دربارهی فیلم ابد و یک روز زیاد خواهیم شنید. پدیدهی فوقالعادهی جشنوارهی امسال است که همانطور که پیشبینی میشد جایزههای زیادی را درو کرد. کارگردان این فیلم جوان 26 سالهئی است به نام سعید روستایی که دستیار اصغر فرهادی بوده است. دور از ذهن نیست که پس از موفقیت اینجاییاش، فیلم ابد و یک روز رهسپار اروپا و کانادا و اسکار و گلدنگلوب شود تا از مزرعهی جایزههای غربی هم جایزه درو کند و برگردد. اما من هوادار فیلم نیستم.
بازیهای فیلم همه عالی هستند. پیمان معادی و نوید محمدزاده و شیرین یزدانبخش و البته پریناز ایزدیار، بهترین بازیهای خود را در این فیلم ارایه میکنند. فیلمنامه و کارگردانی هم عالی است. اما من هوادار فیلم نیستم.
مشکل من سیاهنمایی است. ساختار فیلمنامه و میزانسن بهگونهیی است که باید خانه را وطن تلقی کرد. داستان فقط داستانِ یک خانه و یک خانواده نیست. ما هیچ نمایی از مردم شهر نمیبینیم. هر چه هست در این خانه است. یک مادر پیر که توهینآمیز طراحی شده است. از ابتدای فیلم به این مادر توهینهای زیادی میشد. یکی از این ویژگیهای این مادر آشغال جمعکن بودن است. تریاکی بودن اجداد و آب زیر کاه بودن از توهینهای دیگری است که به این مادر میشود. مسئول خانه مرتضی ( پیمان معادی ) است که زحمت زیادی برای حفظ خانواده میکشد اما سر بزنگاه برای منفعت خودش منافع خانواده را میفروشد. عیب و مایهی آبروریزی خانه، محسن ( نوید محمدزاده ) است که معتاد است. سمیه ( پریناز ایزدیار ) مهربانترین و مثبتترین شخصیت است که برای همه دل میسوزاند و از همه فحش میخورد. خواهران دیگر هم که یکی وسواسی است و از گربههای شَل و مریض نگهداری میکند. دیگری خانهاش در حاشیهی شهر است و بیوه. و پسری دارد مستکبر و زورگو. دیگری هم زنی است که دیهی شوهر فقیدش را گرفته و دنبال یک شوهر دیگر است تا از خانه برود. نوید هم نوجوانی است که مادر در کهنسالی او را زاییده است و طرفه آن است که به جای کودن شدن، باهوش شده است و تیزهوش. تنها امید آیندهی این خانواده.
اینکه همهی قصه داخل خانه است و اینکه همهی بدبختیها برای این خانواده اتفاق میافتد؛ این تلقی را تقویت میکند که خانهی ابد و یک روز یعنی وطن. دیالوگی در فیلم هست که با نگاه استعاری به عناصر فیلمنامه معنی دیگری پیدا میکند. مرتضی میگوید که کارنامهها را 22اُم میدهند. جایی دیگر هم میشنویم که جایزهها را ششم دی میدهند. دیالوگی دیگر که محور نامگذاری این فیلم است، ابد و یک روز است. مرتضی توضیح میدهد که ابد و یک روز یعنی حبس ابد بدون احتمال عفو. بعد از پانزده سال یک بررسی مجدد انجام میشود و اگر رفتار مجرم اصلاح شده بود احتمال شکستن حکم وجود دارد. پس دستکم باید پانزده سال صبر کرد. شاید اگر نگاه استعاری به خانه داشته باشیم معنای پانزده سال با قضییهی دورهی پسابرجام هماهنگی داشته باشد. مرتضی که رییس فعلی خانواده است؛ دروغگو و منفعتطلب است و دختر زیبای خانه را در عمل معامله میکند. محسن هم در عین حال که مایهی آبروریزی خانواده است؛ در یک صحنهی مهم راستگوترین فرد خانواده میشود و پتهی مرتضی را روی آب میریزد. مرتضی دستور میدهد تا محسن را از خانه به کمپ ببرند تا نتواند اخلالی در مراسم خواستگاری ایجاد کند. نکتهی مهم قصه این است که سمیّه بنا دارد که به همه بگوید قصد رفتن دارد اما فقط به نوید راز خود را فاش میکند. سمیه به نوید میگوید که در واقع قصد رفتن ندارد و این کار را میکند تا افراد خانواده به خودشان بیایند و از وضعیتِ لجنبار خارج شوند. بقیهی خواهران هم قصد رفتن دارند و هیچکدام زحمت نگهداری از مادر پیر خانواده را بر عهده نمیگیرد.
