انقلابی‌اش هم کار قابل دفاعی است. البته در درون همان مدیوم مداحی‌اش هم اشکالاتی دارد. در برخی اشعار نسبت به رهبر انقلاب غلوّ کرده بود که البته غلظت‌اش در سال‌های اخیر کمتر شده بود. اما قصة امروز ما دخلی به ویژگی‌های مطیعی و امثال مطیعی ندارد. قصه، چیز دیگری است.

عید فطر را از هر سوراخی و از هر روزنه‌یی بنگرید، سیاسی نیست. نماز عید فطر هم تا جایی که ما یادمان می‌آید ربطی به سیاست نداشت. چرا باید این مراسم را آغشته و «آلودة» سیاست و سیاست‌زدگی بکنیم؟ نماز عید فطر باید بتواند هرآدم مذهبی و نیمه‌مذهبی و نمازخوان و حتی غیرنمازخوانی را به خودش بکشاند. در نماز عید فطر 96 با رخدادی روبرو شدیم که به نظر من بدعت بود. اگر قرار باشد که هر سال در تجمع نماز عید فطر، مواضع سیاسی یک اندیشة خاص از تریبون عمومی و ملّی «حُقنه» شود؛ من اولین نفری هستم که انصراف خودم را از حضور در نماز عید فطر سال بعد اعلام می‌کنم. حتی اگر مواضع سیاسی شخصی من با مواضع تریبون غصب‌شده یکی باشد. در شعر مطیعی اشاره به صف اول- بخوانید حسن روحانیِ رییس‌جمهور - شده بود. آیا ارکان دیگر صف اول هم همان‌طور نقد می‌شوند. مثلاً آیا امکان و شرایط منصفانه و آزادانة نقد آقای صادق لاریجانی از همان تریبون وجود دارد؟ آیا امکان و شرایط مساوی برای نقد آقای احمد جنّتی هم وجود دارد؟ آیا امکانِ نقد آقایانِ «انتصابی» از همان تریبون و در شرایط مساوی وجود دارد؟ اگر آری که من مخلص دوستانِ هشتگِ میثم-صدای-ماست هم هستم. از این هشتگ‌ها بسازیم و عقاید انقلابی خود را فریاد کنیم. اما اگر جواب، منفی است؛ بیخود می‌کنیم که زبان باز کنیم و کلمة مقدس نقد را به زبان بیاوریم. نقد، شوخی و مداهنه نیست. نقد مقدمه می‌خواهد که انصاف و عدالت در نقد را شامل می‌شود.  

۰۶ تیر ۹۶ ، ۱۱:۳۸ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

ناداوری


حیرت. تنها کلامی که می‌شود گفت. حیرت و خشم. آخرالزمان شده. تا پارسال داوری جشنواره‌ی فجر، داوری بود و بد بود. امسال با چیزی روبه‌رو هستیم که رسماً کودتا است. توطئه است. حقّه‌بازی است. 

البته بحث سر نقد یک فیلم نیست. هر فیلم سر جای خود باید نقد شود. اکنون بحث بر سر رقابت و مقایسه‌ی فیلم‌ها با هم است. من اگر در این موضع له یا علیه فیلمی حرف بزنم معنای نقد نمی‌دهد. الآن بحث سر معترض بودن به بی‌انصافی و تبعیض است. 

گشت۲ در سه رشته نامزد شده. باورش سخت است. من باید درباره‌ی گشت۲ افشاگری کنم. در این فیلم صحنه‌ای هست که از عینک‌فروشی می‌آیند بیرون. فرخ‌نژاد رو به عینک فروش و از پشت شیشه - حالت لب‌خوانی و بی‌صدا - فحش بسیار رکیکی را می‌گوید که هر خری متوجه فحش می‌شود. من هرگز شرافتم اجازه نمی‌دهد به فحش اشاره کنم. حال چه‌طور سهیلی توانسته؛ بماند. از این دست کثافت‌کاری‌ها در گشت۲ زیاد است. اصلاً کدام نادانی این لجن متعفن و این آروغ عفن سهیلی را به جشن سینمای ایران راه داده است. حالا که راه داده است؛ کدام سبک‌مغزی به خود جرئت داده است که جایزه هم به آن بدهند. اگر روی‌شان بشود غیر از جایزه‌ی فنی جایزه‌ی اصلی هم به آن می‌دهند‌. حتماً متلک‌های سبک و سطحی و غیرسینمایی گشت۲ به جریان سیاسی مخالف «اعتدال» ، برای‌شان موضوعیت داشته است. چه‌طور رگ خواب از گشت۲ کمتر نامزد شده؟ باور می‌کنید؟

از گشت۲ بگذریم. به فراری برسیم. فراری جزو آثار ضعیف داوودنژاد است. چه‌طور نامزد بهترین کارگردانی و بهترین فیلم شده؟ دوره‌ی این باج‌دادن‌های حال‌به‌هم‌زن کی به سر می‌رسد؟ چه‌طور رگ خواب نامزد کارگردانی نشد؟ باز تأکید می‌کنم الآن در مقام نقد فیلم نیستم. به‌موقع نقد جدی به رگ خواب دارم و آن را فیلم بدی می دانم اما الآن بحث مقایسه است و انصاف و تبعیض. رگ خواب هر چه قدر هم بد باشد قطعاً یک پلان‌اش هم با گشت ارشاد۲ قابل مقایسه نیست‌. اگر داوری فجر ریش‌سفیدی است و راضی کردن همه؛ پس سهم نعمت‌الله چه می‌شود؟ اگر هم داوری واقعی و فنی است، که نیست؛ باز هم داوران مورد سوال‌اند. فراری بیشتر به تله‌فیلم می‌ماند تا سینمایی. فراری یک تله‌فیلم کوچک، ضعیف و قابل احترام است. اما این‌که فراری برای کارگردانی نامزد شود اما رگ خواب نشود؛ مسخره است. اگر می‌خواهید به پاس یک عمر تلاش به داوودنژاد جایزه بدهید؛ بروید و سر جایش این کار را بکنید. آخر و عاقبت نادیده گرفتن امثال نعمت‌اله این است که یک روز هم باید حق یکی را بخورید و به پاس یک عمر تلاش جایزه‌ی دیگری را به نعمت‌الله بدهید. این‌که دور باطل است.

