مسئله‌ی تغییر و تحول در علوم انسانی و تبدیل آن به علوم انسانی اسلامی مسئله‌ای گران‌سنگ و عظیم است که نمی‌شود ادعا کرد که با نوشتن این وجیزه‌ها و صدها مانند این، مسئله روشن می‌شود. طرح نقشه‌ی راه برای این تحول نیز امر بسیار خطیری است که در آن نیز باید اندیشه‌ی بسیار شود و من و امثال من استحقاق اظهار نظر را در این زمینه نداریم. اما به قدر فهم، نکته‌هایی وجود دارد که بررسی می‌کنیم. نخست این‌که تحول در علوم انسانی و تبدیل به احسن کردن آن چیزی نیست که با متوقف کردن و تعطیل کردن امور رایج و فعلی علمی همراه باشد. این امر خطیر هر چند بسیار اساسی و بنیانی است اما لازمه‌اش این است که کشتی علوم انسانی در میانه‌ی حرکت به سمت مقصد اصلاح شود. یعنی فرض این که اول علوم فعلی را تعطیل کنیم بعد بنشینیم از صفر علم نویی را خلق کنیم فرض باطلی است. دوم این که برای زمین زدن تنه و جثه‌ی بزرگ علم قبلی باید از درون همان علم شروع کنیم و بنشینیم درست و شیوه‌مند آن علم را از منظر چارچوب فکری( پارادایم ) خودمان نقد کنیم و بنیان‌هایش را به چالش بکشیم. سوم این که پس از به چالش کشیده شدن جدی آن علم باید به فکر تولید اندیشه از مبانی فکری خودمان بیفتیم و از متون اصیل اسلامی دانش به‌روز انسانی استخراج کنیم. نکته‌ی مهم این است که نگاه پروژه‌ای را باید به کلی کنار نهاد و نگاه فرایندی را جایگزین کرد. باید آدم‌های ملّای زیادی تربیت بشوند و کتاب بنویسند و حرف مهم و نو بزنند تا از دل آن‌ها چهار تا حرف دانشی استخراج شود. همه‌ی این کارها باید هم‌زمان با کار نقد علم انسانی غربی و ممزوج در آن صورت بگیرد. این مسئله‌ی تحول در علوم مانند کند و کاو یک معدن نیست که با حرکت‌‌های فیزیکی انجام شود و به نتیجه برسد. دانش انسانی با روح انسان سر و کار دارد و بستگی به نوع انسان شناسی ما دارد. تمام این تحول‌ها باید در دل هم انجام شود تا نتیجه حاصل شود.


 موسسات نقش جدی‌ای در زمینه‌ی تحول دارند. هر موسسه می‌تواند نقش یک مکتب فکری را بازی کند و آن مکتب و مشرب فکری را به طور جدی پرورش دهد و در این زمینه باید از سوی حاکمیت آزادی عمل در اندبشه‌ورزی و بسط منطقی آن اندیشه داشته باشد تا چاه بودن و راه بودن آن مشرب کاملا شناسایی شود. هر موسسه می‌تواند نقش کادرسازی و پرورش آدم‌های نخبه و اندیشه‌ساز را بازی کند و برای چند نسل این کار را انجام دهد تا از میان چند نسل دانش‌مند مهم در هر عرصه، چهار تا حرف دانشی به درد بخور از درون‌اش بیرون بیاید. شاید دانشگاه‌های ما با وظیفه‌های مهم و زیاد و دست و پاگیر نتوانند با طیب خاطر و آسودگی و دقت در احوالات جهان و جامعه غور کنند و به آن‌ها از دید تولید اندیشه و محتوای علوم انسانی اسلامی بنگرند. این امر می‌تواند به موسسات محول شود.


 موسسات دو وظیفه‌ی اصلی دارند. یک وظیفه مربوط به داشته‌های ماست و وظیفه‌ی دیگر مربوط به آن چه نداریم، می‌باشد. یعنی یک بخش از موسسات باید در میان آن‌چه مسلمان‌ها در طول 14 قرن و اندی تجربه کسب کرده‌اند و خبر دارند و ندارند؛ غور کند و از دل آن‌ها دانش مدون شده دربیاورند. سبک زندگی و مدیریت اسلامی ملت‌های مسلمان به ویژه ملت ایران دریای عمیقی است که مسلما می‌تواند رهنمون خوبی برای علم اسلامی باشد. مثلا پدیده‌ی مدیریت هیئتی که مولود پس از انقلاب و سال‌های دفاع مقدس است، می‌تواند بررسی شود و به عنوان یک الگوی مدیریتی قرار گیرد. نمونه‌ی خوب و گویای هیئت عزاداری نمونه‌ای است که حتی می‌توان به حیطه‌های دیگر نیز دخالت کند. مثلا سبک زندگی را از دل همین نمونه می‌توان استخراج کرد.


