چند روز دیگر میشود سیوپنج ساله. برای خیلی از ما جای تامل و پرسش است که آیا واقعا پس از سیوپنج سال، لازم است که دههی فجر را بزرگ بداریم و همایش بزرگ و احتمالا پرخرج راهپیمایی را راه بیاندازیم. این یکی از پرسشهای بسیاری است که دامنگیر ذهن بچههای حزباللهی و بسیجی میشود و در خیلی از موارد با چیزی شبیه ترس از اندیشیدن روبهرو میشود و کنار گذاشته میشود. دوستان معمولا خیلی کم به پرسشهای بنیادین میپردازند. شاید در درون ما شیطانی لانه کرده باشد که ما را با رنگ و لعاب پایداری و استقامت و ولایتمداری فریب میدهد و ما را از اندیشیدن جدی و ژرف به موضوعات حاکمیتی و انقلابی و نیز دینی باز میدارد. باید این مانع شیطانی نیاندیشیدن را از خود دور کنیم و به مسئلههای مبتلابه روزگار خود به ویژه آنهایی که دربارهی نظام اسلامی هستند؛ بدون مداهنه و سبُکنگری بپردازیم. اگر واقعا برای برگزاری راهپیمایی دلیل نداریم چهطور میشود؟ اگر دلیل داریم چه طور؟ اصلا معنای انقلاب چیست؟ چرا هنوز انقلاب؟ مگر سیوپنج سال پیش انقلاب نشد؟ اگر انقلاب ادامه دارد؛ این انقلاب در چه ساحتهایی رخ میدهد؟ راهپیمایی 22 بهمن آیا حکومتی و تشریفاتی است یا حکومتی و مردمی؟ آیا راهپیماییهای سالیان گذشته نقشی در اتفاقات سیاسی داشتهاند؟ آیا دشمنان بارز و اصلی نظام اسلامیِ مردمی ما به این حضور استناد میکنند؟ از این دست پرسشها را با خود مطرح کنیم و با منطق روشن و استدلال در پی پاسخ باشیم. این مسئله یکی از ضعفهای بچههای بسیجی است.
ضعف دیگر ما این است که به دلیل سابقهی تاریخی این قشر( حزباللهی و بسیجی) در پیش و پس از انقلاب و بهویژه پس از دفاع مقدس، نوع خاصی از زمختی و خشونت و چکشی برخورد کردن در میان ما به صورت اندیشهیی و انگیزهیی نهادینه شده است. این نقد را البته به نوعی دیگر و غیرمنصفانه قشرهای لاییک و سکولار جامعه و معاندین هم مطرح میکنند که من کاری به برداشت آنان از این امر ندارم. این نوع خاص از رفتار و اندیشه شاید در روزگاری پس از دفاع مقدس لازم و طبیعی بوده است و حتما دغدغههای بچههای جنگ باید در این بررسی دیده شود. یعنی روزگار نورانی جنگ پس از چند سال به دنیای بریده از دینِ انقلابی بدل شد و مردمان جنگ، کنار رفته و غربتی تلقی میشدند و مغالطههای زیادی دامن زندگی جهادی را گرفته است. در ضمن کمکم بروز شهوت و رفاه به مدل غربی در مدینهی قریهشدهی تهران هم دیده میشود. اینجا بوده که اهالی جنگ دست به رفتارهایی میزدند که در نگاه اول کمی خشن است اما کمی ژرفتر اگر بنگریم داغی خون شهیدی را میبینیم که هر شب به خواب برادر جاماندهاش میآید. پس قابل درک است. در این برهه ما آژانس شیشهای را داریم که حق مطلب را ادا کرده و مردم هم این حقیقت را در فیلم دیدهاند. از این برهه اگر بگذریم باز میبینیم که ظاهرا در میان بسیجیها گفتمان برخورد چکشی و کوبنده و زمخت به گفتمان غالب تبدیل شده و در پارهیی موارد احساس میشد که بسیجی کاری غیر از این بلد نیست. همانطور که یامینپور در مقالهیی به این موضوع پراخته است؛ این ماجرا تا زمان احمدینژاد طول کشید و پس از احمدینژاد بسیجیها وارد عرصههای دیگر شدند زیرا نخستین بار بود که این قشر معترض کار اجرایی میکرد. تحول کاملا مشهود است. عرصهی شعر، وبلاگ و کار فضای مجازی و تا حدودی فیلم مستند و سینما و یککم ادبیات به تسخیر این قشر درآمد یا لااقل به حضور این قشر در میانشان عادت کرد. مثلا صف جشنوارهی فیلم فجر جای بحث و گفتگو دربارهی مقولهی هنری و غیرزمخت سینما است. حضور بچهها در این عرصه باید زیادتر شود. عرصهی کتاب و کتابخوانی هم همین طور. به دورهی روحانی میرسیم. خطر! جاده باریک، لغزان و خیلی داغون میشود. باز هم قرار است ما بسیجیها گوشهی میدان بیفتیم و کتک بخوریم. احتمالا در عرصهی اجرایی نیستیم و باز هم نقد سهم ماست. لبّ مطلب این است که در دروهی کنونی با هوشیاری بیشتری حرف بزنیم و نقد کنیم. و البته نقد درونگفتمانی هرگز نباید فراموش شود. باید در کنار اصلاح درونی و خودسازی اخلاقی اثبات کنیم که بسیجی واقعی یعنی ادب، متانت، وقار و بسیار اهل مطالعه. یعنی تصویر راهبردی و نادرست فعلی جامعه از بسیجیگری را دچار تاری و مهگرفتگی کنیم و تصویر نو و درستی را از این قشر عزیز ارایه دهیم. البته در این تصویر نو هم جا برای استفادهی به موقع از خشم و نفرت و برائت و نیز برخورد عاشورایی باز است. اتفاقا تصویر راهبردی درست است که میتواند جایگاه درست برخورد عاشورایی بسیجیها را عیان کند. ایامالله دههی فجر و البته جشنوارهی فجر نزدیک است. ابزار مهم و حیاتی حضور را نباید از دست داد. همین حضورها در جامعههای کوچک مانند فیلمبینهای حرفهیی میتواند قضاوتها را دگرگون کند. باید مهندسیشده عمل کرد. بهترین و بههنگامترین و موثرترین عمل، و اصل حضور در جای لازم میتواند این تصویرسازی را حاصل کند.