یکی از عذابآورترین سکانسها سکانس گرفتن چاه توالت است. استعاری بودن قصهی ابد و یک روز اینجا خوب معلوم میشود. اصولاً گرفتن چاه توالت ربط مستقیمی به وضعیت مالی و فرهنگی خانه ندارد. ممکن است چاه یک سالن باشکوه هم بگیرد و ممکن است چاه توالت محقّرترین خانه، سالی یک بار هم دچار مشکل نشود. سکانس گرفتن و باز شدن چاه یک سکانس توضیحی برای کلیّت قصه است. چاه توالت خانه گرفته است و وضعیت مستراح اسفناک و مشمئزکننده شده است. نویدِ تیزهوش نوجوان هم کشفکنندهی این واقعیت تلخ است. کسی که برای خودش حتی مسئولیت باز کردن چاه خانه را تعریف کرده است؛ سمیّه است. این کارِ نسبتاً چندشآور را علیالقاعده باید مردِ خانواده انجام دهد. اما سمیّه که دلسوز خانواده است این کار پرزحمت را انجام میدهد. همان چاه توالتی که برای محو آثار مایهی آبروریزی خانواده یعنی محسن به درد میخورد و تریاکها را در آن میریزند.
اگر بنا باشد جزییات فیلم را تشریح کنیم نکتههای زیادی استخراج میشود. فیلمنامهی پرنقشونگار و پیچیدهی ابد و یک روز جا برای چنین تفسیرهایی را باز میگذارد. ابد و یک روز شرحدهندهی استعارهیی از خانهی مردم ایران و مادر و فرزندان آن است. راهحل هم رفتن و مهاجرت است. راهحل فرار کردن است چون وضعیت حکم، غیرقابل عفو شدن است. مگر اینکه نوید و سمیّه به کورسوی امید پانزده سال بعد چشم بدوزند و بتوانند با اصلاح وضعیت این خانواده منتظر عفو بمانند. تصویر و نمای ابد و یک روز تصویر سیاه و افسردهیی است که واقعی نیست. من هرگز چنین تصویر سیاه و نکبتباری را باور نمیکنم.
پس نوشت:
شرحی بر یک فصل از ابد و یک روز
مغازه محقّر مرتضی منبع درآمد خانواده است. مرتضی و سمیه و محسن داخل مغازه هستند و دارند چاره جویی می کنند برای بدبختی هایشان. محسن مایه آبروریزی خانواده و مایه ترس مشتری ها است. هیچ کس از مرتضی مادامی که محسن در مغازه باشد خرید نمی کند. به نوعی اهالی محله مرتضی و خانواده اش را تحریم اقتصادی کرده اند. مرتضی حیران است که چه خاکی بر سرش بریزد. پیشنهاد این است که اجناس منقضی شده را به اهل خانه بدهیم تا بخورند. یعنی دل مرتضی اصلا برای اهل خانه نمی سوزد.
غیر از این فصل در نهایت می بینیم که مرتضی برای دور زدن تحریم ها کنش بی رحمانه یی نسبت به خانواده انجام می دهد. لو نمی دهم تا فیلم را ببینید.
سینمایی که حاتمی کیا را مزاحم و عامل اخلال می داند؛ لیاقت اش همین جوجه روشنفکرهایی هستند که ایران را سگدونی می بینند.
:|
الآن نقد بود؟!
آقا جان...
خودمانیم... وجدانا.. آخه شما چرا اینقدر درب و داغون و زوار در رفته و دورتری هستید.
یعنی درواقع باید بپرسم چرا اینقدر کودن و بی عقلید؟
عجیبه ها...
عزیز من... خب مگه مجبوری حرف بزنی... هرکسی را بهر کاری ساختند!
باور بفرمایید که اگر شما خزه ها، افاضه نکنید، هیچ کس نه برایتان کارت دعوت میفرستد و نه دل احدی هم برای نطق و نظرتان تگ خواهد شد... والله بالله تالله!
(بی استعداد های مغز فندقی)
...
خخخخ...
جلبک های متحرک و ملنگ، شده اند منتقد سینمایی!
هه هه... دوره دوره شما کوتوله های مضحکست دیگه...
دوره دوره میوه محسوب شدن بادمجون دیگه...
دوره گذاشتن کرفس ، بعنوان میوه لوکس ، جلوی مهمان!
اللهم اشف کل مشنگ
والسلام علی من اتبع الهدی!