برای ایّوبی متأسفم. نمردیم و فهمیدیم که «تدبیر» یعنی باج دادن به اراذل و اوباشی که با فحش استادیومی و آروغ و داف‌بازی و دری‌وری سیاسی‌نمای جنسی، فیلم پُر می‌کنند. نان‌شان حلال مباد. نمردیم و فهمیدیم که «اعتدال» یعنی حرف صریح و روشن و شفاف را کنار بگذاریم و سینمای بی‌خاصیت و میان‌مایه و بی‌دغدغه را ارج نهیم‌ که نه سیخ بسوزد نه کباب.

۱۹ بهمن ۹۵ ، ۱۳:۴۶ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

سیاهه

نه این که همه این آدم ها را دوست داشته باشم. نه این که همه شان را قبول داشته باشم. نه این که با همه شان هم فکر و هم عقیده باشم.

این ها فقط رأی من است برای یک قاعده عقلی و بیّن به نام دفع افسد به فاسد. البته برخی از این نام ها بسیار لایق و بزرگوارند. هر مجلسی هم که تشکیل بشود، برای شان دعا می کنم.


سیاهه‌ی نهایی رأی من برای خبرگان

1.      اکبر هاشمی بهرمانی (رفسنجانی)

2.      حسن روحانی

3.      سیدمحمود علوی

4.      محسن قمی

5.      محسن اسماعیلی

6.      محمدباقر باقری کنی

7.      محمدتقی مصباح یزدی

8.      احمد جـنّتـی

9.      محمـد یزدی

10.  علی‌رضا اعرافی

11.  محمدرضا مدرسی یزدی

12.  ابراهیم امینی

13.  سیدابوالفضل میرمحمدی

14.  نصرالله شاه‌آبادی

15.  محمدعلی تسخیری

16.  محمد امامی کاشانی


 

سیاهه‌ی نهایی رأی من برای مجلس شورای اسلامی تهران


1.      احمد توکلی

2.      علی مطهری

3.      مهدی کوچک‌زاده

4.      الیاس نادران

5.      علیرضا زاکانی

6.      حسن سبحانی

7.      محمد خوش‌چهره

8.      مهرداد بذرپاش

9.      پرویز داوودی

10. سیدمحمـد غرضـی

11. مرضیه وحید دستجردی

12. اسماعیل کوثری

13. غلام‌رضا مصباحی مقدم

14. مرتضی آقاتهرانی

15. علی‌رضا محجوب

16. محمد سلیمانی

17.  سیدمحمود نبویان

18.  سیدمسعود میرکاظمی

19.  حسین مظفر

20.  بیژن نوباوه‌وطن

21.  مجتبی رحماندوست

22.  غلام‌علی حداد عادل

23.  لاله افتخاری

24. فاطمه رهبر

25. زهره الهیان

26. فاطمه آلیا

27. یحیی آل‌اسحاق

28.  محمدجواد عامری شهرابی

29.  حسن غفوری‌فرد

30.  کاظم جلالی


۰۳ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۵۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱
سجاد نوروزی

فیلمِ لانتوری، خود، لانتوری است


 در معنیِ اصطلاح لانتوری در منابع فارسی نوشته‌اند که لانتوری یعنی ضعیف و کم‌مایه ( در اصطلاح قصابان ). از معانی دیگر آورده‌اند که به فرد تازه‌کار و کارنابلد هم گفته می‌شود. به افراد پرمدعای توخالی هم لانتوری گفته می‌شود. الآن که از تماشای مرض‌آلودِ فیلمِ چرکِ رضا دُرمیشیان، لانتوری، فاصله گرفته‌ام به این می‌اندیشم که تنها نکته‌ی مثبت فیلم این بود که نامِ جذاب فیلم اتفاقاً در مورد خود فیلم مناسبت دارد. یعنی خودِ فیلمِ لانتوریِ رضا دُرمیشیان بماهو موجود واحد، یک لانتوری اساسی است. نمی‌دانم این جماعتِ مثلاً روشن‌فکر که سر و شکل هنری‌مآب و روشن‌فکر نما دارند و دایم سر در تئاتر و سینما و گالری نقاشی و ... دارند؛ چه چیزی در این دست فیلم‌سازان می‌یابند که علی‌رغم به لجن کشیدن مخاطب باز هم برای او کف می‌زنند و رأی بسیار پسندیدم می‌دهند. مرضِ اصلی در درون جریان روشن‌فکری است. این جریان اگر بیمار نباشد، جهازِ هاضمه‌اش چنین فیلم‌های کثیف و مرض‌آلودی را پس می‌زند. آدم سالم این فیلم را پس می‌زند. مردم همه به عنوان عامه‌ی مردم چنین فیلم‌هایی را نمی‌خرند چون خدا را شکر هنوز این‌قدر مریض و مسخ نشده‌اند. ای‌کاش فیلم‌هایی مانند لانتوری توقیف نشود تا مردم با فشار اجتماعی و بی‌محلی، فیلم را سرکوب کنند.

