نوروز نود و سه در راه است. روزهای عطر یاس هم فرارسیده است. مردم ما هم اصولا بلد هستند که این تقارن‌ها را مدیریت کنند. لازم نیست دستورالعمل خاصی به گوش مردم بخش‌نامه کنیم. به قول بسیجیِ پایگاه‌نشین فیلم شیار143 که می‌گفت: حاج خانم مگر ما دو روز است که با هم آشنا شدیم؟ ما و شما سال‌هاست مردمِ این محل هستیم. درست هم می‌گفت. البته  که باید مراقب مردم باشیم و حواس‌مان به دروازه‌های فرهنگی باشد اما لازم نیست با مردم مانند تازه‌مسلمان‌ها برخورد کنیم. مردم ما بلدند که حتی اگر عاشورا و فاطمیه و شب ضربت خوردن با نوروز هم‌گام شد؛ چه کنند و چه بر زبان جاری کنند و چه بخورند و بیاشامند.  این روزها گاه‌گاهی به یاد نوروزِ زیبای سریال وضعیت سفید که سندی تصویری  برای نوروز 67 بود می‌افتم. باز هم می‌خواهم از وضعیت سفید بنویسم چه این‌که خیلی کم نوشتند و گفتند و چیزی که عیان بود، حالا دارد فراموش می‌شود. وضعیت سفید و قصه‌ی مفصل و جذابش بحث پردامنه‌یی می‌طلبد. به‌ویژه هنرمندان و اهل رسانه و تصویر و قلم باید به تحلیل و نقد این سریال بپردازند. من هم چند نکته را بازگو می‌کنم. حوصله، سایه‌ی خنک و ملایمی بر روند سریال دارد. مخاطب حس می‌کند که هنگام دیدن قصه، هیچ نکته‌یی را از دست نمی‌دهد. حس می‌کند کارگردان با آرامشی به سبک قدیم و ندیم، مشغول روایت پرحوصله از آدم‌هایی است که احتمالا هر کدام شبیه هر کدام از من و شما و مادران و پدران و مادربزرگ‌های ما هستند. مخاطب، خاله و دایی و زن‌دایی و عمه و عمو و حال و هوای نوجوانیِ خود را با کمال دقتی احترام‌برانگیز تصویرشده می‌یابد و همراه قصه شده، مشغول دیدن می‌شود. نوع روایت آدم‌ها در سریال با بیشتر سریال‌های تلویزیون فرق می‌کند. من این حوصله را به دیگر فیلم‌سازها لزوما توصیه نمی‌کنم. چرا که کار به سبک وضعیت سفید در یک کلام عشق و جان‌کندن می‌خواهد. من فقط مدیریت کردن مرغ و خروس و الاغ و طوطی و گربه را در صحنه‌ی فیلم‌برداری در سریال که تصور می‌کنم اثر را تحسین می‌کنم چه رسد به وسواس اعجاب‌آور در گردآوری اشیای مصرفی مردمِ دهه‌ی شصت که خود حدیث خاطره‌بازها شد و باعث تحسین دیگر که فیلم‌ساز زحمت گردآوری یک شهرک سینمایی مینیاتوری را به خویش داده است. از این نکته نگذریم که وضعیت سفید پلان و سکانس پیش‌پاافتاده و معمولی متوسط ندارد. با تقریب خوب باید اذعان کرد که همه‌ی صحنه‌ها با نمره‌ی عالی اجرا شده است. کاری که خیلی از سینمایی‌ها برای یک فیلم نود دقیقه‌یی نمی‌کنند، نعمت‌اله برای چهل و دو قسمت سریال کرد. بنابراین اگر این همت عالی نباشد آن حوصله که یاد کردم چندان به کار نمی‌آید. نکته‌ی دیگر در مورد آمریکاستیزی است. البته من این امر را به طور واضح به فیلم‌ساز نسبت نمی‌دهم. این آمریکاستیزی برداشت آزاد من از وضعیت سفید است. ادعا نمی‌کنم که منظور شخصی کارگردان همین بوده اما بعید می‌دانم با برداشت من مخالفتی داشته باشد. همایون، نوه‌ی عمه احترام که در وسط قصه، پابرهنه از آمریکا سر می‌رسد. اخلاق گندی دارد