 وظیفه‌ی دوم موسسات بررسی نداشته‌های تاریخ و میراث ملت‌های مسلمان است. موسساتی باید عهده‌دار این مسئله شوند که چه چیزی را در فرهنگ اصیل خودمان نداریم یا ضعیف داریم تا آن را طراحی کنیم و بسازیم. البته در این مرحله نیز دقیق شدن در احوال جامعه‌ی اسلامی 1400 ساله لازم است. هم در این مرحله و هم در مرحله‌ی پیشین نگاه قرآنی نباید فراموش شود. در سوره‌ی نحل سخن از زنبور عسل است که در میان کوه‌ها و دشت‌ها می‌چرخد و از هر گلی شهدی برمی‌گیرد تا عسلی بسازد که شفای سینه‌هاست. البته الگوی زیبا و لطیف و هدایت‌گر زنبور عسل برای هر فرد مومنی و برای هر دانش‌ور و دانش‌مندی چاره‌ساز است اما به طور خاص در مورد تحول در علوم انسانی باید به کار گرفته شود.


 موسسات باید برای نظریه پردازی تلاش کنند. به این صورت که تمام پیش‌فرض‌های زائد را تشخیص دهند و کنار بگذارند. به طور مثال اگر می‌خواهند در مورد حجاب در جامعه فکر کنند نباید وضعیت ایران پس از انقلاب را از روی مومن و حزب‌اللهی بودن افراد اندیشه‌مند، به صورت پیش‌فرض خوب بودن در نظر بگیرند. باید مسئله‌ی حجاب را از ابتدا با توجه به دانسته‌های امروز و بدون ترس هو شدن و لومه‌ی لائم، اجتهاد کنند تا حجت و برهان را تمام کرده باشند. در این کار عجله روا نیست. موسسات باید برای نظام آموزشی ضعیف کشور هم فکری بکنند و الگوی کارا و عملی‌ای را برای این نظام چه در سطح پیش از دانشگاه و چه پس از آن، طراحی کنند.


  نکته‌ی اصلی در هدف‌گذاری بحث تحول، پارادایم‌سازی و گفتمان‌سازی است. مشکل این است که بسیاری از خواص فعلی جامعه‌ی ما یعنی دانشگاهیان ما در فضای چارچوب فکری غربی تنفس می‌کنند و چون در بسیاری از مورد‌ها این برداشت با هوای نفس بشر سازگارتر است این برداشت در جامعه‌ی نخبگانی ما سرعت انتشار و رسوب بیش‌تری دارد. حال تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل که این برداشت در بین مردم عادی و غیرنخبگانی ما چه می‌کند. ارتباط موسسات و رسانه‌ها برای تولید اندیشه‌ی گفتمانی و تولید خبر و سرگرمی رسانه‌ای و آثار نمایشی گوناگون می‌تواند به بارور شدن این فضا کمک کند.


 موسساتی که تا به امروز در این راه گام برمی‌دارند تا جایی که من می‌شناسم موسسه‌ی آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، بنیاد علوم وحیانی اسرا و فرهنگستان علوم اسلامی قم هستند. البته موسسات بسیار دیگر در نظرم هستند که مطمئن نیستم در تعریف فعلی این موسسات بگنجند. تعریف این موسسات هم خوب است که متناسب با کارکرد آن در موضوع تحول انعطاف‌پذیر باشد. حاصل کار این موسسات در ایجاد اندیشه‌ی اسلامی و کادرسازی فکری و اجرایی و تولید معارف ویژه‌ی سبک زندگی و بررسی کلان و راهبردی و جامع موضوع علوم انسانی اسلامی تا این‌جا ضعیف نبوده و می‌توان امید زیادی به رشد کیفی و کمی این حرکت‌ها داشت. والحمدلله.