دربارهی الی را بیش از پنج بار کامل دیدم. برخی از سکانسها را بیش از سی بار دیدم و هر بار به فکر لذت بردن از سینما بودم. لذت بردن از تپش قلب. لذت بردن از کشف تحلیل روابط بین آدمها. لذت بردن از احساس و تعلیق و هیجان پیش از فاجعه. یادش به خیر... سکانس غرق شدن آرش و فریاد دخترک برای خبر دادن به غفلتزدگان بازی والیبال. هنوز مو به تنم سیخ میشود وقتی یاد التهاب آن صحنه میافتم. جدایی را سه بار کامل دیدم. پرخاش حجت در بیمارستان را دوست دارم سی بار ببینم. دعوای لفظی حجت و بابای ترمه را بارها دیدم و بارها مرور کردم. همانطور که دیالوگهای فوقالعادهی حاج کاظم را صد بار مرور کردم. دیالوگهای توفانی حجت و واکنشهای ریز شخصیتهای جدایی، صحنهی توفانی غرق شدن آرش در دربارهی الی را دوست دارم. در این فیلمها به ویژه در دربارهی الی من به دنبال کشف عمق شخصیتها و تحلیل روابط انسانی بین آنها و البته شاید دنبال خدا بودم. فرهادی در فیلمهای الی و جدایی و اکنون در لوپسه(گذشته) تمایلاش به بازی با اطلاعات در فیلمنامه و در معرض مخاطب گذاشتن آن، بیشتر شده است. یادم میآید آخرهای فیلم گذشته بود که در حال بازیگوشی بودم و دوستم به من تذکر داد که حواسات به فلان دیالوگ باشد و آن را از دست نده. من اما هیچ میلی به فهمیدن فلان دیتای خاص نداشتم و پیش خودم گفتم این اطلاعات را بعدا هم میتوانم از کس دیگری بشنوم. مهم میخکوب شدن در صندلی سینماست که گذشته من را به این لذت نرساند. مهم لذت کشف بود که گذشته این لذت را به هیجان کاذب کشف اطلاعات بیاهمیت تقلیل داده است. میپذیرم که فرهادی استاد چینش پازلگونهی اطلاعات فیلمنامه است. خوب. ولی این امر نباید اصل لذت در سینما را کمرنگ کند. احمد، ماریان، سمیر، سلین، نعیما، لوسی، فواد و لئای کوچولو و شهریار. احمد. فقط قرمهسبزی و بلال را از ایرانی بودناش میفهمم. ریش و آرامش و ارادهی حل مشکلاش را نمیفهمم. ماریان. ابتدا برداشت منِ مسلمانِ ایرانی این است که زنی هرزه است که بنگاه عامالمنفعهی جنسی باز کرده و به طرز عجیبی خودخواه است. منِ مخاطب با پیشفرض قباحت خیانت و بیقیدی جنسی به تماشا نشستم و در اولین صحنهی حضور همزمان احمد و سمیر در بیغولهی ماریان، میخواستم عق بزنم از اشمئزاز. اما کارگردان گذشته به من آرام آرام القا کرد که هوی! آرام باش. و این مسئله برای منِ مخاطبِ ناموسپرست غیرتی حل شد. سمیر را ضعیفترین شخصیت گذشته میپندارم. منطق زندگیاش و رفتارهای غالبا منفیاش برای من روشن نشد. هر چند کارگردان اصرار دارد بگوید همه خاکستریاند. سلین هم که مخاطب را با خودکشی پر از ابهاماش سرِ کار گذاشته است. ابهامی که فقط با ترمز کارگردان بر روند جاری شدن اطلاعات برای مخاطب ایجاد شده وگرنه این ابهام و تعلیق متاسفانه ربطی به عمق شخصیتها و روابط انسانی پرمعنای آنها با هم ندارد. کارگردان با اصرار نه چندان ذوقداری بیننده را تا انتهای فیلم برای کسب اطلاعات بیشتر میکشد. مخاطب در نهایت سلین را به خاطر بیجا افسرده شدن و بیدلیل شک کردن به شوهر شماتت میکند و حتی اگر شوهر با زن داروفروش همسایه خوشدل و همتن باشد نیز، فرهادی به مخاطب میگوید که تعصب سلین او را به خودکشی واداشته است. پس سلین حماقت کرده. البته که خودکشی حماقت است اما تعصب غیورانهی یک زن برای دل شوهر با حرکت بیتوجیه و آزاردهندهی سلین وابسته نشان داده میشود. به بیان بهتر، کارگردان میگوید اگر مردم این تعصبهای فطری- دینی را نداشتند دنیا جای بهتری برای زندگی بود. نعیما و شهریار ابزار فیلمنامه بودند که قصه پیش برود. نکتهی خاصی نداشتند، مگر دیالوگهای پیشبرنده برای قصه. فواد ولئا هم کودکان معصوم گرفتار در بیغولهی ماریان. کودکانی که باید زودتر از سن خود با مفهوم خیانت، مردی غیر از پدر در خانه، خودکشی و زنی غیر از مادر همراهِ پدر آشنا شوند. البته بازی گرفتن از فواد عالی بود. و اما لوسی درستترین شخصیت فیلم بود. دختری که دغدغهاش بیحرمت شدن بیغولهای است که مادر بیعفتاش ساخته است. اما کارگردان به ما میگوید که درد اصلی لوسی عذاب وجدان او برای خودکش سلین است. وگرنه لوسی هم اگر از سن حساساش بگذرد نباید به طور بنیادی مشکلی با سمیر یا هر نره خر دیگر داشته باشد. راستی، ماریان هیچ تمایلی به شنیدن خاطرات گذشته ندارد. البته من هنوز تحلیل درست و حسابیای از چرایی رفتار متناقضنمای ماریان در دعوت از احمد و دوگانگی عشقاش ندارم. و اما سخن دیگرم که حرف دل است. من از آدمی که شعائر اسلامی – ایرانی را به پشیزی میانگارد و صورت بژو را در مرئای همگان میبوسد، بدم میآید. بعید میدانم که به اسلام و ایران خدمتی بکند. موضوع فیلم او موضوع مد روز هالیوود است. چرا فرهادی سراغ این موضوع رفته است؟ من نسبت به اصل انتخاب موضوع ایراد دارم. شاید با توجه به مد جدید سینما فرهادی به سمت همجنسگرایی هم برود که امیدوارم این اتفاق نیفتد.