فیلم لانتوری به طور جمع‌وجور، درباره‌ی واقعه‌ی پاشیدن اسید روی صورت یک زنِ فعال اجتماعی و روزنامه‌نگار است. این اسیدپاشی توسط مرد جوانی که سرپرست یک گروهِ مخوف خلافکاری است؛ صورت می‌گیرد که اعضای دری‌وریِ این باند،  اتفاقاً قلب‌هایی چون گنجشک دارند و با هدف کمک به ایتام و محرومین دزدی می‌کردند. نام این گروه خلاف‌کار لانتوری است. فیلمِ کِش‌دارِ لانتوری با ایجاد سوال درباره‌ی چگونگی برخورد با اسیدپاش هم بیاناتی دارد و با یک پایان‌بندی مشخص ( و نه پایانِ باز ) تمام می‌شود. این چند خطی که نوشتم را با حفظ وقار و خویشتن‌داری مرقوم کردم وگرنه این فیلم آن‌قدر روی اعصاب من پیاده‌روی کرده است که حوصله‌ی بیان همین چند جمله را هم برای من نمی‌گذارد. و اما مشکل‌های فیلم. شکل فیلم به صورت یک مستند روایت می‌شود. آدم‌های باربط و بی‌ربط روبروی دوربین درمیشیان می‌نشینند و تحلیل می‌کند. یکی از این کسانی که با او صحبت می‌شود و نسبت به قصه هم کاملا بی‌ربط است فردی است که روی پتو و پشت به پشتی در یک اتاق ساده نشسته است و به عنوان مغازه‌دار معرفی می‌شود. از همان ابتدای فیلم این فرد از کادر زده بود بیرون. مشخص بود که فیلم‌ساز بنا دارد که متلک‌های بیهوده و بی‌معنی‌اش را به نظام اسلامی، با بازی دادن این مغازه‌دار بپراند و در واقع عقده‌گشایی کند. تمام تحلیل‌های این مغازه‌دار نسبت به قصه بی‌ربط بود. گویی فیلم‌ساز وسط یک داستان جدی قصد ظنّازی و شوخی دارد. یک پلیس و یک پزشک هم در بین مصاحبه‌شوندگان بودند که نقش مشابه مغازه‌دار را در هندسه‌ی شوم فیلم لانتوری ایفا می‌کردند. یعنی قرار بود دیالوگ‌های به ظاهر مسخره‌یی بگویند تا مخاطب به منطق آن‌ها بخندد تا مابه‌ازای بیرونی این افراد در خارج از فضای سینما و هنر، واقعاً مورد تمسخر واقع شوند. این کار بسیار کثیف و خراب کردن هنر سینما است. کاری را که به سادگی در یک تارنما یا مطبوعه‌ی زرد یا نیمه‌زرد سیاسی می‌شود انجام داد؛ چرا باید به عرصه‌ی هنر سینما کشاند؟

به سراغ مریم برویم. یک مقوای پرت‌وپلا و هرگز به شخصیت نرسیده. با یک روزنامه‌نگارِ کنش‌ور و پرجنب‌وجوش و حرفه‌یی طرف هستیم که علاوه بر احاطه‌ی به حوزه‌ی مطبوعات، سرِ پُرسودایی هم در باب بخشش‌گرفتن از خانواده‌های داغ‌دار قتل دارد. از این مقتول به آن مقتول. از این زندان به آن زندان. راوی لانتوری به من مخاطب می‌گوید که این زن حسابی سر از صفحه‌ی حوادث روزنامه درمی‌آورد و زندگی‌اش را وقف اعدام نشدن این افراد می‌کند. حالا می‌رسیم به عاشق شدن نوید محمدزاده نسبت به مریم. اتفاق ماقبل مقوّایی فیلم لانتوری. کات و ناگهان عشق. سوال من این است که این عشق چه‌طور رخ داده است؟ هرگز جوابی نمی‌شنوم. بگذریم. صحنه‌ها را در فیلم شلوغ لانتوری پیمایش می‌نماییم. کیف مریم را لانتوری‌ها می‌قاپند. بعد نوید محمدزاده با کیف مریم سراغ‌اش می‌رود. هر بشر صاحب حداقل هوش‌بهر ( مثلاً بالای هفتاد و شاید کمتر ) در آن میزانسن می‌فهمد که این یارو خلاف‌کار است. حیرت من این‌جاست که چه‌طور و بر اساس چه منطق مزخرفی این زنِ سطحِ بالا ( که در روزنامه‌ی گاردین یادداشت می‌نویسد! ... ) و مدام با بحث‌های جرم و جنایت و... سر و کار دارد؛ به پیشنهاد این مرد جوان خلاف‌کار پا می‌دهد. جالب است که در اواخر فیلم نوید محمدزاده تنها دیالوگ صحیحِ فیلم را می‌گوید و آن این است: اگر مرا دوست نمی‌داشت چرا به روی من می‌خندید؟ سوالی که هرگز مریمِ صورت‌سوخته‌ی فیلم به آن جواب درستی نداد. در واقع درمیشیان جوابی ندارد که بدهد. بزرگ‌ترین بی‌منطقی فیلم همان‌جایی است که بیننده می‌پرسد چرا مریم قضییه‌ی مزاحمت نوید محمدزاده را به پلیس اطلاع نمی‌دهد. خیلی خیلی ساده. پلیـس و دیگر هیچ. یعنی مریمِ فیلم لانتوری این‌قدر احمق است؟ همین احمق بودن در فیلم نقض شده است. کسی که در گاردین می‌نویسد و شهر را برای بخشش یک اعدامی به‌هم می‌ریزد؛ نمی‌تواند تا این حد احمق باشد که در مواجهه‌ی پر از خطر با یک لانتوریِ تیزی‌به‌دست و کیف‌قاپ، پلیس را در جریان نگذارد. بگذریم. رابطه‌‌ی جهل‌آمیز این دو ادامه پیدا می‌کند. البته فیلم بسیار کِش‌دار و حوصله‌سربر است. حوصله‌ی خود تدوین‌گر و کارگردان هم سر می‌رود. از ریتم فیلم و آن شاترهای پرسروصدا و بی‌معنی و ریتم سکوت‌گونه‌ی انتهای فیلم معلوم است.