اما در عین حال وسایل مدرن و فناورانه‌یی را از دیار یانکی سوغات آورده است. سبک زندگی فردی دارد. مقروض است و اصلا به همین بهانه هوس صله‌ی ارحام کرده است. حضور اولیه‌ی او برای برخی اعضای فامیل جذاب است. او از آمریکا می‌گوید و از سبک زندگی آن‌ها حکایت می‌کند. به قول منیره که زنِ فعال پشت جبهه و بسیجی است، همایون ضدبشر است و فقط بلد است "میتینگ" بیاید. و تو چه دانی که حکایت میتینگ در آثار نعمت‌اله- مقدم‌دوست چیست و چه ژرف است. در بحبوحه‌ی عشق تندمزاج نوبالغانه‌ی امیر گلکار، همایون پیش‌نهادی برای او دارد. این‌که به او هدیه‌یی بده. مثلا وسیله‌ی آرایش. که شیرین برای تو آرایش غلیظی بکند و مثلا با هم قرار بگذارید و... . این پیش‌نهاد از دل فساد نهادینه‌ی روابط نوجوانان و دبیرستانی‌های آمریکا بیرون می‌آید. امیر اغوا می‌شود و این کار خطیر را انجام می‌دهد. عرف سفت فامیل قضییه را مسکوت و خاموش باقی می‌گذارد. و چه بازی‌گیری خوبی از سوی کارگردان و چه بازی درخشانی از سوی یونس غزالی در این بخش‌های کار دیده شد. امیر بدجوری شرمنده و عصبی و مضطرب و پشیمان شد. ترکیب این احساسات برای یک نوجوان و نمایش آن کار بس دشواری است. قصه‌ی قهر امیر و شروع حسادت امیر و گَنده‌اخلاق شدن امیر و توبه‌ی کودکانه‌ی امیر و رشد و بلوغ امیر هم از همین خطای آمریکایی امیر شروع شد. همایون باطن کثیف و ظاهر جذابی دارد. همایونِ آمریکا فریب می‌دهد. قصه‌ی امیر و همایون تنها برگی از دفتر وضعیت سفید است. شخصیت‌های متعدد این سریال هر کدام با منطق باورپذیری کار می‌کنند. اصل این‌که فامیل پاشیده‌شده‌ی گلکار به بهانه‌ی تهدید خارجی دشمن زیر سقفی گرد می‌آیند؛ چقدر ایده‌ی درست و کارایی است. این‌که مردم هوای هم را دارند. این که شبها می‌ایستند روی پشت‌بام و موشک‌باران تهران را نگاه می‌کنند. این که قهر و آشتی دارند. خلاصه کنم که برآیند نگاه من به وضعیت سفید این است که اگر دهه‌ی یکم انقلاب، علی حاتمی پس اینک دهه‌ی چهارم انقلاب سینمای ملی(با تسامح در مورد سریال. فرقی نمی‌کند، سخت نگیرید) با نعمت‌اله. مگر سینمای ملی چه باید باشد که سعدی سینمای ایران داشت و نعمت‌اله ندارد. مولفه های ایرانی دارد. تمرکز و گرایش و محوریت خانواده ندارد که دارد. مولفه‌های انقلاب اسلامی هم دارد. بوی خدا و دین و معنویت هم به‌جا و به اندازه دیده می‌شود. یک پلان و یک فریم از آثار علی حاتمی مخاطب را به یاد سنت‌ها و ایران می‌اندازد و یک فریم از وضعیت سفید هم ما را به یاد مردم انقلابی ایران دهه‌ی شصت می‌اندازد. راستی ما چقدر کم از سریال‌ها و فیلم‌های خوب حرف می‌زنیم. همه‌ی ملت فیلم می‌بینند و سریال می‌بینند اما پای تعریف و تمجید به‌جا که می‌رسد، بخل‌ورزی می‌کنیم. از خوبی‌های مردم بگوییم تا تکثیر شوند. در تعریف کردن از آثار هنری هم خسیس و بخیل نباشیم. گور پدر هالیوود. بعضی‌ها گمان احمقانه دارند که همیشه هالیوود برتر از ماست. اصلا این‌طور نیست. خودمان باشیم جهانی می‌شویم. خودمان باشیم، جهانی خواهیم شد.