درباره‌ی آذر، شهدخت، پرویز و دیگران - ساخته‌ی بهروز افخمی-


ایده‌ی فیلم آذر... بسیار غافل‌گیرکننده و مهم بود. خبر اصلی قصه که در ویلای نیاک در یک عصر تلخ به گوش بیننده و پرویز می‌رسد؛ واقعا تکان‌دهنده است. خبری است که به دلیل پاکی و انسان بودن مردم ما کمتر کسی با شنیدن‌اش دچار حیرت نشد. یعنی در غرب و مرکز فکری‌ و تاریخی‌اش انگلیس چه خبر است. خانواده و انسان به ظاهر متمدن و بافرهنگ غربی دارد به کدام جهنم‌دره‌یی سقوط می کند؟ فیلم با کارگردانی و فیلم‌نامه‌ی عالی و بازی‌های بسیار خوب خانواده‌ی معمولی و غیرمذهبی ایرانی را به تصویر می‌کشد. پرویز مردی است که سیگار و چیزهای دیگر می‌کشد در عین این‌که هنرپیشه است. پرویز ایرانی بودن را دوست دارد و افتخار می‌کند. پس از بازیگر شدن شهدخت کمی حسادت می‌کند و کمی هم تعصب مردانه می‌ورزد و بالاخره اختلاف رخ می‌دهد. آذر از انگلیس فرار می‌کند و به ایران پناه می‌آورد( این را راوی فوق‌العاده‌ی فیلم روایت می‌کند که جمله‌ی بسیار پرمغزی است ). قهر شهدخت و در ادامه طلاق آذر بهانه‌یی است تا خانواده‌ی مستحکم ایرانی دور هم جمع بشوند تا پیوندهای عاطفی را که در غرب بی‌معناست سفت‌تر کنند. تا این‌که علت اصلی طلاق رو می‌شود. آری. این است غربی که رو به سمت منجلاب کثیف حیوانیت و فروحیوانیت در حال سقوط است. کارگردان این امر را با بهت نشان می‌دهد. در واقع فیلمساز بیش‌تر دوست دارد که به جای نقد واضح از غرب از ایرانی و فرهنگ آن بیش‌تر بگوید و مخاطب خودش به نقد غرب بپردازد و باور کند که باید از آن‌جا فرار کرد و به ایران پناه آورد. مسایل پیچیده‌تری در فیلم مطرح است. مانند توده‌یی بودن پری و کمی هم پرویز و تاثیر این گرایش در رفتار این دو در فیلم. یا ارجاعات به دایی جان ناپلئون و ضدانگلیسی بودن پرویز و نسبت این مهم به سفر ده‌ساله‌ی آذر به این کشور. این مسایل و ... را با یک‌بار دیدن نمی‌توانم تفسیر کنم. مطمئنا حکمتی در نقل خاطره‌ی پرویز درباره‌ی دوست بی‌دین‌اش وجود دارد. دوستی که زن‌اش را با یک بی‌ناموسی از طرف خودش و دوست دیگرش از دست داد. پس عرق‌خوری چیز بدی است. پرویز به خیال خود بدترین جدایی ممکن در فرهنگ ایرانی را نقل کرد تا آذر دل‌اش قرص شود. غافل از این‌که پرویز ابعاد انحراف اخلاقی غرب را نمی‌توانست درک کند و شدیدا دچار حیرت شد. شهدخت هم شاید دیگر بازی نکند و با هیچ مجله‌ی فمینیستی مصاحبه نکند و به فرزندانش بپردازد. آذر هم شاید به انگلیس بازنگردد و در آغوش فرهنگ ایرانی بماند. محور فیلم آذر است. جوان ایرانی که هنوز برای فرهنگ غربی تره خرد می‌کند در حالی که این فرهنگ در حال تباهی است. شهدخت مادر است. پرویز پدر است. دیگران هم هستند. این فیلم در حمایت از فرهنگ و خانواده‌ی ایرانی است و به صورت نغز و لطیفی تباهی فرهنگ غربی را هشدار می‌دهد.