رابطه‌ی این دو با حضور کلاژ گونه‌ی یک آقازاده به قصه به‌هم می‌ریزد. این آقازاده هم به فیلم چسبانده شده تا عقده‌های سیاسی فیلم‌ساز گشوده شود. بیننده هرگز چرایی وجود این آقازاده را در منطق قصه نمی‌فهمد. اصلاً این آقازاده کیست؟ انسان است؟ حیوان است؟ مالِ کدام جناحِ سیاسی است که این‌قدر بی‌دست‌وپا است. چه‌جور آقازاده‌یی است که می‌شود آن را بدزدی و لخت‌اش کنی؟ کنش‌های بعدی این آقازاده نسبت به معشوقه‌اش مریم آن‌قدر ماست‌ودوغی است که فقط خنده بر لب می‌نشاند. به هر حال آقازاده هر چه باشد آدم است و کنش دارد. فعال است. توِ فیلم‌ساز که نمی‌توانی چگونگیِ دل‌بستن مریم به این آقازاده را نشان بدهی، غلط می‌کنی فیلم می‌سازی. بدبخت! آخرش زندان اوین است دیگر. نترس! نظام تا حالا هیچ فیلم‌سازی را اعدام نکرده است. باز سوال پیش می‌آید که چه‌طور مریمِ اصلاحاتی و غرب‌دوست عاشقِ یک ریشوی یقه‌بسته‌ی مذهبی‌نما می‌شود. فیلم ادعا می‌کند که وقتی مریم آقازاده بودنِ سعید را فهمید دست از رابطه کشید. در حالی‌که قبل از این اطلاع، ظاهر سعید هم تابلو بود که بالاخره یک نسبتی با نظام دارد. چه‌طور توجیه کنم خودم را که مریم این حد از نسبت داشتن را نفهمیده است؟ توجیه نمی‌شوم چون درمیشیان پا در هواست. این آقازاده معلوم نیست چه تیپ آقازاده‌یی است. آقازاده‌ها هم تیپ‌های مختلفی دارند. عجالتاً رضا جان درمیشیان را با شوهر مهناز افشار آشنا می‌کنم. او هم یک آقازاده است. پس ما در سینما عنوان کلی آقازاده را نمی‌پذیریم. آقازاده باید در فیلم ساخته شود. اگر بنا باشد که با اطلاعاتِ خارج از فیلم آقازاده را بشناسیم باید آدرس داده شود. هیچ آدرسی داده نمی‌شود. پس نه آدرس آن آقازاده در بیرون از قصه داده می‌شود و نه هیچ آقازاده‌یی در فضای قصه ساخته می‌شود. منِ مخاطب علاف بودم که در بامداد شبی سرد در چارسوی اشکان جان خطیبی رفتم و لانتوری دیدم. درمیشیان پا در هواست.

عیب دیگر فیلم، حمایت شادگونه‌ی فیلم‌ساز از بزه و بزهکار و فاحشه است. بارون رسماً یک فاحشه است. کارش را هم عالی انجام می‌دهد. و ما به تحمیل درمیشیان با هم به کارها و اداهایش می‌خندیم و سمپاتی داریم. حتی او را باید معصوم و بی‌گناه فرض کنیم. پادادن مریم هم به رابطه‌ی با نوید محمدزاده چیزی جز هوس نمی‌نماید. که حنماً این هوس هم درنیامده است. تازه اگر درمی‌آمد هم می‌شد سمپاتی با هوس. که بسیار کثیف بود. فیلم با بارون و تن‌لاشی‌ها و تن‌فروشی‌هایش سمپاتی دارد و این حرکت‌های چرک هیچ ربطی به رابین‌هود ندارد.

نکته‌های دیگری هم هست که مجال‌اش نیست و باید برای وقتی دیگر گذاشت. از قاضی و آخوند و پزشک و فیلسوفِ شاعرِ الکی‌خوشِ مقوایی تا روان‌پزشک و دیگر مصاحبه‌شونده‌ها. آخرش هم یک کلمه‌ی دلواپس را در دهان مغازه‌دار گذاشت و قضییه‌ی گوجه‌ی سه هزار تومان نارمک ( احمدی‌نژاد ) را  مطرح کرد که باز هم عقده‌گشایی است. فقط من مانده‌ام که این فیلم‌جورکنِ نامرد چرا حرف سیاسیِ خودش را توی دهن نماینده‌ی مردم می‌گذارد. یعنی متاع را از جایی به جایی که حق نیست می‌کشاند و و این قــوّادیِ سیاسی است. پایان‌بندی فیلم هم برانگیختن احساسات بود و قصه‌ی قصاص. و پرسش بخشیدن و نبخشیدن. قصه را لو ندهم. گرایش سالوس‌صفتانه‌ی فیلم به قرائت غربی از حقوق بشر هم جلوه‌هایی دارد. به هر حال این جماعت برای یک عده‌یی آن‌طرفِ آب فیلم می‌سازند که البته بسیار بد می‌سازند.

لانتوری خودِ فیلم است. پرمدعای کم‌مایه خودِ درمیشیان است. از این جهت من این اسم را می‌پسندم.

 

۱۵ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۲۸ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

شرح نفوذ

 

 مدتی است که کلیدواژه‌ی نفوذ بر سر زبانِ اهل سیاست و اصحاب رسانه افتاده است. رهبر انقلاب تقریباً هم‌زمان با فرود آمدن کشتیِ مذاکرات هسته‌یی بر ساحل توافق و لنگرگاهِ برجام، قضییه‌ی نفوذ را با تأکید زیادی در فضای عمومی جامعه مطرح کردند. این رهنمودها در عین حال که نمایش‌دهنده‌ی هوشمندی و حکیم بودن رهبر است، طبیعی می‌نمود. از نظر جامعه‌شتاختی، جامعه‌ی ایران پس از کش‌وقوس‌های فراوان پس از انقلاب و نهایتاً شکیبایی در برابر ناملایمات حاصل از دشمنیِ دشمنان در پرونده‌ی هسته‌یی، به مرحله‌یی بسیار آسیب‌پذیر و شکننده رسیده است. فقط در مورد همین قضییه‌ی هسته‌یی، مردم به خاطر متهم‌شدن کشور به تسلیحاتی شدن هسته‌یی، که بی‌اساس بودن‌اش روشن است، مجبور به تحمل تحریم‌ها و فشارهای سیاسی و اقتصادی شدند. شرح مسایل مربوط به تحریم بسیار گفته شده است. من به آن نمی‌پردازم. دغدغه‌ی من فضای حساس پس از برجام است. عده‌یی جاهل یا خائن پیدا شده‌اند که با عجله‌ی زیاده از حد، می‌خواهند پرونده‌ی نفوذ را با یک مشت بولتن و شعار و فحش و بگیر و ببند، مختومه اعلام کرده و خوش‌حال و خندان و ظفرمندانه به سراغ پرونده‌های دیگر و علَم‌های بر زمین مانده‌ی دیگرِ نظام بروند! حال این افراد یا احمق هستند یا خائن. البته خائن در این برهه باید به معنای کاسب به ذهن بیاید. یعنی کسی که از برملا کردن نفوذ و نفوذی استفاده‌ی سیاسی و اجتماعی و آبرویی می‌کند. شاید هم جاهل باشند که امیدواریم دست از جهالت بردارند و به مسایل ژرف‌تر بنگرند. 

