شب‌های محرّم وقتی از هیئتِ باکیفیتِ غرب تهران یا هیئت پرعظمت دانشگاهِ مذهبی‌مآب، در شمال تهران به سمت خانه می‌آیم؛ سعی می‌کنم به تهِ دسته‌ی عزاداری بی‌کیفیتِ شهرکِ سوسول‌نشینِ دختربازِ قاتی‌پاتی هم برسم و زنجیر بزنم و یاحسینی همراهِ جوجه‌لات‌های محل و دختربازهای شهرک بگویم و بعد بروم خانه. شاید در میان نفَسِ این جماعت که در ظاهرشان مشکل‌هایی هست؛ نفَس صاعد و یاحسینِ پاکی یافت شود که در میان نفَسِ عموماً پاک بچه‌های هیئت باکیفیت، که ممکن است ده عیب در باطن‌شان نهفته باشد؛ پیدا نشود. پیش خود می‌گویم که من نه فقط از حضرت موسی‌ بن عمران کلیم که قطعاً از گریبان و نعلینِ موسای کلیم (علیه‌السلام) کمتر هستم. و خدا به موسی (علیه‌السلام) فرمود که بدترینِ امتِ خود را بیاب و به من نشان بده. موسی (علیه‌السلام) هر چه گشت روی‌اش نشد فردی از مردمِ خویش را به خدا به عنوان گناهکارترین و بدترین معرفی کند. دستِ آخر خودش را معرفی کرد. خدا هم به او فرمود اگر غیر از این می‌کردی لایق نبوّت نبودی(نقل به مضمون). من که قطعاً از جناب موسای نبی (علی نبیّنا و آله و علیه السلام) کم‌تر هستم. بنابراین چه دلیلی هست که خود را بالاتر از جماعتی بدانم که یک یا چند ایراد در عقیده و مشتی نقص و عیب در قیافه و ظاهر دارند. حال آن‌که من به خود بینایی دارم و داستان خود را بهتر می‌دانم. چه رسوایی‌یی است آن زمان که لجن‌های کفِ استخر بالا بیاید و خاطره‌ی آب زلال روی استخر را برای همیشه از ذهن‌های هم‌سایه و رفیقان پاک کند. من به تهِ دسته‌ی زاقارتِ عزاداری-دختربازیِ محله‌ی سوسول‌نشینِ شهرک می‌روم تا از مردم جدا نباشم. تا اثرِ شانه‌به‌شانه شدن با خوبان و نیکانِ شهر، در وجود من، دامن چیدن از گردِ "ناپاکی" و روی‌گرفتن از خلق خدا نباشد. نمی‌دانم در این نیّت‌ام چه‌قدر موفق بوده‌ام. اما رفقای ما ظاهراً بنا ندارند این مهم را دنبال کنند.

هم‌هیئــتیِ سرافراز و نورانیِ من! بر تو و من و هم‌فکرهای ما چه رفته است که چنین سرکشانه و نعره‌زنان، نمایش غرور از پاکی می‌دهی و مردمِ نجیب شَهرت را مردمی می‌دانی و می‌خوانی که از فرط خرغلت زدن در سکولاریسم و شُل‌دینی به فلان و فلان رأی نداده‌اند؟ هم‌هیئـتی! این‌گونه نیست برادر.

