وقتی میشود به مشهد برویم و پاساژهای مدرن و مصرفزده را سیاحت کنیم و به مجتمع تفریحی هم برویم و کاری هم به زیارت نداشته باشیم و آستان قدس با این قضییه مسئلهی فقهی و معضل شرعی نداشته باشد؛ قصهی ما آغاز میشود. مشهد سینما ندارد. حتماً سینما هنوز در نظر بعضی، مظهر کفر تمدنی و تمدن کفری است دیگر. سینما بد است اما پارک آبی و پدیدهی شاندیز و هتل داریوش بد نیست. سینما قداست حرم امام هشتم را میشکند اما پاساژگردی برای خرید بیشتر و غفلت بیشتر به حرمت حرم امام رضا کاری ندارد. حتماً اینطور است دیگر. موسیقی و کنسرت را که دیگر بر زبان نیاور که زبانم لال یک طوری میشود. واقعاً که شگفتزدهام از این مدیریت لطیف و همهفنحریف آستان قدس. قبر در زیرینطبقهی صحن، نیممیلیارد فروخته میشود که این هم از لحاظ شرعی مشکلی ندارد. حالا بحث من خیلی ربطی به مدیریت مشهد ندارد چه اینکه من اهل مشهد نیستم و اطلاعاتم جامع نیست. یک بحث کلی دارم با پدیدهی شومی که میرود گریبان نظام اسلامی را دوقبضه بگیرد تا این حکومت دچار مشکل جدی بشود. خدا فک و فامیل مردم ما و مسئولان ما و حکومت جمهوری اسلامی نیست. سنتهای اجتماعی الهی هم سر جای خود وجود دارد. این سنتها در قرآن تبیین شده است. اگر به آن راه درست رفتیم زهی سعادت و اگر به سختی برگشتن به جادهی درست تن ندادیم، دچار پوسیدگی و نابودی میشویم. چه ظاهر نظام سقوط بکند چه نکند. ما برای چه انقلاب کردیم؟ این یک سوال خیلی جدی و تلخمزه است. آیا چیزی جز عدالت بود؟
آیا ما مردم و مسئولان عدالت در دلسوزی برای انسانها داریم؟ یعنی اینکه اگر یک شخص مهمی در نظام فرزندش خطای اخلاقییی اعم از بیحجابی و بیعفتی و حرمتشکنی بکند، آیا آن شخص مهم با فرزندش همان برخوردی را خواهد کرد که با فرزندان مردم میکند؟ آیا نیروی انتظامی ما از صغیرش که مأموری باشد تا کبیرش که سرهنگی باشد؛ گستاخی برخورد عادلانه با پسرحاجیها و پسرسردارها و پسرآخوندها دارد؟ غیر از این زاویه که جوابش متأسفانه معلوم است میخواهم زاویهی دیگری را هم مطرح کنم. دلسوزی ما آیا عادلانه است؟ آیا ما دلمان برای تکتک مردم همانطور میسوزد که برای خانودهمان؟ چرا ما اینطور پرورش نیافتیم و اینطور نمیپروریم که فرزندمان دلش برای همه بسوزد. به فرزندمان نیاموزیم که بچّهجان! درسات را بخوان به کار دیگر هم کار نداشته باش. ما از عنفوان کودکی به فرزندمان یاد میدهیم که نمیخواهد تو دلسوزی کنی برای کسی. به فکر کلاه خودت باش. فرض کنید صندلی اتوبوس عمومی کثیف شده باشد. از صد نفر از ما چند نفر حاضرند که اول صندلی را تمیز کنند و بعد روی همان صندلی بنشینند. من و امثال من میرویم روی یک صندلی تمیز مینشینیم و با خود میگوییم بالاخره یک خری هم روی این صندلی مینشیند دیگر. همهی ما انتظار داریم با بچهی ما مانند دردانهی خلقت برخورد شود در حالی که خودمان با بچهی مردم مثل تولهی سگ هم رفتار نمیکنیم. اگر این ریزرفتارهای نهادینهشده را درون ساختار فرهنگی بدنهی نظام درست میکردیم فاجعهی زیانبار و رقتانگیز کهریزک پیش نمیآمد. یادمان باشد بحث سر فلان قاضی و بهمان افسر نیست. بحث سر این است که روندهای ناعادلانهیی را تحمّل میکنیم که نباید تحمّل کنیم. اگر فلان شخص مجرم میدانست که قاتی بازداشتیها یک پسرحاجی بُر خورده است احتمالاً رفتار کاملا متفاوتی انجام میداد و حادثهی اینچنینی پیش نمیآمد. شوخی نیست. مسئلهی کهریزک و حتی یکدهم مسئلهی فاجعهبار کهریزک نباید در قاموس حکومت ما تحمّل بشود. نکتهیی را هم بگویم که در این نوشتار در پی ماجرای فتنه نیستم و به خوبی میدانم که فاجعهی کهریزک هر چند عمیق و عریق است در قیاس با ظلم بزرگی که به نظام شد؛ مسئلهی فرعی محسوب میشود. تازه من در صدد کیفرخواست و برخورد قضایی و این مسایل هم نیستم. بر فرض که بهترین برخوردها هم بشود. باید ببینیم که ریشه کجاست. یک منظومهیی وجود دارد که اگر در این منظومه شناور شویم نظام خودبهخود از درون تهی میشود و شاید سقوط کند. این منظومه وجود دارد و بخشی از نظام ما اعم از مردم و مسئولان در این منظومه غوطهور هستند. اگر دچار یقظه و بیداری دستهجمعه و دستبهجمعی بشویم میتوانیم مشکلات ظاهری فرهنگ را کم کنیم. اگر آن قدر بیخیالی طی کنیم که همهی ارکان درگیر منظومهی غلط برانداز و پوساننده شوند، باید فاتحهی همهی زحمات شهدا را بخوانیم. باید منتظر شنیدن صدای سیلی خوردن اسلام هم باشیم. این یقظه و بیداری از حوزهی تربیت و پرورش خودمان و فرزندمان آغاز میشود. خودمان و بهویژه نسل خودمان را دلسوز، کوششگر و غرنزن بار بیاوریم. تلاش کنیم فرزندها درگیر سبک زندگی فردگرا و مصرفگرا و پوچ غربی نشوند تا پسفردا با بطری مشروب در صندوقعقب دویستمیلیونی پیدایش نشود. کسی را هم شماتت نکنیم. پسفردا سر خودمان میآید. ادامهی این یقظه تصمیم جدی برای گفتمانسازی برای روش درست و نیک امر به معروف و نهیازمنکر در جامعه است. فقط هم ماجرا حجاب و روزهخواری و دختروپسر و... نیست. باید در حوزههای خطرناکتر هم وارد شد. پیام این خواسته واضح است. امام علی فرمود که نهی از منکر اجل را جلو نمیاندازد و باعث کاهش روزی کسی هم نمیشود. اگر این روند پیگیری بشود این تیه ضلالتی که در آن گیر کردیم و بیرون هم نمیآییم، تمام میشود. خسته شدیم از برخورد با معلولهای ظاهری. از وضع رقتبار تلویزیون و خیابان و فضای مجازی بگیر تا مدرسهها و دانشگاهها. اگر برخوردی هم لازم است باید از جنس مردم باشد. همانطور که آرمان نظام است. نه اینکه مردم جدای از حکومت باشد. اگر مردم خودشان همان حکومت باشند دیگر گفتن این جمله ایرادی ندارد که ما میخواهیم مردم را به زور به بهشت ببریم. راستی من میخواهم به زور به بهشت برده شوم. کسی مشکلی دارد؟