نفوذ در دنیای امروز خیلی فراتر و عمیق‌تر از گماشتن چهار نفر جاسوس در چهار اداره‌ و سازمان است. فروکاست معنای نفوذ به وجه سنتی نفوذ یعنی جاسوسی یعنی فراموش کردن معنای اصلی این پدیده. نهایت کاری که از یک جاسوس در شرایط تکنولوژیک امروز برمی‌آید؛ جاسوسی امنیتی و نظامی است که آن هم خیلی به حضور فرد جاسوس نیاز ندارد و در بسیاری موارد تبدیل به جاسوسی دیجیتال و الکترونیک شده است. البته جاسوسی به معنای سنتی کلمه، هرگز تعطیل‌بردار نیست و من در مقام نفی کامل نیستم اما آن سبک از جاسوسی به بحث نفوذ ارتباط چندانی پیدا نمی‌کند. چه این‌که مقام معظم رهبری در دیدار با فرماندهان سپاه مورخ 94/6/25 گفتند:« امروز نفوذ دشمن یکی از تهدیدهای بزرگ است برای این کشور؛ دنبال نفوذند. نفوذ یعنی چه؟ نفوذ اقتصادی ممکن است، که البتّه کم‌اهمّیّت‌ترین آن نفوذ اقتصادی است؛ و ممکن است که جزو کم‌اهمّیّت‌ترین [هم‌] نفوذ امنیّتی باشد. نفوذ امنیّتی چیز کوچکی نیست امّا در مقابل نفوذ فکری و فرهنگی و سیاسی، کم‌اهمّیّت است. نفوذ امنیّتی عوامل خودش را دارد، مسئولین گوناگون -از جمله خود سپاه- جلوی نفوذ امنیّتی دشمن را با کمال قدرت ان‌شاءالله میگیرند.» پس با این حساب تمرکز اصلی فکرها و زبان‌ها باید روی مسئله‌ی نفوذ فرهنگی و سیاسی باشد. پس با این حساب تمرکز اصلی فکرها و زبانها باید روی مسئله‌ی نفوذ فرهنگی و سیاسی باشد. 

اینک باید برای آگاه شدن از چیستی و چگونگی نفوذ، شناخت خود را از نگاه دشمن به جامعهی ایران افزایش دهیم. دشمن به چیزی که نمی‌شناسد تهاجم نمی‌کند. تصویر جامعه‌ی ما در نگاه دشمن و میزان آگاهی ما از این تصویر به ما در زمینه‌ی دشمن‌شناسی و نفوذشناسی یاری میکند.

امروزه جامعه‌ی ایران توسط چشم‌ها و گوش‌های زیادی رصد می‌شود. ظاهراً ما خیلی برای آن‌ها جذاب هستیم. علت این جذابیت هم فقط جذبه‌ی انقلاب اسلامی است. دنیای مدرن نگاه ویژه‌یی به بنیادگرایی دارد. برای انسان غرق در پیچیدگی‌های دنیای مدرن، این امر خیلی پرجاذبه است که ملتی پیدا شده است که فراتر از تمام مناسبات مدرن و پیچیدگی‌های آن، انقلابی مبتنی بر اصیل‌ترین آرمان‌های وحیانی کرده است. البته درون این انقلاب آدم‌هایی پیدا شدند که نه تنها دست از آرمان‌ها برداشتند بلکه توبه‌کنان رو به آرمان‌های آمریکایی کردند. این بیچاره‌ها گمان می‌کنند که اگر سرِ تسلیم فرود بیاورند می‌توانند برای غربی‌ها جذاب شوند. غافل از آن‌که تمام جذابیت انقلاب اسلامیِ ما به هیبت اسلام است. شکوه اسلام است که ما را باشکوه می‌کند. برای غربی‌ها خیلی پرجاذبه است که یک مسلمان به حکم وحی و نقلِ پیامبرش، پشتِ پا به آداب شیک جامعه‌ی مدرن می‌زند و حاضر نمی‌شود شراب بخورد و حتی حاضر نیست سرِ سفره و میز و مجلسِ دارای شراب لحظه‌یی بایستد. وقتی یک انسان غربی چنین صحنه‌یی را می‌بیند با نگاه تحسین نگاه می‌کند. از همین جهت بود که خبیث‌های اتاق‌فکر نشین غربی به صرافت ساخت نسخه‌ی بدلی از این شکوه کردند. متأسفانه در این کارشان موفق بودند و در حدود سه دهه، سه نسل از گروه‌های بنیادگرایی خشن را راه‌اندازی کردند. این سه نسل، طالبان، القاعده و داعش هستند که نسلی پس از دیگری دچار جهش ژنتیکی شدند. 