شما رفقا عادت کرده‌اید که از ملّت جدا باشید. یک نمونه این که در صف‌های جشنواره‌ی فیلم فجر همه‌ی قشرها حضور دارند به جز شما. فشن‌پوش، هنری‌پوش، ساده‌پوش و چادری و غیرچادری حضور دارند اما شما تشریف نمی‌آورید. در صفِ جشنواره نمازخوان و بی‌نماز، ریشو و شش‌تیغ، هوادارِ نظام و زاویه‌دارِ با آن و دخترباز و مُخ‌زن و غیر آن حضور دارند اما هم‌هیئتی‌های ما نیستند. شما بعد از جشنواره برای خودتان در سالن نمایش اختصاصی فیلم‌ها را تماشا می‌کنید مبادا تن‌تان به تن مردم بخورد. مبادا با مردم بخندید. مبادا با مردم بگریید. با مردم عصبانی شوید. با مردم کف بزنید و مبادا در انتهای فیلم، همراه خلق خدا به احترام فیلم برخیزید و فیلم‌ساز را تشویق کنید. چه بد که شما به این رفتار تنزّه‌طلبانه عادت کرده‌اید. این نمونه‌یی است و نمونه‌های فراوان دیگر وجود دارد. محفل‌های ما و شما از مردم جداست. کافه‌های ما و شما از مردم جدا است. شبکه‌ی تلویزیونی ما و شما از مردم سوا است. شاید در ده جا این جدا شدن‌ها به سود رشد ما باشد اما بی‌شک در ده‌ها جای دیگر عقب‌افتادگی نسبت به مردم ایجاد می‌شود. مردم به سمتی می‌روند و ما و شما هم در چنبر تنهایی‌های دسته‌جمعی‌مان به سویی دیگر می‌رویم. مردم تند می‌روند و شاید می‌دوند اما من و شما لنگان و شَل می‌رویم. این است که بوی هوای خارج‌شده از دهانِ فریادزن‌ها و صدای گره‌شدن مُشتِ ملّت را نمی‌شنویم. گرمی‌ِ دم دعای مردم را نمی‌شنویم. آری. من از همین مردم حرف می‌زنم. از همین تهرانی‌ها. که در آپارتمان‌های تنگ می‌زیند که درِ خانه‌هایشان، لَت به لَتِ درِ خانه‌ی همسایه است. معماری خانه‌شان مشکل ایرانی بودن و اسلامیّت دارد اما هنوز شبِ قدرِ ملکوت رمضان‌ها و جاده‌ی شهر خدا و عطر اسپندِ پرشکوهِ کوچه‌های محرّم را فراموش نکرده‌اند. آشپزخانه‌هایشان اُپن است اما هنوز دل‌شان به عقیده بسته است. قبول دارم که کمی تا قسمتی عقیده و اخلاق و حیا ضعیف شده اما متر و معیار زندگی هنوز جوان‌مردی است. هنوز مردم ما دست روشن‌دلان را می‌گیرند و از خیابان عبور می‌دهند. هنوز این مردم دزدها را می‌گیرند وقتی بی‌نوایی فریاد می‌کند که آی ملّت! پولم را دزد برد. هنوز مردم روزه می‌گیرند. گرچه قبح روزه‌خواری ترَک برداشته اما آیا دلیل‌اش فقط به مردم برمی‌گردد؟ عقیده‌ی مردم به پاکی رزق ضعیف شده؛ قبول. اما آیا این تضغیف عقیده به عملکرد مسئولان برنمی‌گردد؟ همه شنیده‌ایم اقتضای مردم، پیروی از فرمانروایان است. مردم ما هم استثناء نیستند.

در مورد انتخابات اسفند 94، مسایلی پیش آمد. جناح اصول‌گرا شکست کمرشکنی در تهران خورد. در شهرستان‌ها (البته با توجه به عنایت‌های پیش از بازی شورای نگهبان) هم به نتیجه‌ی حدود 60-40 به سود اصول‌گرایان رسید. تحلیل‌ها نوشته شد. برخی از این تحلیل‌ها خواب از سر من پراند. مگر می‌شود یک مومن حزب‌اللهی این‌قدر ضدّمردم بنویسد. خلاصه‌ی تحلیل مزبور این بود که تهران یعنی محصول مدرنیته. و این یعنی سبک زندگی غربی و طبقه‌ی متوسط. نشانه‌اش فحشای جنسی و اعتیاد و طلاق و نرخ بالای آن در تهران. این‌جا بنا ندارم تحلیل مورد اشاره را نقد کنم که البته کار سختی نیست. فقط یک اشاره این که در مشهد آیا فحشا و اعتیاد و زورگیری نیست؟ آیا اگر راه‌اش باز باشد مظاهر مدرنیته مشهد را نمی‌بلعند؟ اوصاف پارک ملّت مشهد را از دوستان‌تان بپرسید. اصلاً رأی چه ربطی به این بحث‌ها دارد؟

مشکل اصلی را من گفتم. دوری از مردم کژی در تحلیل وقایع می‌آورد. اگر در میان مردم می‌بودید متوجه می‌شدید که از دو ماه مانده به انتخابات قضییه‌ی ضرب شَست مردم به شورای نگهبان به خاطر بی‌توجهی مطلق به افکار عمومی جدی شده بود. من قضاوتی در مورد درستی یا نادرستی موارد رد یا عدم احراز صلاحیت ندارم. من در مورد اقناع نشدن مردم آن‌هم به طور مطلق حرف می‌زنم. مردم به راهی رفتند. شاید راه بادیه. اما به قول شاعر به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل. همین که مردم به پای صندوق رأی آمدند خیلی ارزش دارد. ای‌کاش کماهوحقّه می‌فهمیدید که این چه‌قدر ارزش دارد. ای‌کاش متوجه بودید که همین رأی به علی مطهری چه‌قدر ارزش دارد. علمای اخلاق و عرفان اسلامی می‌گویند "حسنات الابرار سیئات المقرّبین". رأی به اصلاح‌طلب‌ها برای خیلی‌ها جزو حسنات‌شان است. و البته برای شما مقربین جزو سیئات. لذت این انجام حسنه را شما از او گرفتید. این کار شما هم سیئه بود برادر. برادر! رفیق! هم‌هیئتی! هم‌گریه و هم‌اشک ما! فریاد و ناله‌یی اگر هست که هست؛ بگذار برای چاهِ خلوت‌هات و بیابانِ فریادهایت. غمی از دست مردم هم اگر هست به صاحب مردم بگو. بر مردم خشم مکن.