حاشیهی گردشی در طلب یک پوشش خوب برای تن- تهران- خیابان انقلاب
حاشیهی گزارش مهمتر است از متناش. من از موقعی که خودم را شناختم توی ذهنم حاشیهنگاری میکردم. اصلا مگر توی مهمانیهای خانوادگی ما متنی هم وجود دارد. اگر هم وجود دارد چیزی در حد احوالپرسی عادی و خبرگیری از فامیل است. باقی قضایا همهاش حاشیه است و تأثیر این حواشی بر تعاملهای فامیل با هم. حاشیهی یک استاد، یک معلم هم مهمتر از متن اوست. گردش در خیابان و دیدار یک فروشگاه لباس هم حاشیهاش مهمتر از متناش که یک معاملهی پیشپاافتاده باشد؛ به نظر میرسد.
من خیلی از این لباسهنریها یا لباسمذهبیهایی که چند سال است مد شده خوشم میآید. حس خوبی بهم میدهد. خیلی هم به مذهبی بودنم برنمیگردد. احساس یگانگی بیشتری با این لباسها میکنم. این روزها که حدود سیوپنج سال از انقلاب و حدود هفده سال از ظهور خاتمی میگذرد؛ احساس میکنم وضع پوشش زنان ما بهتر نشده و بسیار بدتر شده است. تازه این وضع خراب به پسران ما سرایت کرده است. الهکرم در پایان مراسمی در تریبون گفت دعا میکنم وضع حجاب پسرهای ما بهتر شود. چند سالی است که در انظار عمومی صحنههای چندشآوری از پوشش مردان میبینیم. شلوارهایی که نقض غرض میکنند و تیشرت هایی که هرگز به دکمهی شلوار هم نمیرسند و وقت خم شدن رخ مینماید چیزی که انسان را به یاد اجداد جناب داروین میاندازد. من از دیدن این صحنهها چندشام میشود در حالیکه این تنفر من هیچ ربطی به دین من ندارد. پایهی شخصیت من اینگونه است که مثلا از رقص بدم میآید. مذهبی هم اگر نبودم تن به این کار نمیدادم. بگذریم. برای دیدن این لباسها وارد فروشگاه لباس تندرستِ خیابان انقلاب شدیم. من و ایمان و میثم.
تندرست پایهگذار فروش گسترده پوشاک الیاف گیاهی است و حق آب و گل دارد در این عرصه. مشترهای قدیمی و ثابت دارد. بیشتر هنریها هستند. دکورش فروشگاهی و تزئیناتی تریپطبیعت دارد. بیشتر یاد طبیعت میافتی و یگانگی با آن. حس گیاهخواری به آدم دست میدهد. اسمش هم همین را میرساند. مد را میفهمد و تنوع پیراهنهایش خوب است. قیمتها بالاست و ما را دور میکند از خرید.
بتهجقه با دکور فوقالعاده باصفایش جوان تیشرتپوش و زن چادریاش را مجاب میکند تا همراه با ما وارد مغازه شوند. دکور اینجا فضای خانههای قدیمی را شبیهسازی میکند. گوشهیی نیست که با چیزی از وسایل قدیمی پر نشده باشد. پنجرهی چوبی شمعدانیدار درون پستو هم که رو به انقلابِ دوستداشتنی باز میشود مرا برای استفاده از دوربین گوشی مجاب کرد.جملهی کالای ایرانی بخرٍ روی دیوار هم خیلی خوشحالم کرد. اینجا بیشتر دخترهای دانشجوی تریپ روشنفکری و زنان روشنفکرمآب پرسه میزنند. زنان تیپهای مختلف میآیند و سر میزنند. حتی زنهای چادری. اما نه از آنهایی که ساعتی پیش در تجمع ضد بیحجابی فاطمی شرکت کرده بودند. آنها مسیرشان به این سمت نمیخورد. چند فروشندهی جوان مرد هم با دختران جوانٍ مشتری زیاد گرم میگیرند که فضای فروشگاه را برای امثال من تنگ میکند. چرا نباید از این فروشگاهها با درونمایهی مذهبی راه بیفتد. یک اتفاقهایی افتاده اما همهگیر نشده است. جالب است که تم فراموشیٍ حال در بتهجقه رونق دارد. روی شالها چاپ کردهاند که این نیز بگذرد. جالب است که این زنها که جلباب ندارند و حالت تبرج دارند؛ مثلا میخواهند از وسایل تقلبی زنٍ هزار سال پیش استفاده کنند که چه بشود. آرایش سر و روی این زنها گرفتاری مردم ما را در میان لجن مدرنیته نشان میدهد. دست و پا زدن بشرٍ بیخدا برای تلذذ و تنوعطلبی برای لحظهیی آسودگی. آسودگی از آنچه باید برایش مهم باشد. اما در عین حال این بشر از این وسایل قدیمی هم برای این که خودش را راضی کند میخرد. البته من هم تا اینجایش را قبول دارم که در مقام ترجیح من وسایل ساده و بیپیرایهی سنتی و روستانشان را انتخاب میکنم چون حس نابتری از زندگی به من دست میدهد. اما حالوهوای این مردم غرقشده در تریپخانقاهی و قدیمیگرایی را نمیپسندم و انحراف غیردینی زندگی کردن را برایشان وارد میدانم هرچند بالاخره اینها بهتر از بوتیکهای جلوهفروشی شیطانی است. پاکتر است.
وارد آندیا میشویم. قشنگ معلوم است که طراحان این یکی صاف رفتند سر اصل بحث. این فروشگاه نسبتا بازاریتر طراحی شده بود و قیمتهایش هم مخاطب عام را مشتری میکرد. همین مقدار از گرایش به عوام شاید باعث شده بود که بالای طاقچههای سنت، پوسترهای مانکن زن گداشته بودند. نگاه زن داخل پوستر مرا به یاد کلیپ شیطانی جنیفر لوپز انداخت. یعنی چه؟ این که شد همان بوتیک و آن داستانها. ظاهرا هر چه هدف به بازار عوام نزدیک میشود محتوای تبلیغات هم به سمت شیطان نزدیک میشود. مشکل و گره همین جاست. بازار سه فروشگاه خاصپسند اما پاک خیابان انقلاب چهطور راه به بازار مکارهی جهانی مد پیدا کند. این مهم این را میطلبد که تظاهرکنندههای انصار حزباللهی امروز بیایند و کمی در موضعگیرهای خود تجدید نظر کنند. نگویند که چادر سیاه و لاغیر الیالابد. بابا! ملت! چادر سیاه با پارچهی کرهیی که توی قرآن نیامده. سران مذهبی و هیئتدارهای ایران و لیدرهای خانمهای مذهبی بیایند و با این گرایشهای تندرست و بتهجقه و... ائتلاف کنند. حرکت به سمت فطرت میتواند مقدمهی حرکت به سمت خدا باشد.
از آندیا میآییم بیرون و به سمت تئاتر شهر میرویم. نزدیکی پارک دانشجو پسر دخترنمایی را میبینم که حالت طبیعی ندارد و نگاه کثیفی به مردان میاندازد. پناه بر خدا از ازدحام متراکم انحرافها و پلیدیها. از سکوت در برابر ترویج بیحیایی ترس در دل دارم. ترسی بزرگ که همیشه مرا مصمم به ثابتقدمتر بودن میکند.
پسنوشت: من منتظر هستم آن دوستی که "مرتضی" میخواند خویش را، با من بینقاب سخن کند. اگر نکرد نشان از این خواهد بود که زنگی زده و در رفته. پس من منتظرم.