در معارف عرفانی اسلام، شنیده‌ایم که هر جا کار خیر برای شما سخت شد بدانید که شیطان خیمه‌ی سنگین زده است. بزرگان سفارش می‌کنند که بر نفس غلبه کنید و حتماً آن کار را انجام بدهید. مثلاً اگر برخاستن از خواب در شبی بر شما سخت شد؛ انفاقاً همان شب است که شب قدر و سرنوشت‌ساز شما است. شیطان همان شب مهم است که شما را به ادامه‌ی خواب دعوت می‌کند. همین اتفاق در زمینه‌های اجتماعی هم می‌افتد. انقلاب اسلامی قرار است که جهان را تکان بدهد. دشمن این ماجرا را تشخیص داده است. آمریکا و صهیونیسم پس از امتحان کردن روش‌های مختلف براندازی و تجربه‌ی شکست در آن‌ها، اقدام به ساخت نسخه‌ی بدلی انقلاب اسلامی و حکومت اسلامی کرد. از طرفی با توجه به سختی راه مردم ایران پروژه‌ی دل‌سردسازی و استحاله را برای مردم ایران انتخاب کرد. اگر راه ما و انقلاب ما مهم نبود شیطان بزرگ این همه برای نابودی و انحراف و استحاله‌ی آن تلاش نمی‌کرد. سردمداران امروز جهان حساب دینار به دینارِ خرج‌هایشان را دارند. چه‌طور می‌شود که برای شناخت، تحلیل و تغییر مردم و به‌ویژه جوانان ایران، میلیون‌ها دلار به راحتی خرج می‌کنند؟ حتماً برای‌شان می‌ارزد. نمونه‌ی دیگرش مقوله‌ی عزاداری و مسایل دینی و مذهبی است. انگلیس با تشخیص پرجاذبه بودن محرم و عزاداری وارد این حوزه شد و با تمرکز روی مسئله‌ی اختلاف‌افکنی و خرافات سعی در به انحراف کشاندن سبک‌های عزاداری کرد و امروز هم میوه‌ی تلاش‌اش را می‌چیند.

همان‌طور که حکومت بر دل‌ها قوی‌ترین نوع حکومت است؛ نفوذ در قلب‌ها هم قوی‌ترین و موثرترین راه نفوذ است. نفوذ مثل آبِ جاری است. کافی است موانع راه آب را برداری تا آب راه نفوذ خود را به قلب‌ها و اندیشه‌ها باز کند. جریان نفوذ بی‌صدا عمل می‌کند. تردستی دارد. معمولاً تردست‌ها حقه‌ی اصلی را با دستی انجام می‌دهند که بیننده آن دست را نمی‌بیند. یک نمونه را شرح می‌دهم. دهه‌ی شصت تلویزیون جمهوری اسلامی مطلقاً آگهی بازرگانی پخش نمی‌کرد. اقتصاد دولتی و تسلط گرایش‌های چپی بر انقلابی‌ها شاید دلایل عمده‌ی این ممنوعیت بوده است. در دهه‌ی هفتاد آرام آرام پخش آگهی‌های بازرگانی آغاز شد. فضای آگهی‌ها بیشتر کودکانه بود و از عناصر بصری ساده و بی‌پیرایه‌یی استفاده می‌شد. در اواسط آن دوران بود که کودکان زیبا در تبلیغات تلویزیونی استفاده شدند. این روند ادامه پیدا کرد تا کم‌کم حضور زنان زیباروی هم در تبلیغات تلویزیون ایران همانند تلویزیون‌های غربی عادی شد. اگر تصور می‌کنید که این حرف‌ها توهم هستند کافی است برای باور کردن میزان تأثیرگذاری همین یک قلم، یعنی عناصر زیباشناختی زن‌محور در آگهی‌های تلویزیون، نگاهی به جامعه بیندازید. ایران رتبه‌ی نخست را در مصرف لوازم آرایشی در جهان دارد. ایران رتبه‌ی اول جراحی پلاستیک زیبایی برای مردان و زنان را در جهان دارد. وقتی زیبایی در قاب موثر تلویزیون آن‌چنان تصویر می‌شود و مرد ایرانی زن را آن‌طور می‌پسندد؛ باید هم انتظار چنین هجومی را به سوی دست‌بردن در صورت ببینیم. در طی دو الی سه دهه حکومت ما دست از زهد دهه‌ی شصتی خود برمی‌دارد و در آگهی‌های تلویزیونی خود از کودک زیبا و موطلایی و از زن زیبا و حتی مرد زیبا استفاده می‌کند. نفوذ این چنین است. وقتی چرخه‌ی درآمد صدا و سیما مریض باشد و تلویزیون نان‌خورِ شرکت‌های حل‌شده در تمدن حیوانیِ غربی باشد؛ جز این انتظار نمی‌رود. این شرکت‌ها و سرمایه‌های مهارنشده‌ی بازار هستند که تعیین می‌کنند تلویزیون چه تصویری را پخش کند. جالب این است که این پروژه به قدری تدریجی و آرام پیش رفت که هیچ‌کس متوجه تغییرات نشود. رهبر انقلاب در تاریخ 94/9/4 در دیدار بسیجی‌ها گفتند: «منتها از این خطرناک‌تر، نفوذ جریانی است. نفوذ جریانی، یعنی شبکه‌سازی در داخل ملّت؛ به‌وسیله‌ی پول که نقش پول و نقش امور اقتصادی اینجا روشن میشود. عمده‌ترین وسیله دو چیز [است‌]؛ یکی پول، یکی هم جاذبه‌های جنسی.» رهبر انقلاب بر دو بحث تأکید کردند. پول و جاذبه‌های جاذبه‌های جنسی. در چرخه‌ی مریض آگهی‌های صدا و سیما هر دوی این دو بحث مشاهده می‌شود. نمونه‌ی دیگر الگوسازی تلویزیون در زمینه‌ی حجاب است. سال‌های سال در سیما و سینمای ایران تصویر زن مانتویی به عنوان زن فرهیخته و فعال شناسانده شد و زن چادری به عنوان قشر ضعبف و کم‌سواد مطرح شد. البته حدود یک دهه است که تلویزیون بنا کرده است که با ساخت سریال در جهت عکس، آن تصویر دیرین را اصلاح کند. البته باید توجه داشت که همان کارگردان‌هایی که زن چادری را عملاً تحقیر کرده بودند امروز موظف شده‌اند که زن چادری را تحسین کنند. اگر کار با تکلیف و بخشنامه درست می‌شد تا امروز شده بود. کارگردانی که زنِ چادری را باور ندارد و جنس زندگی خودش مطلقاً ربطی به فیلم‌نامه‌های صدا و سیمایی ندارد؛ نمی‌تواند در مخاطب حسی را برانگیزاند. پس تمام فیلم‌سازانی که چنین تصویرهای مخربی را سال‌ها به خورد مردم دادند جزو پروژه‌ی نفوذ بوده‌اند با این که عمدتاً خودشان هم خبر نداشته‌اند. رهبر انقلاب تأکید کردند که از واقعیت نفوذ غفلت نشود. در رسانه‌ها مطرح شد که مهدکودک‌ها هم داخل در این قضییه هستند. خیلی‌ها تمسخر کردند. اما واقع قضییه همین است.  دشمن چرا نباید از کودکان شروع کند؟ البته اگر بگوییم که مسئولین مهد کودک‌ها نفوذی هستند حرف بی‌اساسی گفته‌ایم. بحث سر این است که دشمن در فضای اندیشه و سرگرمی و سبک زندگی هوایی تزریق می‌کند که هرکسی تنفس کند به ساز آن‌ها خواهد رقصید. همین امشب پیچ تلویزیون را بپیچانید و آگهی پوشک بچه را ببینید. موسیقی تند و نیمه‌عریانی و جشن تولد غربی و مصرف‌گرایی افراطی همه در یک تیزر یک دقیقه‌یی موثر وجود دارد. دکتر ابراهیم فیاض در مصاحبه با خبرآنلاین می‌گوید: «سیما الان بزرگ ترین ساختار نفوذ دشمن است. من جلسه ای به اتفاق دیگر اساتید دانشگاه تهران با آقای سرافراز داشتم اولین جمله ای که به ایشان گفتم این بود که شما اصلا رسانه نیستید و اتفاقا ضد رسانه اید!...قسم می خورم که صدا و سیما آنقدر به فرهنگ این کشور ضربه زده است که حد و حساب ندارد. اوج آن هم در دوره ضرغامی است. این آثاری که الان داریم می بنییم همه از دوره ضرغامی است. که ما را به یک فاجعه ملی رسانده است. مردم ما همه ماهواره بین شده اند. صدا و سیمایی که بخش های خبری آن فاجعه است؛ فیلم و سریال و برنامه های فرهنگی آن هم فاجعه است و برنامه کودک آن هم فاجعه است.... نفوذ بر مبنای یک ساختار درونی عمل می کند. یعنی با ساختار اقتصادی- رسانه ای و دانشی عمل می کند. الان صدا و سیما بیشترین دلیل جریان های ایجاد شده در جامعه است. علت غربگرایی و این همه تمایل برای مهاجرت و ... را اول باید در عمکرد صدا و سیما پیدا کرد. در بعد دوم باید در دین به دنبال آن گشت. اگر فرهنگی دچار بحران و انحطاط است و به شدت تهاجم پذیر شده است به این دلیل است که دین در آن ضعیف است یا مشکل دارد.»  