یک ضعف دیگر مربوط به یک پدیدهی نسبتا پیچیده میشود. آن این است که بسیجیها خوب بلد نیستند که نسبت به تیزی پیکان انتقادها واکنش درست نشان بدهند. در جریان اتفاقات دورهی احمدینژاد و اشکالات آن دوره و در جریان رخدادهای رسانهیی جنجالی که یک شخصیت محبوب ما دچار خطا میشود؛ معمولا رفتارها و واکنشهایمان مهندسی شده نیست. ببینید ما باید تا سالها پاسخگوی افراد وابسته به اندیشهمان باشیم. مثلا جریان هفتتیرکشی را که همه شنیدهاید. ما دو دسته مخاطب بحث داریم. مخاطب خودمانی و مخاطب ناباور به راه انقلاب و... . باید متناسب با هر مخاطب پاسخی را آماده کنیم. دردرونمان نقد کنیم و در مقابل دیگران تا جای ممکن آبروی قشری که متعلق به آن هستیم را حفظ کنیم. به هر حال آبروی این گروه هم برای خودش موضوعیت دارد. البته بیان ماجرا به اینجا ختم نمیشود و گاهی باید حسب حال مخاطب، ذکاوت خرج کنیم و ماجرا را برعکس کنیم. مثلا اگر مخاطب خودمانی با دیدن نقد جدی و بیپردهی درونگفتمانی پایاش میلغزد و به کنار گذاشتن آرمانها و... سُر میخورد باید از مطلب مورد بحث دفاع کنیم. اگر هم مخاطب غیرخودمانی فقط چند گام با خودمانی شدن فاصله دارد باید طبق اصل جذب حداکثری با او راه بیاییم و با تایید حرفش عملی نسبتا دور از انتظار ارایه کنیم. هرچند توضیحات ناقص است و باید مورد به مورد بررسی کرد که شیوهی جذب افراد و نقد درونی چگونه باید باشد. یک جملهیی سعید جلیلی داشت به این مضمون که ما باید واقعبین باشیم اما مهم این است که واقعیت را با چه نظریهیی تحلیل کنیم. یعنی مهم این است که وقتی در خیابان راه میرویم دروازهی خیال را باز نگذاریم و دریچهی دیده را روبهروی هر چیزی که میگذاریم و به آن نگاه میکنیم علاوه بر دیدن فیزیکی و عامیانهی آن چیز، بتوانیم با تحلیل فرانگرانه بهترین داده و مفیدترین داده را به مغز ارایه کنیم.
سلام
من دارم تقریبا به یک موجود غرزن و ایرادگیر تبدیل می شوم. در مقابل یکباره پس از بحث و گفتگوی بسیار با تو ،کسی مثل میثم از راه می رسد و سعی می کند همه ی رشته های مرا پنبه کند. لا عیب.
من واقعا در گفتار تو یک چیز را نفهمیدم. یعنی اینکه شما میخواهی سر مخاطبت را به تعبیر عالمانه(!) اش گول بمالی؟ یعنی اگر دیدی یارو تا حالا پای منبر محمود کریمی بوده و حالا دارد به خاطر هفت تیر کشی اش می برد، از محمود کریمی دفاع می کنی و اگر دیدی طرف کلا با جماعت مداح مشکل دارد و دعایش به جان این بندگان خدا فحش خواهر و مادر است، تو هم چهارتا می گذاری رویش و حوالت ارواح زنده و مرده ی بدبختش می کنی؟ من درست فهمیدم؟ و اسم این هم می شود ذکاوت و جذب حداکثری؟
این واقعا جالب است. اگر بگویم این نتیجه ی 8 سال احمدی نژادیسم و فهم ناصحیح از سیاست است اشتباه نکرده ام.
پس معنای عدالت چه می شود؟ این که همه در برابر قانون و قضاوت افکار برابرند یا باید باشند؟ و اینکه تو باید هفتاد کبیره ی مومن را عذر بیاوری چه؟ رابطه ی این عبارات چگونه است؟ اخوت ایمانی چیست؟ فرق حزب اللهی و غیرحزب اللهی در چیست؟ رابطه ی عرصه ی عمل با ادعا در چیست؟
و دست آخر اینکه چگونه می شود یک ایران 70-80 میلیونی برادر از مسلمان و غیرمسلمان داشت؟ آدمهایی که یا با هم در دین برادرند و یا در خلقت برابر.
یا علی مدد