در زمینه‌ی موسیقی هم اوضاع قمر در عقرب است. نبودن فقه حکومتی در کشور باعث به وجود آمدن سردرگمی در میان مسئولان وزارت ارشاد و صدا و سیما شده است. پدیده‌یی که از ابتدای انقلاب وجود داشت. فقه فردی از پس تبیین مسایل و مشکلات حکومت‌داری برنخواهد آمد. امروز انواع سبک‌ها و ترانه‌ها بروز کرده است. ارشاد پس از ده سال مقاومت مجبور به پذیرش سبک رپ هم شد. خواننده‌های زیرزمینی حالا مترصد دادن کنسرت در بهترین سالن‌ها هستند. سبک پاپ هم دچار تحول‌های زیادی شده و حالا ستاره‌های موسیقی پاپ ایران در رده‌ها و سبک‌های مختلف به عنوان سلبریتی‌های جامعه مطرح هستند. این هم نکته‌ی بسیار خطرناکی است. ممکن است یک ستاره‌ی پاپ تمایل شدیدی به زندگی آمریکایی داشته باشد و مثلاً خود را بی‌پروا پیروی سبک یک خواننده‌ی هم‌جنس‌بازِ اروپایی معرفی کند. به خودی خود نفس این پیرویِ حرفه‌یی مشکلی ندارد اما وقتی رسانه‌ی موبایلی اجتماعی این ستاره‌ی نوعی پاپ بیش از یک میلیون مخاطب ثابت دارد؛ این پیروی حرفه‌یی از هم‌جنس‌باز غربی و این ارادت به سبک زندگی آمریکایی معضل بزرگی می‌شود. به‌ویژه می‌توان به ارتباط رسانه‌ی اینستاگرام و نوجوانان اشاره کرد. نوجوانان همواره در پی الگوگیری از هنرمندان هستند و امروزه با این وضعیت جدید رسانه‌ها که فردی و سهل‌الوصول هستند؛ نگرانی عمیقی در باب تأثیر پذیری وجود دارد. بسیاری از بازیگران زن سینمای ایران هم عملاً در صفحات مجازی کشف حجاب کرده و تصاویر مهیجی از خود منتشر می‌کنند. البته تأکید می‌کنم که این مسایل نفوذ جریانی نام دارد. ادعا این نیست که این هنرمندان از جایی پول می‌گیرند که چنین رفتار کنند. این هنرمندان بر اساس سبک زندگی خودشان در رسانه‌های شخصی‌شان رفتار می‌کنند اما ممکن است رسانه‌های مهم و جریان‌ساز دیگری از جمله مجلات سبک زندگی و هنری و سایت‌های تحلیلی خبری ( مانند کافه سینما ) به صورت تقویت آینه‌یی به الگو شدن و گسترش فضای تنفسی غربی کمک کنند. مثال کافه‌سینما خیلی واضح است. این سایت چه بخواهد چه نخواهد در پروژه‌ی نفوذ کار می‌کند. این سایت در سرویس مد خود در میان اخبار سینمایی تصویر مینی‌ژوب غربی‌ها و لباس‌های رو به آشفتگی هنرمندان روشنفکر وطنی را با برنامه‌ریزی و اصرار منتشر می‌کند.

دکتر ابراهیم فیاض در شماره86 و 87 مجله‌ی سوره‌ی اندیشه می‌گوید: « به عنوان مثالی دیگر می‌توان نحوه‌ی مواجهه‌یی که با فضای مجازی داشتیم را بررسی کرد. با ورود فضای مجازی، ما دست‌وپایمان را گم کردیم. به جای این‌که به مردم آموزش بدهیم که این چیست و با آن چه باید کرد، منفعلانه با آن مواجه شدیم، تا آن جا که فضای مجازی خودش را به نحو معیوب و مریض بر ما تحمیل کرد و جوانان بیشتر گرفتار آسیب‌های آن شدند. وقتی ما با غرب عاقلانه و واقعی مواجه نشدیم، غرب برای ما لباس و آرایش شد و ما از بزرگ‌ترین بازارهای مصرفی لوازم آرایشی در دنیا شدیم.»

غرب جوانان ما خوب می‌شناسد. اتاق فکرها و اندیشکده‌های آن‌ها هم بیکار نبوده و بی‌حساب خرج نمی‌کنند. ما هم به جای این که روابط سرّی فراموسونی و علایم هندسی شیطانی را رصد کنیم باید به فکر حفظ داشته‌هایمان و کسب نداشته‌ها باشیم. البته در یک دوره‌ی حدوداً پنج‌ساله جامعه‌ی ما گرفتار بحث بیهوده‌ی ماسون‌شناسی شد. برخی هم این نظر را دارند که خودِ این جریانِ بیهوده‌ی ماسون‌شناسی از ابتکارات همان‌ها بوده و در کل به سود آن‌ها شد. آن‌ها نقاط ضعف تمدنی ما را استخراج می‌کنند و در جایی که ما نمی‌بینیم سرمایه‌گذاری می‌کنند تا از آن نقطه‌ی ضعف حداکثر استفاده را ببرند. راه مقاومت و مقابله این است که ما از همه نظر مردم‌مان را قوی کنیم. مردم را دانش‌مند و اهل فهم بار بیاوریم. وظیفه‌ی نخبگان ما هم تلاش برای پر کردن خلأهای فراوان در علوم انسانی است. اگر نفوذ آب است ما باید خانه‌ی خود را ضدآب بسازیم وگرنه فریاد سردادن که آی.. خانه را آب گرفت، سودی ندارد. 



۱۰ آذر ۹۴ ، ۰۸:۳۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سجاد نوروزی

بشنو از عقل


شبِ تاسوعای 94 بود. من در مراسم عزاداری بیت رهبری شرکت کرده بودم. همه بودند. همه می‌دیدند. همه اطلاع پیدا کردند. کسی از ما عهد امانت‌داریِ مجلس نگرفته بود. با این حال برخی اتفاق‌ها را که حدس می‌زنم قضییه‌یی پشت‌اش باشد نقل نمی‌کنم. یک اتفاق مهم را نقل می‌کنم. آقای پناهیان منبرِ پیچیده، جذاب و مهمی داشت. از نفوذ سخن گفت. منبر خوبی بود. پرکشش و جذاب. به روضه رسید که قضییه‌ی دست دادن را مطرح کرد. فضای روضه بسیار هیجانی و شعارآلود شد. دقیقه‌هایی بعد، سخنرانی تمام شد و منبری پایین آمد. در این اثنا، برخی از حضار به صورت خودجوش شعارِ عجیب و بی‌سابقه‌یی را سر دادند. شعار این بود: «ما همه عبّاسِ توایم، خامنه‌ای». من در حیرت بودم. یعنی چه؟ اصلاً مبنای این شعارِ سبُک، بی‌اساس و غلوّآمیز چیست؟ من از خود می‌پرسم که آیا این یک حرکت خودجوش بود. برای من سوال شده که چه‌طور وقتی شعار «کُلّنا عبّاسکِ یا زینب» مطرح بود؛ برخی از صاحبان تریبون فریاد زدند که ما کجا و عباس کجا؟ ما چه طور می‌توانیم مثل عبّاس برای حضرت زینب باشیم؟ حالا آن‌ها کجا هستند؟ وقتی می‌گوییم که ما همه عباسِ تو هستیم یعنی چه از ذهن ما می‌گذرد؟ این جمله، غلوّ است. رهبر انقلاب بارها نسبت به غلوّ درباره‌ی خودشان تذکر داده‌اند اما ظاهراً گوش شنوایی نیست. شاید هم جریانی وجود دارد که نمی‌خواهد غلوّ درباره‌ی رهبری از بین برود. دهه‌ی هفتاد به رهبر انقلاب می‌گفتند علی. که رهبر انقلاب گفتند من کجا و خاک پای قنبرِ علی کجا؟ ارتشی‌ها می‌گفتند که جانم فدای رهبر. پس از تذکر رهبر انقلاب تبدیل شد به پاینده باد رهبر. حالا این شعارِ جدید که ما همه عباسِ توایم... از آن حرف‌هاست که آدم موقع شنیدن‌اش خشمگین می‌شود. که با همه چیز بازی و با این موضوع هم بازی؟ چرا همه چیز را لوث می‌کنید؟ شاید حضرت آقا دوباره به میدان بیایند و تذکر بدهند شاید هم دیگر تذکر ندهند. به هر حال روش رهبر این است که می‌بینیم. بحث من روش مردم است. بهتر است مردم کورکورانه پیروی نکنند از هر خَری که در جمعیت صدایش را روی سرش می‌برد و شعار می‌دهد. آن همه آدم عزادار در حسینیه که نفوذی نبودند. چرا موقع شعار دادن و تکرار کردن شعار، فکر نمی‌کنند؟

۱۳ آبان ۹۴ ، ۱۳:۱۳ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سجاد نوروزی